فرهنگ و هنر
2 دقیقه پیش | تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالستشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ... |
2 دقیقه پیش | خواندنی ها با برترین ها (81)در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ... |
حقایقی که درباره The Walking Dead نمی دانید!
در این مطلب نگاهی به تعدادی از حقایق دنیای سریال «مردگان متحرک» میاندازیم که دانستنشان بر هر بازماندهای واجب است! پشت ساخت هر محصولی داستانها و نکاتِ جالب اما واقعی زیادی وجود دارد. چیزهایی که دانستنشان همیشه برای طرفداران آن محصول مهم بوده.
«مردگان متحرک»، یکی از پدیدههای صنعت سریالسازی هم از این قاعده جدا نیست. در این مطلب ۲۱ عدد از مهمترین نکات پشت صحنهی ساخت این سریال را فهرست کردهایم که هر بازماندهای باید آنها را بداند:
۱- همسایههای فضول
زمانی که فرانک دارابونت و گروهش در حال فیلمبرداری قسمت اول «مردگان متحرک» بودند، برخی از مردمی که آن اطراف زندگی میکردند، تصور کرده بودند مایکل روکر (مرل دیکسون) در سکانسی که او بالای پشتبام یک ساختمان گیر افتاده، تکتیرانداز است.
از همین رو، سریع با تیم ضربت پلیس تماس گرفته بودند. خوشبختانه، خیلی زود معلوم شد سوءتفاهمی اتفاق افتاده و کسی در آن روز دستگیر نشد. جدا از اینکه این همسایههای فضول چگونه این همه دوربین و دم و دستگاه را ندیده بودند، به نظر میرسد هنوز افرادی در قرن بیست و یکم هستند که نمیدانند برنامههای تلویزیونی چگونه تولید میشوند.
۲- مجازاتگر زامبیها
یکی از طرفداران تیزبین «مردگان متحرک» متوجه شده خون اولین واکری که ریک گرایمز میکشد، به شکل جمجمه بر روی لباس او پخش شده است. آیا این تصادفی است یا به یکی از قهرمانان مارول یعنی پانیشر مربوط میشود؟ در زمانی که شبکهی AMC قصد تولید «مردگان متحرک» را داشت، توماس جین قرار بود یکی از نقشهای اصلی سریال را برعهده بگیرد.
شاید به خاطر تجربهی کاری او با فرانک دارابونت بوده است. ماجرا از این قرار است که جین چند سال پیش از این، نقش پانیشر را در اقتباس سینمایی این شخصیت بازی کرده بود. شاید دارابونت این ارجاع کوچولو را به یاد همکار قدیمیاش در سریال قرار داده است.
۳- والتر وایت ناقلا
این یکی شاید عجیب به نظر برسد، اما خیلی از نظریهپردازانِ «مردگان متحرک» باور دارند، ریک گرایمز و والتر وایت از سریال «بریکینگ بد» متعلق به یک دنیای مشترک هستند و اگر تاکنون به این فکر میکردید که بالاخره منبع به وجود آمدن زامبیها چه بوده، باید گفت شیشهی آبی هایزنبرگ!
مدرک میخواهید؟ در اپیزود دوم «مردگان متحرک» گلن یک ماشین داج چلنجرِ قرمز میدزد. کسانی که «بریکینگ بد» دیده باشند، خیلی زود این ماشین را به یاد میآورد. در یکی از اپیزودهای فصل دوم هم دریل توضیح میدهد که برادرش قبل از آخرالزمان مواد فروش بوده است.
سپس، کیسهای پلاستیکی به بینندگان نشان داده میشود که در آن به راحتی متامفتامینِ آبی هایزنبرگ قابلدیدن است. در گفتگویی که دریل با بث دربارهی ساقی مواد مرل دارند، او ساقی مرل را «یه یاروی معتاد سفید کوچولو» توصیف میکند.
آیا کمی شبیه به خصوصیاتِ جسی پینکمن نیست؟! آیا شیشهی آبی دلیل اپیدمی زامبیها بوده است؟ از آنجایی که هر دو سریال توسط AMC تولید شدهاند، امکان حقیقی بودن این نظریه شدیدتر هم میشود.
۴- زامبی دیگه چیه؟
آیا تا حالا به ذهنتان خطور کرده در سریالی که کاملا دربارهی زامبیها ساخته شده، چرا هیچکس هرگز کلمهی «زامبی» را به زبان نیاورده است؟ در عوض، رایجترین اسم بین بازماندگان «واکر» است. درحالی که برخیها آنها را «گازگیر» و «گـله» هم صدا میکنند.
این به این دلیل است که رابرت کرکمن، خالق «مردگان متحرک» از روی قصد تصمیم گرفته داستانش را درون دنیایی روایت کند که مردمش هیچچیز دربارهی زامبیها نمیدانند. چون نه خبری از کمیکبوکهای زامبیمحور است و نه بازی و فیلمی از روی این موجودات ساخته شده. این یکی از پایهایترین تصمیمات هوشمندانهی کرکمن بوده که باعث شده «مردگان متحرک» با آثار همسبکش جدا شود و اتمسفر خاص خودش را داشته باشد.
۵- بهتره حساب نکنی!
درحالی که شخصیتهای اصلی سریال هر از گاهی کشته میشوند، اما بینندگان سریال فقط به این امید به تماشای سریال ادامه میدهند که شاید بالاخره موردعلاقهترین قهرمانانشان یک روز بدون ترس و هراس را تجربه کنند. اما احتمال وقوع چنین چیزی کمتر از آن است که فکرش را میکنید. طبق محاسباتِ طرفداران به ازای هر بازمانده، پنج هزار واکر وجود دارد. بنابراین، حتی اگر همهی بازماندگان زمین نیز به یکدیگر بپیوندند، آمار به نفعشان نیست.
تازه، در این مقایسه، تعداد آدمهای روانپریش و آدمخواری که از موقعیت آخرالزمان برای شکستن قوانین استفاده میکنند هم حساب نشده!
۶- مدرسه زامبیها
اگر فکر میکنید، زامبی شدن در «مردگان متحرک» کار آسانی است، اصلا اینطور نیست. در عوض، ظاهرا کسانی که میخواهند چگونگی بازی به جای یک زامبی را یاد بگیرند و شانسشان را برای گاز زدنِ ریک امتحان کنند، باید تمرینات زیادی را پشت سر بگذارند.
اولین چیزی هم که در کلاس درس یاد میدهند این است که تصور کنید ساعت دو نیمهشب بعد از نوشیدن یکعالمه الکل در حال پرسهزنی در خیابان هستید. نکتهی اخلاقی این داستان چیست؟ اینکه مست کردن نزدیک استودیوی AMC احتمال حضورتان در «مردگان متحرک» را بالا میبرد!
۷- زامبیهای کنه
اگر پایتان به عنوان زامبی سر صحنهی «مردگان متحرک» باز شد، مجبورید غذایتان را جدا از بازیگران انسان بخورید، تا به قول سازندگان فاصلهی بین این دو گروه در همه حال رعایت شود. شاید این مسئله در ظاهر به منظور بالا بردن جنبهی زیباشناختی بازی هر دو گروه باشد، اما میتواند به این دلیل هم باشد که ستارگان سریال از گرفتن عکسهای سلفی با زامبیها خسته شدهاند!
۸- داستانی بیانتها
چشمانداز رابرت کرکمن در خلق «مردگان متحرک» این بود تا کمیکبوکی بنویسد که بیانتها باشد. این مهمترین عنصری است که آن را از دیگر فیلمهای همسبکش جدا میکند. قالب بیتوقفِ سریال این اجازه را به سازندگان میدهد تا زندگی بازماندگانشان را فراتر از حد معمولش دنبال کنند. شاید متوجه نشده باشید، اما سازندگان برای نمایش گذشت زمان، پوست و گوشت زامبیها را با گذشت هر فصل بهشکل گندیدهتر و فاسدتری به نمایش میگذارند و لوگوی سریال در تیتراژ ابتدایی سریال هم به همین شکل خرابتر میشود.
اینها شاید جزییات کوچکی باشند، اما مطمئنا تفاوت نحوهی حرکت و ظاهر زامبیها را میتوانید به وسیلهی آن احساس کنید. همین موضوع این سوال را به میان کشیده که: آیا روزی میرسد که زامبیها به حدی به فساد کشیده شوند که دیگر توانایی راه رفتن نداشته باشند؟
۹- تغییر جنسیت
به خاطر طبیعت اکشنِ «مردگان متحرک»، اگر گروه بازیگران بدلکار داشته باشند، چیز غافلگیرکنندهای نیست. اما امکان ندارد با شنیدن این حقیقت که بدلکارِ کارل گرایمز، زنی ۳۱ ساله است، تعجب نکنید!
در دوران حضورش در این پروژه این زن، نقش بدلکار سوفیا و دختر فرماندار، پنی را هم برعهده داشته است. خوشبختانه، چندلر ریگز باید خدا را به خاطر این شکر کند. اگر بدلکارش دختری هم سن و سال خودش بود که حسابی آبروریزی میشد!
۱۰- لیدی گاگا
نورمن ریداس در نقش دریل که این روزها یکی از محبوبترین قهرمانان سریال است، برای اولینبار برای نقش برادرش، مرل تست داد. الان که به قضیه نگاه میکنیم، تصور دیدن آنها در نقشی دیگر سخت است. پس، دم مدیر برنامههایشان گرم که تصمیم درستی در این زمینه گرفتند. این درحالی است که این بازیگر ۴۵ ساله قبل از پیوستن به «مردگان متحرک» در یک سری شوهای مدلینگ و موزیک ویدیو هم حضور داشته. از همکاری با گروه Radiohead و Bojork گرفته تا حضور در یکی از ویدیوهای لیدی گاگا! البته نا گفته نماند که ریداس در فیلمهایی مانند بلید ۲ هم ایفای نقش کرده بوده است!
۱۱- خلوتترین اپیزود
اگرچه گروه پُرتعداد بازیگران سریال مدام تغییر میکند، اما همیشه کسانی هستند که جای مردگان را بگیرند. از همین سو، نویسندگان کار سختی را برای شخصیتپردازی متمرکزِ تک تکشان دارند. به همین دلیل، اپیزودهایی که به تعداد محدودی از کاراکترها اختصاص داده میشود، همیشه در یاد میماند.
رکورددار این رشته، اپیزود دوازدهمِ فصل چهارم است که در طول آن فقط دریل و بث حضور دارند. این اپیزود که بعد از جنگ زندان میآمد، قصد داشت با تمرکز روی دریل و بث واکنش آنها به نابود شدنِ بهشت امنشان را به تصویر بکشد. امکان اینکه در ادامه این اپیزود لقب «تنها» خلوتترین اپیزود سریال را با قسمت دیگری سهیم شود، وجود دارد. اما نویسندگان برای شکستن رکورد خودشان باید یک اپیزود با محوریت فقط یک کاراکتر بنویسند! شاید جودیث، نامزد خوبی باشد!
۱۲- خانوادهی مسترسون
آلانا مسترسون که برای اولین بار در فصل چهارم در نقش تارا وارد «مردگان متحرک» شد و از آن زمان به یکی از همیشگیهای سریال تبدیل شده، تنها عضو خانوادهی مسترسون نیست که در یک سریال پرطرفدار حضور دارد. در حقیقت، برادرش کریستوفر نقش فرانسیس را در سیتکامِ Malcolm in the Middle را برعهده داشت.
اگر کافی نیست، دیگر برادرش، دنی نقش ستیون هاید را در سریال That 70’s Show و چهارمی یعنی جوردن مسترسون هم یکی از اصلیترین نقشهای برنامهی Last Man Standing را برعهده دارد. آیا والدینشان بیشتر از این هم میتوانند به چنین فرزندانی افتخار کنند؟ برید خجالت بکشید!
۱۳- همزاد
میشون خیلی زود به یکی از پروتاگونیستهای زن مرکزی سریال تبدیل شد. درکنار نویسندگی خوب، بخش زیادی از این موفقیت به بازی عالی دانای گوریا در نمایش این سامورایی قیمهقیمهکن برمیگردد. اما بهتر است بدانید از آنجایی که سازندگان هنوز کسی را برای این نقش انتخاب نکرده بودند، معرفی میشون در اپیزود نهایی فصل دوم در واقع توسط فرد دیگری بازی شده است. اگر همین الان بروید و آن اپیزود را تماشا کنید، میبینید که صورت میشون در تمام مدت حضورش زیر کلاهش است و دیده نمیشود.
۱۴- سکوت مرگبار
حتما قبول دارید که زامبیها، جماعت پُر سر و صدایی هستند در واقع، هرکدامشان در حد بیست تا پیرمردِ خر و پفکنندهی قهار صدا تولید میکنند. اما شاید ندانید بیشتر صداهایی که واکرها از حلقشان بیرون میدهند، در پروسهی پس از تولید به آنها اضافه شده. همیشه این امکان وجود دارد که صدای بازیگری نازک باشد و آه و ناله کردنشان به جای ایجاد حس ترس، خندهدار باشد! تازه، همین الان کافی است خرناسی که زامبیها تولید میکنند را تقلید کنید تا ببینید چه بلایی سر حنجرهی نازنینتان میآید!
۱۵- پلک زدن ممنوع
جلوههای ویژه برای نمایش جنازههای تکهتکهشده و مرگهای دلخراش حضور پُررنگی در «مردگان متحرک» دارند. اما متخصصان جلوههای کامپیوتری تنها کارشان به این مسئله خلاصه نمیشود. بعضیوقتها حذف پلک زدن زامبیها هم برای هرچه واقعیتر نشان دادن آنها نیز اهمیت دارد.
از آنجایی که زامبیها فقط از یک موتور حرکتی ساده بهره میبرند، از همین رو، توانایی پلک زدن ندارند. و همچنین در چند صحنه گروه پس از تولید بخار دهان زامبی در هوای سرد را هم حذف کردهاند. به این میگویند توجهی جدی به جزییات!
۱۶- رودههای خوشمزه!
تا حالا با خودتان فکر کردید بازیگرانی که به عنوان واکرها انتخاب میشوند چگونه بدون اینکه خم به ابرو آورند، گوشت قربانیانشان را به نیش میکشند؟ از قرار معلوم تمام اعضای بدن قربانیان در واقع ژامبونهایی آغشته به سرکه هستند تا به این ترتیب، واکرها واقعا از خوردن لذت ببرند. پس از این به بعد هر موقع واکرها دل و رودهی بدبختی را بیرون کشیدند و شما احساس گرسنگی کردید، دلیلش را میدانید. شاید برخی تعجب کنند که چرا سازندگان با استخدام آدمخوارها، در خرج و مخارج خرید این همه ژامبون صرفهجویی نمیکنند. خب، جواب این است که قانون امریکا چنین اجازهای را نمیدهد.
۱۷- خداحافظی از جنس زامبیها
وقتی شخصیت دیــل در اواخر فصل دوم کشته شد، این موضوع مثل از دست دادن یکی از اعضای خانوادهی گروه بود. از آنجایی که او در کمیکها خیلی دیرتر میمیرد، بنابراین مرگش غیرمنتظره بود. ظاهرا سازندگان سریال این مسئله را در زمان تولید جلوههای ویژهی صحنهی مرگش در نظر گرفتند. و به جای ژامبون برای بازسازی ارگانهای بدن دیل، ولخرجی کردند و در عوض، دل و رودهاش را از سینهی مرغ درست کردند. بله، در دنیای سریالهای زامبیمحور، این به معنی ابراز احترام و یک خداحافظی باشکوه محسوب میشود.
۱۸- کلههای شناور در چای
اسم فرماندار که میآید، یکی از اولین چیزهایی که از شخصیتش به یاد میآوریم، صحنهی خیره شدنش به آکواریومی پُر از کلههای قطعشده است. معلوم نیست او چرا چنین بلایی سر زامبیها آورده، اما هرچه باشد تصور این صحنه خیلی هراسناک است. سازندگان برای اینکه این ۲۴ کلهی معلق در آب را به واقعیت نزدیک کنند، آنها را با استفاده از کیسههای چای و قهوه، زرد رنگ کرده بودند. بنابراین اگر خواستید یکی از این آکواریومها را در خانه ردیف کنید، چندتا چای کیسهای فراموش نشود!
۱۹- برای طرفداران هاردکور
دریل دیسکون را با دو چیز به یاد میآوریم، مرام مردانهاش و کمانِ صلیبی خفنش! دریل با همین دو به جایگاهی رسیده که زنها برایش میمیرند و مردها دوست دارند مثل او باشند. اگر از طرفداران دو آتیشهی دریل هستید، برای شبیه شدن به او به دو لازمهی بالا احتیاج دارید. خب، اخلاق لوطیوار که خریدنی نیست، اما حداقل میتوانید همان کمان صلیبی را با دست کردن توی جیبتان صاحب شوید. بله، اسم آن کمان، Horton Scout HD 125 است و ۳۰۰ دلار قیمت دارد.
۲۰- سرنوشت بهتر
حالا که از نورمن ریداس و کاراکترش دریل حرف شد، بگذارید بگوییم که او تنها برای سریال خلق شده و خبری از او در کمیکها نیست. این مسئله دربارهی برادرش، مرل هم صدق میکند. و همچنین شخصیت ساشا. اگرچه دنبال کردن سرنوشت کاراکترهایی که خبری از آنها در کمیکها نیست، جذاب است. اما سازندگان نشان دادند این به معنای این نیست که آنها میتوانند برای همیشه احساس امنیت کنند. برای مثال شخصیت اندریا درحالی در پایان فصل سوم کشته شد که شخصیتش هنوز در دنیای کمیکبوکها زنده است و حتی در کنار ریک زندگی عاشقانهای را میگذراند.
۲۱- گول نخورید!
یکی از بهیادماندنیترین صحنههای سریال، زمانی است که میشون را برای اولینبار همراه با دو زامبی بیدست میبینیم که مثل حیوان خانگی همراه او کشیده میشوند. سازندگان به جای اینکه از بازیگرانی بدون دست برای فیلمبرداری این صحنه استفاده کنند، تصمیم گرفتند راه گرانتری را پیش بگیرند و با استفاده از دستکشهای سبز، دستانِ این واکرها را در مراحل پس از تولید قطع کنند.
اخبار فرهنگی - وب سایت زومجی
ویدیو مرتبط :
گیم پلی بازی کامپیوتر The Escapists The Walking Dead
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
بازی The Walking Dead، روایتی از دنیای مردگان
استدیو بازی سازی TELLTALE، میخواهد تا با یک بازی هیجان انگیز شما را به دنیایی ببرد که در آن همه چیز وابسته به انتخاب شماست! این شما هستید که با تصمیمگیریهای پیاپی، سرنوشت بازی و آدمهایش را به تباهی یا آبادی هدایت میکنید.
اپیزود به اپیزود برای زنده ماندن
آهسته آهسته با دستبندی که بر دست دارید، آماده مردن میشوید! از صحبتهای پلیسی که شما را تا محل اجرای حکم اعدام همراهی میکند اینطور برمیآید که شما مرتکب یک قتل هستید. بله! شما یک قاتل هستید. اما اینکه چه کسی را کشتهاید و چرا دست به چنین جرمی زدهاید، موضوع دیگری است که باید تا اپیزودهای بعدی از فصل اول بازی برای رسیدن به پاسخ آن صبر کنید. در حال نگاه کردن به بیرون هستید که بوم! تصادف اتومبیل! به هوش میآیید و با جسد پلیس و یک بدن زخمی مواجه هستید! گویا ناگهان دنیا و آدمهایش یک فرصت دیگر به شما برای زندهماندن میدهند! شاید هنوز وقت مردن شما فرا نرسیده باشد. اما قضیه زمانی روشن میشود که مامور پلیس، در هیبت درنده و خونخوار بدل شده و میخواهد شما را تکه پاره کند! از اینجاست که «Lee»، پا به دنیای مردگان متحرک میگذارد! به دنیای مردگان خوش آمدید. مردی که تا همین یک ساعت پیش، در دو قدمی مرگ قرار داشت، اکنون در دنیایی است که مرگ هر لحظه بر پیکره زخمیاش ، سایه افکنده است. بعد از فرار کردن از دست زامبیها و مردگان متحرک، خود را به خانهای میرسانید و از اینجا کلیدیترین شخصیت بازی دستانش را در دستانتان میگذارد. نام این شخصیت کوچک دوستداشتنی، کلمنتاین است، دختربچه نهسالهای که پدر و مادرش قبل از تبدیل دنیا به مکانی آخرالزمانی، در شهری دیگر گیرافتادهاند و اینجاست که ماجرای شما برای زنده ماندن با دختربچهای نه ساله آغاز میگردد...
از همان برخوردها و دیالوگهای ابتدایی بازی با کلمنتاین متوجه میشوید که بازی عمق دارد و احساسات قرار است در گوشه گوشه آن لمس شود. قرار است احساس شما همراه شما باشد و درست همینجا، همینجا که احساساتتان به شخصیتهای بازی رابطه پیدا میکند و بر انتخابها و تصمیمهایتان تاثیر میگذارد، دو راهی انتخاب، به گودالی تبدیل میشود که شما را برای لحظاتی گرفتار خود میکند. این صحبتها به چند دقیقه ابتدایی از اولین اپیزود از فصل اول مردگان متحرک اختصاص دارد. بازی و داستانش را به شما واگذار میکنیم! چرا که هر گیمر با انتخابهای خودش، داستان دیگری را پیش روی Lee و همراهانش قرار خواهد داد.
گیم پلی:
سبک گیم پلی بازی دشواری یا مکانیزم پیچیدهای ندارد. همه چیز با ماوس و اشاره در صفحه انجام میشود و به صورت محدود در بعضی مواقع باید دست به کیبورد شوید. مکانیزم گیم پلی اینگونه طراحی شده که باید با انتخاب اشیا و کلیک بر روی آنها، با اشیای صفحه تعامل برقرار کنید. البته در بازی خبری از معماهای سخت و طولانی نیست و با آزمون و خطا همه چیز قابل اجراست و دلیلی برای زحمت کشیدن برای بررسی نیست. تنها کافی است تا بر روی اشیایی که با دایره مشخص شدهاند کلیک کنید تا ببینید که چه استفادهای میتوان از آنها داشت. همچنین گهگاهی نیز مینیگیمهایی پیش رویتان ظاهر میشود که ناچار میشوید در آنها از کیبورد نیز استفاده کنید. مثلا وقتی که با یک زامبی درگیر میشوید یا میخواهید قفل یک در را باز کنید. البته این مینیگیمها هم به رسم باقی مراحل گیم پلی اصلا دشوار نیست و برای این کار تنها باید به موقع دکمههایی که بر روی صفحه نقش میبندد را فشار دهید.
اما در پس این گیم پلی ساده، ظرافتی عظیم نهفته است. ظرافتی که از آن اینگونه سخن میگوییم، همان چیزی است که قلب و روحیه انسانیتان را درگیر میکند. بیایید قبل از رفتن به سراغ آنچه مردگان متحرک را از تمامی عناوین هم سبک جدا کرده و در بین دهها بازی AAA، لایق دریافت معتبرترین جایزهها کرده است را بررسی کنیم. شاید ژانری به اسم بازیهای دیالوگ محور نداشته باشیم، اما با توجه به اینکه تقریبا غالب دیالوگهای این بازی باید توسط شما انتخاب شوند و این انتخابها هستند که مسیر بازی و کاراکترهایش را میسازند، پس شاید بد نباشد اگر ژانر جدیدی را به دنیای بازیهای ویدیویی بیفزاییم. مردگان متحرک عنوانی دیالوگمحور است. این دیالوگها و انتخابها هستند که بازی را به سمت و سوی دیگری هدایت میکنند. بازی به طور حقیقی، کاری کرده است تا بدانید که انتخابها در دنیای مجازی هم موثر هستند.
نتیجه هر دیالوگی که انتخاب کنید، روزی روزگاری، حتی در یک اپیزود دیگر به شما نشان داده خواهد شد. طرفداری از یک کاراکتر خاص یا ضدیت با یک کاراکتر خاص، در رفتار آتی آنها با شما تاثیر میگذارد و حتی گاهی این دوست و دشمنیها مسیر بازی را به سمت و سوی دیگری میکشانند. در طرف دیگر برای پاسخ دادن به سوالها و حرفهایی که هر یک تاثیر خوب و بد بر زندگی کاراکتری که سرنوشتش در دست شماست، میگذارد تا ابد وقت ندارید و طی چند ثانیه کوتاه باید تصمیم خود را برای چگونه پاسخ دادن به مشکلات و مسائلی که پیش رویتان سبز میشود گرفته باشید.
دیالوگها و تاثیراتی که بر بازی شما میگذارند، تنها بخشی از بازی را شامل میشوند. بخش مهمتر بازی لحظاتی است که ناگهان بر سر دوراهی قرار میگیرید و ناچارید تا در چند ثانیه یک راه را انتخاب کنید! درست یا غلط، خوب یا بد! تنها چند ثانیه فرصت به شما داده میشود تا با یک انتخاب درست، سرنوشت بهتری را رقم بزنید یا ادامه دادن راه را برای خود و گروه دشوار کنید! دشواری انتخاب درست لحظهای که با شخصیتهای بازی ارتباط برقرار کردید، انتخاب بین مرگ یکی و نجات دیگری یا خشنود کردن یکی و ناراحت کردن دیگری و غیره و غیره، روی دیگر خود را به شما نشان خواهد داد. انتخابهای بازی به شما یک درس میدهند! شما یک سوپرهیرو نیستید و زمانی که تصمیم میگیرد یک فرد را نجات دهید، این تصمیم به معنای آن است که اجازه دادهاید دیگری خوراک مردگان شود. گاهی انتخابهایی پیش میآید که بسته به وجدان شما دارد و اخلاقیات را هدف میگیرد. شاید این انتخابها در روند بازی چندان موثر نباشند، اما در دیدگاه افراد نسبت شما بسیار موثر است و شما را به قولی به آدم خوب یا آدم بد تبدیل میکند. گاهی ناچارید تا خودخواه باشید یا جان دیگران را برای رهبری و نجات همراهان خود فدا کنید! اما نکته مهم بازی در آنجاست که شما را هیچ گاه وادار به انتخاب کاری یا رفتن به جایی نمیکند. این شما هستید که میخواهید خودخواه باشید یا به دیگران اهمیت دهید. این شما هستید که میتوانید برای اینکه دوستتان را نجات دهید یا اجازه دهید خوراک زامبیها شود، تصمیم میگیرید.
گرافیک، صداگذاری:
شاید عناوین پر زرق و برق AAA، با گیمپلیهای پر زد و خورد و گرافیکهای آنچنانی، مخاطبان زیادی داشته باشند، اما مردگان متحرک در همان لحظات ابتدایی بازی، سنگ بنای لذت را بر روی دستان گیمر میگذارد. سنگ بنای لذتی که در آن خبری از گرافیک سه بعدی نیست، اما صفحه دو بعدی و تصاویری که به کمیکبوک شبیه هستند خود به قدری جذاب خودنمایی میکنند که دیگر فراموش میکنید که با یک عنوان با گرافیک ساده طرفید. البته همین تصاویر ساده، با توجه به خشونت بالای بازی، گاهی به شدت تاثیر گذار میشوند. همچنین در بازی لحظات خشونتبار بسیاری وجود دارد که باعث میشود این بازی به لحاظ خشونت به هیچ عنوان مناسب سنین پایین نباشد.
صدا گذاری بازی نیز چندان تعریفی ندارد ولی نمیتوان به آن خرده گرفت. صداگذاری شخصیتهای اصلی بازی به گونهای صورت گرفته که با شخصیتهای آنها و ظاهرهایشان هماهنگی داشته باشد. همچنین موسیقی چندانی در هنگام دیالوگها به گوش نمیرسد اما در لحظات حساس یا انتخابهای مهم موسیقی یا صدای جر و بحثها آدرنالین شما را بالا میبرد تا انتخاب بین دو راه بیش از پیش سختتر شود.
سخن نهایی:
TellTale با گرافیک هنری و با زرق و برق مخصوص خودش، نشان داد که آنچه گیمرهای امروزی به دنبال آن هستند، تنها تصاویری که به فیلمهای سینمایی شباهت داشته باشد نیست، بلکه عنوانی است که روایتی ناب داشته باشد. روایتی خاص که همچون یک فیلم سینمایی، لحظه به لحظه مشتاقانه آن را دنبال کند! روایتی پویا که گیمر احساس میکند واقعا در آن نقش دارد. شاید بزرگترین اشکالی که در گیم پلی خطی بسیاری از عناوین بزرگ و کوچک وجود دارد آن است که گیمر احساس میکند در بازی نقشی ندارد و از آنجا که همه چیز به صورت خطی از پیش برای وی رقم خورده و بنابراین لذت بازی تنها به تماشای صحنههای سه بعدی و هیجان انگیز محدود میشود. اما قضیه عنوان TellTale جداست. شمایید که واقعا بازی میکنید و بازی میسازید. بنابراین اگر گیمر هستید یا به دنبال عنوانی هستید که شما را با خود ساعتها همراه سازد، سری به مجموعه سری The Walking Dead بزنید. بدون شک از تجربه آن پشیمان نخواهید شد.