فرهنگ و هنر


2 دقیقه پیش

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ...
2 دقیقه پیش

خواندنی ها با برترین ها (81)

در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ...

خدا را شکر؛ پمپاژ غم تمام شد!



اخبار,اخبار فرهنگی , مجموعه تلویزیونی ستایش

 

اخبار فرهنگی - گفتاری به بهانه پایان فصل دوم مجموعه تلویزیونی «ستایش»
خدا را شکر؛ پمپاژ غم تمام شد!

نمی گوییم مدام طنز بسازید یا لودگی پیشه کنید. اما اگر نمی توانید به مردم تفکری عرضه کنید، اگر نمی خواهید از رمان های مشهور استفاده کنید و قرار است تراوش ذهنی چند فیلمنامه نویس را به عنوان سریال، هفته ها تحمل کنیم، اگر تهیه کننده ها به این انبوه سازی تلویزیونی مثل انبوه سازی ساختمانی نگاه می کنند و هر دقیقه اضافی برای آنها درآمد دارد و تلویزیون هم از آگهی سهمی می برد، دست کم قدری جذاب تر؛ لباسی، رنگی، اتومبیلی و موسیقی یی...

 پایان فصل دوم سریال «ستایش» را باید به فال نیک گرفت زیرا به پمپاژ غم در جمعه شب ها پایان داده و بعید است اگر واقعا فصل سومی در کار باشد باز هم این حجم از اندوه را به خانه ها و خانواده های مردمان نیازمند به شادی تزریق کنند.

نمی دانیم پایان زودتر از موعد قبلی و اصطلاحا جمع کردن سریال به خاطر فشار رییس سازمان صدا و سیما در واکنش به افزایش انتقادات از روند اندوه بار سریال بوده یا به خاطر کُند بودن ریتم آن که تقریبا دیگر اتفاق خاصی در آن نمی افتاد و تدوین دیگری انجام شد یا قرار است در فصل سوم شاهد تکرار مضمون «شاه لیر» و مفلس شدن یک صاحب مکنت و ثروت و پناه بردن به همانی باشد که طرد کرده بود یا به ماجرای سفر بازیگر ایفا کننده نقش ستایش – نرگس محمدی – به برزیل در روزهای جام جهانی مربوط است و چه بسا اگر فصل سومی در کار باشد دیگری نقش «ستایش» را بر عهده گیرد.

موضوع این گفتار، هیچ یک از اینها نیست؛ چند نکته دیگر است:
اول این که تقلید کورکورانه از سری سازی سریال های ترکیه مستلزم رعایت قواعدی است. آنها اگر سریال 300 یا 400 قسمتی می سازند به این خاطر است که به مضمون های متعدد و هر آنچه برای بیننده جاذبه دارد، می پردازند و دست شان هم البته باز است و می توانند بپردازند؛ هم عشق هست، هم مرگ. هم ازدواج است هم طلاق. هم حسادت هست هم وفاداری و همه مولفه ها را به کار می گیرند تا پروژه انبوه سازی شان بفروشد! عشق های مثلثی هم البته جای خود را دارد که در «فارسی وان»، بی بیم خیانت و در سریال های ترک با توجیهاتی که انگ خیانت را حتی المقدور دور کند، مطرح می شود.

  در اینجا اما گمان می کنند می توانند یک مضمون واحد را در 200 قسمت دنبال کنند! اما مگر چقدر می توان بدبختی های خانم ستایش را تحمل کرد بی آن که هیچ اتفاق جانبی مهمی در جوار آن رخ دهد؟

دوم این که بیننده ایرانی در مشاهده سریال ترک تنها مضمون را دنبال نمی کند و تصاویر هم جالب است. از پوشش و آرایش بازیگران تا رنگ به رنگی دکورها و ساختمان ها یا موسیقی فیلم و قس علی هذا ولو همه بدانیم قدرت بازیگران ما کجا و آنها کجا و گاه چقدر باسمه ای و فیلمفارسی وار یا هندی گونه کار را دنبال می کنند اما به هر رو برای مخاطب عام جذابیت ایجاد می کنند.

 کما این که به صرف تماشای لوکیشن های متعدد چه بسا اندکی احساس سفر به آن سامان هم به او دست دهد. اینجا اما همان خیابان ها و مکان هایی را که هر روزه می بینی دوباره در قاب تلویزیون باید مشاهده کنی. آدم ها در خانه به گونه ای لباس می پوشند که در بیرون و امکان هیچ گونه سرک کشیدن به خلوت آدم ها وجود ندارد. قصد داوری ارزشی نداریم. تنها از یک واقعیت سخن می گوییم.

در سریال خارجی ،هنر پیشه ها مدل به مدل لباس عوض می کنند. اتومبیل ها جذابیت دارند. عوامل متعدد واقعی و ساختگی و البته بعضا و حتی غالبا نفسانی وجود دارد که نزد برخی و نه همه انگیزه ایجاد می کند. نه این که هر هفته پای یک سریال بنشینیم تا ببینیم ستایش خانم چقدر اشک می ریزد و گرفتار کدام بدبختی تازه شده است.

غرض اما مقایسه با خارجی ها هم نیست که می دانیم پاره ای هنجارهای ما فارغ از تنگ نظری های ممیزی هم چنین اجازه ای نمی دهد.

کافی است با مجموعه ایرانی « ساخت ایران» که همین شب ها از شبکه 5 پخش می شود مقایسه کنید. علت جذاب بودن این سریال - فارغ از پایان آن که ظاهرا خوب از کار درنیامده - مشاهده بازیگران خارجی با لباس های متنوع، بازیگران ایرانی با پوشش های روز، خیابان های بیروت که البته به جای پاریس معرفی می شود، مضمون غیر جدی و سرگرم کننده سریال  و مهم تر از همه این است که محمد حسین لطیفی سریال را نه برای صدا و سیما - با قواعد دست و پاگیرش - که به قصد عرضه در شبکه نمایش خانگی ساخته بود.

«ستایش»  تازه می خواهد ستاره بسازد در حالی که «ساخت ایران» سوپر استارها را به بازی گرفته (امین حیایی و محمد رضا گلزار). طُرفه این که از یک طرف گلزار را ممنوع التصویر می کنند و از سوی دیگر هر شب او را از تلویزیون می بینی و خود این تناقض شایدخنده دارترین وجه ماجراباشد!

سریال سازی به صورت انبوه مستلزم به کارگیری اِلِمان های متعدد و وسعت نظر و کم کردن خط قرمزهاست. صرف یک ماجرا و «افتاد افتاد» گفتن های آقای ارجمند کشش کافی برای طولانی کردن یک سریال را ندارد. همزمانی پخش «ساخت ایران» با بازی هایی در اندازه فرهاد اصلانی و گوهر خیراندیش و استفاده ازعناصر جذاب سریال های خارجی نشان داده که «ستایش» و امثال «ستایش» در کجاها لنگ می زنند ولو داریوش ارجمند بخواهد همه تجربه و انرژی خود را به کار گیرد.

سریال، کلاس اخلاق هم نیست که یکی را مثل آن آقای شوهر دوست خانم ستایش در آن بگنجانی که بیننده را پند و اندرز دهد.

از سریال تلویزیونی باید لذت ببری. دنیای مدرن دنیای رنج نیست؛ دنیای لذت است. مرگ و اندوه هم البته هست و یکی از عناصر پیش رونده هر داستانی مرگ و قتل و رنج است. اما نمی توان مدام قبرستان نشان داد. تازه مقایسه کنید. قبرستان های سریال های ترکیه ای چقدرسرسبز است!

خدا را شکر، سریال ستایش تمام شد. ولو فصل سومی هم در کار باشد، باز همین که پمپاژ غم دست از سرِ ما برداشته جای شکر دارد!

نمی گوییم مدام طنز بسازید یا لودگی پیشه کنید. اما اگر نمی توانید به مردم تفکری عرضه کنید، اگر نمی خواهید از رمان های مشهور استفاده کنید و قرار است تراوش ذهنی چند فیلمنامه نویس را به عنوان سریال، هفته ها تحمل کنیم، اگر تهیه کننده ها به این انبوه سازی تلویزیونی مثل انبوه سازی ساختمانی نگاه می کنند و هر دقیقه اضافی برای آنها درآمد دارد و تلویزیون هم از آگهی سهمی می برد، دست کم قدری جذاب تر؛ لباسی، رنگی، اتومبیلی و موسیقی یی... داستانی که حس نکنی از جنس همان اندرزهایی است که آقای درستکار می خواهد به خورد ما بدهد!

اخبار فرهنگی - عصر ایران

 


ویدیو مرتبط :
غروب مدینه چه دلگیره،خدا،،،مادرم شب تا صبح به غم اسیره،،،خدا

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

داستان آموزنده " شکر گذار خدا باشیم "



 

داستان آموزنده ” شکر گذار خدا باشیم “

 

 

در آخرین لحظات سوار اتوبوس شد روی اولین صندلی نشست.از کلاس های ظهر متنفر بود اما حداقل این حسن راداشت که مسیر خلوت بود...

 

اتوبوس که راه افتاد نفسی تازه کرد و به دور و برش نگاه کرد.

 

پسر جوانی روی صندلی جلویی نشسته بود که فقط می توانست

 

نیمرخش را ببیند که داشت از پنجره بیرون را نگاه می کرد ...

 

به پسر خیره شد و خیال پردازی را مثل همیشه شروع کرد :

 

چه پسر جذابی! حتی از نیمرخ هم معلومه. اون موهای مرتب شونه شده

 

و اون فک استخونی . سه تیغه هم که کرده حتما ادوکلن خوشبویی هم زده...

 

چقدر عینک آفتابی بهش می آد... یعنی داره به چی فکر می کنه؟

 

آدم که اینقدر سمج به بیرون خیره نمیشه! لابد داره به نامزدش فکر می کنه...

 

آره. حتما همین طوره.مطمئنم نامزدش هم مثل خودش جذابه. باید به هم بیان (کمی احساس حسادت)...

 

می دونم پسر یه پولداره... با دوستهاش قرار می ذاره که با هم برن شام بیرون.

 

کلی با هم می خندند و از زندگی و جوونیشون لذت می برن؛میرن پارتی، کافی شاپ، اسکی، چقدر خوشبخته!

 

یعنی خودش می دونه؟ می دونه که باید قدر زندگیشو بدونه؟!!

 

دلش برای خودش سوخت.احساس کرد چقدر تنهاست و چقدر بدشانس است

 

و چقدر زندگی به او بدهکار است. احساس بدبختی کرد. کاش پسر زودتر پیاده می شد...!!!

 

ایستگاه بعد که اتوبوس نگه داشت، پسر از جایش بلند شد.

 

مشتاقانه نگاهش کرد، قد بلند و خوش تیپ بود. ..

 

پسر با گام های نااستوار به سمت در اتوبوس رفت. مکثی کرد و چیزی را که در دست داشت باز کرد...

 

یک، دو، سه و چهار ... لوله های استوانه ای باریک به هم پیوستند و یک عصای سفید رنگ را تشکیل دادند. ..

 

از آن به بعد دیگر هرگز عینک آفتابی را با عینک سیاه اشتباه نگرفت و به خاطر چیزهایی که داشت خدا را شکر کرد...