فرهنگ و هنر


2 دقیقه پیش

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ...
2 دقیقه پیش

خواندنی ها با برترین ها (81)

در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ...

جمشید مشایخی از سینما دور شده است (1)



اخبارفرهنگی,اخبار بازیگران,مشایخی

«کمال الملک» سینمای ایران نقش بند تصویری است از آرامش، تبسم و مهربانی و حسن مطلع غزلی که در وصف اش شاید گفت، ناگزیر است از آرایه تکرار تواضع.

روزنامه ایران - «من خاک پای مردم هستم.» بی شک با شنیدن این عبارت اولین تصویری که در ذهن علاقمندان سینما و حتی مردمی که شاید هیچ وقت او را از نزدیک ندیده اند تصویر می شود، سیمای سپید موی مهربان سینماست و اگر ملاقاتی حاصل شود هر کنش و رفتارش گواهی می شود بر باور و راستی این کلام.

«کمال الملک» سینمای ایران نقش بند تصویری است از آرامش، تبسم و مهربانی و حسن مطلع غزلی که در وصف اش شاید گفت، ناگزیر است از آرایه تکرار تواضع.

با مهربانی برای دیدار می پذیردمان هر چند که ناخوش احوال است و با تواضع برگه هایی از خاطراتش را تورق می کند، با وجود آنکه لابد از برخی ناملایمات گلایه مند است.  گفتگو با جمشید مشایخی شبیه مرور تاریخ ادبیات و سینمای معاصر است. آنقدر تصویری خاطراتش را نقل می کند که به تماشای یک اثر مستند می ماند. بی وقفه برایمان می گوید از همکاری با علی حاتمی، حمید سمندریان، بهرام بیضایی، ابراهیم گلستان، مسعود کیمیایی، بهمن فرمان آرا و ... کمتر از سه مرتبه برای نام آوری آثار و بزرگانی که با آنها همکاری داشته مکث می کند.

با این حال از اینکه برای مرور این خاطرات تمرکزی هر چند کوتاه داشته است گلایه می کند و عامل آ« را ناخوشی چند وقت گذشته عنوان می کند.

 

 

قصه زندگی اش را یک خطی و پر کشش روایت می کند. آنقدر که نه نیاز به تدوین دارد و نه تنظیم اما ناگزیریم همچنان از شنیده هایی که قرار است ناگفته بماند.

عاشق است بر شعر، عرفان و گیتی؛ بانوی نازنینی که در این سال ها نه فقط شریک زندگی بلکه بهترین مشوق کارهای هنری اش بوده است. از دودلی هایش برای پذیرش نقش «کمال الملک» می گوید و خیری تفال این همراه همیشگی زندگی اش که باعث می شود این نقش برای سینمای ایران ماندگار بماند.

از شعر و عرفان که حرف می زند به وجود می آید و آنقدر عاشقانه از شفیعی کدکنی سخن می گوید که انگار مریدی است از مراد خویش. همانقدر که اهالی سینما و تئاتر را می شناسد، از همکاری با بزرگان ادبیات معاصر خاطره دارد. در این گفتگو که به بهانه نوروز انجام شده است، جمشید مشایخی برایمان از تمامی این سال های پر خاطره روایتی گزیده و شیرین دارد که در ادامه می خوانید.

تمام خاطرات پر رنگ ما از سینما مربوط به همان دهه ها و سال هایی می شود که هنرمندان هم نسل شما در عرصه سینما حضوری فعالانه داشتند. چه اتفاقی افتاد که این کارها آنقدر خاطره ساز شد. حتی نسل امروز اولین تصورشان از سینما گره خورده است به آثاری مثل «مادر» علی حاتمی.
- آدم بایدایمان داشته باشد کاری که می کند برای جامعه مفید است نه اینکه اسبابی شود برای اینکه من را بشناسند. در سینما و تئاتر صحبت من مطرح نیست، صحبت از ماست. ما یک گروهیم. «کمال الملک» را یک گروه ساخت و جمشید مشایخی هم عضوی از این گروه بود. بله خطاط یا نقاش می تواند بگوید کار من است ولی ما نه! نمی توانیم این ادعا را داشته باشیم. من بازیگر، نویسنده، کارگردان و طراح لباس و گریم و همان عزیزی که چای می آورد در ساخت یک فیلم دخالت دارد.

یعنی اگر «کمال الملک» کار ماندگاری شد به این خاطر است که نتیجه فعالیت یک تیم حرفه ای است و همه عوامل کارشان را درست انجام داده اند.
- بله، هم بازیگران توانا بودند و هم فیلمبردار (خدا رحمت کند مهرداد فخیمی را)، گریم و ... همه حرفه ای بودند. ممکن است برخی اشتباهاتی هم بکنند ولی کار ما گروهی است. یک گروه دست به دست هم می دهند و احساس مسئولیت می کنند و کارشان با ارزش می شود.

استاد اصلا چطور شد که وارد عرصه بازی و بازیگری شدید؟
- پدرم افسر مهندس تحصیلکرده ارتش بود. در آلمان و سوئد درس خوانده بود. من از همان نوجوانی به تئاتر علاقه داشتم. کلاس پنجم ابتدایی که بودم نمایشنامه می نوشتم. کارگردانی می کردم و در کنار بچه های محله بازی هم می کردم. هر وقت ما را به تهران می آوردندمی رفتیم به دیدن تئاتر. آن زمان فیلم ها دوبله نمی شد و زیرنویس داشت، بنابراین بیشتر عشق مان به تئاتر بود؛ تئاترهای لاله زار. در سال 1336 خدمت وظیفه ام که تمام شد به تهران آمدم. من در ارومیه خدمت می کردم. دایی من که می دانست به تئاتر علاقه دارم گفت یک اداره تاسیس شده به نام اداره هنرهای دراماتیک.

آقای شهابی یکی از مدیران اداره کل هنرهای بزرگ کشور که با دایی من دوست بود، من را به مهدی فروغ رییس اداره معرفی کرد. دکتر فروغ تحصیلکرده انگلیس بود و تئاتر خوانده بود. یک نمایشنامه ترجمه شده به من داد و گفت یک ماه وقت داری که آن را بخوانی و بعد اجرا کنی. بعد از زمان مقرر نتیجه کار را پسندید و حتی از من امتحان خط هم گرفت. در نهایت من اولین کسی بودم که در اداره هنرهای دراماتیک استخدام شدم، بنده بودم و احمد آقا ولی تلفنچی که بعدها عزیزان و هنرمندان دیگری آمدند که البته برخی از آنها سابقه کاری شان بیشتر از بنده بود؛ چند نفری در گروه هنر ملی بودند و یکی دو نفری هم در تئاتر لاله زار بازی می کردند.

البته دکتر فروغ دوست داشت نیروها را خودش تربیت کند و نیروی حرفه ای نیاورد. من در سال 1336 که سال تاسیس اداره بود به استخدام این اداره درآمدم. سال 1338 شادروان استاد حمید سمندریان که در آلمان کارگردانی خوانده بود آمدند. هم متن نمایشنامه آماده می کردند و هم تدریس می کردند و بعد هم آقای داود رشیدی که سال 39 به این اداره آمدند و ... نمایش های ما بیشتر در تلویزیون اجرا می شد. شب های پنجشنبه هر هفته یک تئاتر اجرا می کردیم.

در کانال دو فعلی یا ثابت پاسال که به صورت خصوصی اداره می شد و دولتی نبود. آن موقع دستگاه ضبط نبود و برنامه به صورت زنده پخش می شد. از صبح می رفتیم جلوی دوربین تمرین می کردیم و شب هم می رفتیم برای اجرا. آن روزها سالن نمایش اداره تئاتر یک سالن کوچک بود با 60-50 صندلی. اوایل مردم ما را نمی شناختند، هنرمندان بزرگ تئاتر را رها کرده بودند و مردم تا بخواهند ما را بشناسند، باید خیلی زحمت می کشیدیم. بلیت ها را افتخاری پخش می کردیم. دهه 40 تالار 25 شهریور برای اداره ما تاسیس شد.

 

اخبارفرهنگی,اخبار بازیگران,مشایخی

 

یعنی همین تماشاخانه سنگلج امروز خودمان.
- بله.. سال 1358 که بنده خدمتگزار بچه های اداره تئاتر شدم به یاد دارم مرحوم آل احمد یک مقاله ای نوشتند که اینجا محله سنگلج است و ای کاش نام این تماشاخانه را سنگلج می گذاشتند. آن زمان بنده با آقای جعفر والی که از هنرمندان خوب اداره تئاتر بود مشورت کردم و اسم این تالار را به تماشاخانه سنگلج تغییر دادیم. دیگر مردم هنرمندان را شناخته بودند و برای دیدن تئاتر بلیت می خریدند. من در این سال ها از همه آموختم اما بیش از همه از استاد حمید سمندریان، می توانم بگویم معلم من در تئاتر ایشان بودند.

کار استاد سمندریان چه ویژگی داشت که نام ایشان به نوعی مهر تاییدی بر توانایی و کارنامه فعالیت یک بازیگر محسوب می شود.
- ببینید ایشان یک دوره کامل کارگردانی دیده بود. حدود 8 سال در آلمان درس خوانده بود و نسبت به این حوزه شناخت کامل داشت. خودش برای ما تعریف می کرد که ما تنها کارگردانی را امتحان ندادیم و امتحان بازیگری هم دادیم؛ یعنی هر آن چیزی که به تئاتر ربط داشت را باید مطالعه می کردند و یاد می گرفتند. به همین خاطر استاد سمندریان بر این حوزه احاطه کامل داشت و خودش هم چندین نمایشنامه ترجمه کرده بود.

ایشان اعتقادشان بر این بود که تئاتر تلویزیونی، تئاتر نیست و به خاطر همین هم پی اس های درجه سه را برای تئاتر تلویزیونی انتخاب می کردند ولی برای صحنه برعکس، مثلا دوتا از کارهای صحنه ایشان که افتخار حضور داشتم یکی «مرده های بی کفن و دفن» اثر ژان پل سارتر بود و دیگری «آندورا» اثر ماکس فریش. البته برای کارهای تلویزیونی هم در بازی گرفتن از بازیگران کم نمی گذاشت. اعتقادشان بر این بود که تئاتر باید روی صحنه اجرا شود اما برای تئاتر تلویزیونی هم به اندازه یک تئاتر روی صحنه کار می کردند و برایش هیچ فرقی نداشت منتهی نمایشنامه ای که برای تلویزیون انتخاب می کرد، نمایشنامه درجه سه بود.

سال ها بعد بازیگران را گروه بندی کردند و من و جعفر والی یک گروه شدیم. من بیشتر با ایشان کار می کردم. یادم هست بعد از انقلاب در یک نمایش تلویزیونی به اسم «سبز در پاییز» کاری از فریدون فرهودی و جمشید اسماعیل خانی بازی کردم اما بعد از آن بیشتر در سینما و تلویزیون انجام وظیفه کردم تا اینکه سال 78 آقای هادی مرزبان نمایش «شب روی سنگفرش خیس» از شادروان اکبر رادی را پیشنهاد کرد.

در آن زمان من حدود 15-14 سالی از تئاتر دور بودم. به ایشان گفتم درست است کار من تئاتر است اما الان سال هاست که از تئاتر دورم و شما باید یک ماه جدا از گروه با من تمرین کنید تا بتوانم به سطح دیگر بازیگران برسم و این کار هم انجام شد.

به یاد دارم شبی قرار بود اجرای اختصاصی برای هنرمندان و بزرگان ادب داشته باشیم. برای اجرا با استاد خودم در دانشکده هنرهای دراماتیک استاد آریان پور عزیز تماس گرفتم. همسرشان که گوشی را برداشتند گفتند که من برای اجرا می آیم ولی آریان پور مریض هستند. خودت با او صحبت کن. به استاد گفتم من نمی دانستم شما مریض هستید. شرمنده هستم و نمی خواهم مزاحم شما شوم. گفت آقا این حرف ها کدام است، من می آیم. با وجود بیماری آمدند. حتی وقتی اجرا تمام شد به پشت صحنه و اتاق گریم هم آمدند که این افتخار بزرگی بود برای من.

 

اخبارفرهنگی,اخبار بازیگران,مشایخی

 

علی حاتمی دین بزرگی بر سینمای ایران و معرفی بازیگران صاحب اعتبار دارد. در مورد ارتباطتان با ایشان بگویید. آشنایی با استاد حاتمی چگونه شکل گرفت.
- علی حاتمی اوایل سال 40 نمایشنامه می نوشت و به اداره هنرهای دراماتیک می آورد که البته آن زمان به اداره تئاتر تغییر نام داده بود. می گفت بچه هایی که کار تئاتر می کنند اگر خوش شان آمد نمایش های ایشان را هم به روی صحنه بیاورند. کسی که بیشتر از همه با ایشان دوست شد، بنده بودم.یادم هست که یک روز مرحوم حسین کسبیان و من را دعوت کرد. آن زمان حاتمی دفتری داشت و فیلم های تبلیغاتی می ساخت. گفت می خواهد فیلمی بسازد که ما دو نقش اصلی را بازی کنیم. با وجود اینکه درباره فیلم صحبت هایی هم کردیم اما به مرحله ساخت نرسید تا اینکه نوبت به ساخت فیلم «طوقی» رسید.

در این فیلم نقش مهمی داشتم که نمی گویم چه بود ولی با تهیه کننده به توافق نرسیدم. علی از دست من ناراحت شد و فکر کرد که دلم نمی خواهد با او کار کنم. تقریبا قهر کرده بود تا سال 52 بعد از مدت ها پیغام داد که به دفترش بروم. گفت که تصمیم گرفته 6 داستان از مثنوی حضرت مولانا را کار کند و می خواهد که من در هر 6 داستان بازی کنم. با هم که صحبت کردیم فهمید من علی را دوست دارم و اساسا بحث دیگری مطرح بود. هر کدام از قصه های این مجموعه را در یک شهر اجرا می کردیم و شادروان احمد شاملو نریشن می گفت.

نمی دانم الان چه بر سر این فیلم ها آمده است. دوتا از نقش ها را به یاد دارم. یکی داستان سلطان و کنیزک بود که من نقش سلطان را بازی می کردم و دیگری هم پیر جنگی. علی نوشته اش و کارش عالی بود. سال ها قبل از اینکه فوت شود در یک مصاحبه با مجله فیلم گفتم که حاتمی سعدی سینمای ایران است. آن زمان شاید به مذاق برخی ها خوش نیامد اما امروز همگی آن را قبول دارند.

در نهایت در اولین همکاری جدی در سال 54-53 مجموعه تلویزیونی و تاریخی «سلطان صاحبقران» را بازی کردید.
- بله. علی سال 53 سریال «سلطان صاحبقران» را ساخت که من نقش ناصرالدین شاه را بازی می کردم. مرحوم پرویز فنی زاده ملیجک بود. ناصر ملک مطیعی امیرکبیر را بازی می کرد. سال 54 هم «سوته دلان» ساخته شد. من، بهروز وثوقی و خانم فخری خوروش و خانم آغداشلو و ...

جالب اینجاست که علی یک گریمور برجسته ایتالیایی را دعوت کرد. اتللو فاوا یکی از بزرگترین گریمورهای ایتالیای بود که با کارگردانان بزرگ ایتالیایی کار می کرد. وقتی به ایران آمد عاشق ایران شد و از علی خواهش کرد که در یک صحنه حضور داشته باشد. در یک صحنه باغی بود که که در آن عروسی برگزار می شد. دم در باغ صندلی گذاشته بودند و یک نفر با لباس پلیس روی آن نشسته بود که در را به روی میهمانان باز می کرد. اتللو همان آدم بود. یادم هم هست که ریش و مو را در ایتالیا می بافت و می آورد، مرد بسیار با شرفی بود.

بعد از «صاحبقران» یکی از شاهکارهای علی حاتمی و «هزاردستان»اش شد بهانه ای برای ادامه این همکاری.
- بله. اول اسمش «جاده ابریشم» بود اما در آن زمان یک فیلم خارجی به همین عنوان در تلویزیون نمایش داده می شد که علی ناچار شد نام کار را تغییر دهد. سال 58 من خدمتگزار بچه های تئاتر بودم. پیغام داد که جمشید می خواهم کلید دوربین را با تو بزنم، بعدش تو برو کارهایت را انجام بده و برای ادامه کار بیا جلوی دوربین. من با خانم خوروش بازی داشتم اما علی وقتی فیلم را دید گفت خانم خوروش بازیگر توانایی است اما از نظر سنی به نقش نمی خورد. این بود که ایشان را عوض کردند و خانم شهلا میربختیاری را برای این نقش تعیین شد.

شروع این کار در مجموعه خانه پیرنیا در لاله زار بود. 4 سال آنجا کار کردیم و بعد مسئولان تلویزیون عوض شدند و تا آنها بیایند بخوانند و نظر دهند چند ماه طول می کشید. آن زمان مدیران تلویزیون دائما تغییر می کردند. ما چند ماه کار می کردیم و چند ماهی بیکار بودیم. به هر طریق ساخت این سریال از سال 58 شروع شد و فکر می کنم تا سال 65 ادامه داشت. در بین وقفه های ساخت این سریال، علی نقش «کمال الملک» را به من پیشنهاد کرد.

 

اخبارفرهنگی,اخبار بازیگران,مشایخی

 

یکی از بهترین و ماندگارترین نقش های کارنامه شما که خیلی هم مورد توجه قرار گرفت و سیمرغ بهترین بازیگر مرد سومین دوره جشنواره را برایتان به ارمغان آورد؛ برقراری ارتباط با این نقش گویا چندان هم راحت نبود.
- وقتی قرار شد نقش کمال الملک را بازی کنم با علی (حاتمی) رفتیم دیدن شاگردان استاد که هر کدام در آن زمان حدود 80-75 سالی داشتند. همه می گفتند که کمال الملک یک پیامبر بود. همگی عاشق استادشان بودند. آنقدر تحت تاثیر تعریف هایشان قرار گرفتم که از اجرای نقش ترسیدم. شبی خواب دیدم با یکی از دوستانم به نام سیامک غفاری که فامیل استاد بود به سالن ضبط صدا رفتیم. سیامک گفت که مصاحبه ای با استاد انجام داده اند که الان برایت نمایش می دهم. میکروفن را جلوی استاد گرفته بود اما صامت بود و صدا نداشت.

گفتم صدایی نمی شنوم. گفت چه کار داری به صدا. تو به ژست های استاد نگاه کن. متن آن فیلم صورتی بود ولی استاد و مصاحبه کننده سیاه و سفید بودند. چند لحظه بعد کمال الملک از پرده نمایش جدا شد و مقابل من ایستاد. بلند شدم و سلام کردم. گفتند تو می خواهی نقش من را بازی کنی؟ گفتم اگر اجازه بفرمایید. سوال کرد که بگو ببینم نانوا چه می کند؟ گفتم خب نان می پزد. جواب داد که «نه تو نمی توانی نقش من را بازی کنی.» گفتم اجازه دهید توضیح بدهم.

 گفت که لازم نیست. تو نمی توانی نقش من را بازی کنی! سیامک گفت که استاد اجازه دهید جمشید توضیح بدهد. گفت نمی خواد. نه! این نمی تونه. در عالم خواب کمی ناراحت شدم و گفتم شما استاد منحصر به فردی هستید و ملت ایران برای شما احترام بسیار زیادی قائل هستند اما من هم در کارم یک نیمچه استادی هستم. یک لحظه مکث کرد و گفت آهان این شد. با من دست داد و من از خواب پریدم. در تاریکی سیگار می کشیدم و می خواستم صبح فردا به خاطر خوابی که دیده بودم از نقش انصراف بدهم.

گیتی از خواب بیدار شد و کل ماجرا را برایش تعریف کردم. اما همسرم گفت «خب منظور استاد از نانوا، نقاش بوده و گفته که تو تا به حال نقاشی کردی که می خواهی نقش من را بازی کنی و می دانی نقاشی چیست؟» این تعبیر ایشان باعث شد که من به سراغ آقای شکیبا بروم که از استادان برجسته نقاشی هستم. خواهش کردم و مدتی شاگردی شان را کردم. البته نقاش نشدم ولی همین که شروع کردم و فهمیدم که نقاشی چه هنر سختی است برای ارتباط با نقش به من کمک کرد. بعد از آن قرار بود در «دلشدگان» بازی کنم. تست گریم هم شدم. اول شهریور شروع کار بود و مرحوم حاتمی گفت در این چند ماه باقی مانده تا شروع کار، برو هر کاری که داری انجام بده. آن زمان در سریالی بازی می کردم به نام «پیک سحر».

تقریبا دهم مرداد بود که مدیر تولید - علی حاتمی – و گفت که ایشان با شما کار دارند. گفتم من برای اول شهریور قرارداد بستم. گفت که ما رفتیم کاخ را بگیریم و ندادند و برنامه تغییر کرده است. گفتم من الان مدتی است که برای این سریال کار می کنم و نمی توانم آن را رها کنم. به هر طریق پولی را که به عنوان پیش قسط برای «دلشدگان» گرفته بودم جور کردم و پس دادم. در فیلم «مادر» هم گریم شدم و قرار بود نقشی را بازی کنم که باز نشد.

در فیلم «تختی» قرار بود نقش مردم را بازی کنم، نقش یک آدم عاشق که وقتی تختی پیروز می شود خوشحال است و وقتی شکست می خورد غمگین؛ اما این هم نشد تا اینکه یک روز با همسرش به منزل ما آمدند. ما دوتا تنها شدیم. یک خورده با هم راحت تر حرف زدیم. گفت یک نفر نمی گذارد که ما دوتا با هم کار کنیم. گفت فلانی نمی خواهد.

 

اخبارفرهنگی,اخبار بازیگران,مشایخی

 

تعاملش با بازیگران چطور بود. با این همه دقت و استادی تمامی که در نگارش متن داشت آیا اتفاق می افتاد که با پیشنهاد عوامل تغییراتی در متن ایجاد کند.
- وقتی «سوته دلان» را کار می کردیم یک روز همه عوامل در قهوه خانه ای در فرحزاد قرار داشتیم. آن زمان فرحزاد یک جاده خاکی بود. قرار بود همگی در قهوه خانه جمع شویم و پیاده برویم امامزاده داوود. 5 روز بعد از عید بود و هوا هم سرد. من داشتم چای می خوردم، گفت جمشید کارت که تمام شد بیا حیاط قهوه خانه، حیاط برفی که یک نهر از وسط حیاط می گذشت.

گفت «جمشید تو که سناریو را خواندی. ما الان داریم فینال فیلم را می گیریم. من قدری دل چرکینم. به نظرت چه کار کنم.» در سکانس پایانی باید من برادرم بهروز را می بردم امامزاده و پارچه های روبان سبز را به سرش می بستم. او همانجا از دنیا می رفت. من گفتم مردم به این امامزاده اعتقاد دارند. با این کار ناامیدشان نکن. گفت به خاطر همین می خواستم با تو مشورت کنم. گفتم من سناریو را خوانده ام، افسار قاطر دست من است و برادرم روی قاطر نشسته است. خب! پس من زودتر امامزاده را می بینم، گفت بله. گفتم پس با خوشحالی برمی گردم به برادرم می گویم که ما رسیدیم اما می بینم که او روی قاطر از دنیا رفته است، تو هم یک جمله ای بگذار که مفهومش این باشد که اگر زود می رسیدیم این اتفاق نمی افتاد. یک مکث کوتاهی کرد و من را بغل کرد و بوسید و گفت بگو «همه عمر دیر رسیدیم.»

با من خیلی دوست بود ولی بعد بین ما را به هم زدند. در زمان ساخت «کمال الملک» وقتی تغییراتی ایجاد می کرد می آمد سراغ من و می گفت ببین چطور است. خوشت می آید؟ حتی به یاد دارم در بخشی از قصه دیالوگی بود بین اتابک و کمال الملک که وقتی خواندم احساس کردم انگار کمال الملک آدم ضعیف و بدبختی است. گفتم علی با دیالوگ هایی که نوشتی کمال الملک خیلی کوچک شده است. گفت بده ببینم. خودش هم تعجب کرد و گفت چرا اینجور نوشته ام. یک ساعت به من وقت بده و بعد اصلاحش کرد.

همکاری تان با استاد بهرام بیضایی فقط در حوزه تئاتر بود. کار با ایشان چطور بود؟
- ایشان دو نمایشنامه «میراث و ضیافت» را پیشنهاد دادند. در «میراث» بنده، مرحوم جمشید لایق و محمود دولت آبادی نقش سه برادر را بازی می کردیم؛ بزرگ آقا، میان آقا و کوچک آقا. کارگردان و نویسنده بهرام بیضایی بود. بیضایی یکی از باسوادترین و با شعورترین هنرمندهای این مملکت است. واقعا حیف است که در کشور خودش کار نمی کند. ناصر تقوایی هم مثل ایشان یکی از بهترین کارگردانان سینما هستند اما جای شان در سینمای ایران خالی است. آدم غصه می خورد. با داشتن چنین بزرگانی، مردم باید بنشینند و برنامه های شبکه های ماهواره ای و سریال های مبتذل ترک را با آن همه بد آموزی ببیند. واقعا آدم غصه می خورد. شما نویسندگان و کارگردانان برجسته در عرصه سینما و تلویزیون داشته باشی ولی کسی سینما نرود و تلویزیون نبیند و بنشیند پای برنامه های ماهواره ای.

 

اخبارفرهنگی,اخبار بازیگران,مشایخی

 

در مرور خاطرات تان به اسامی افرادی اشاره می کنید که همچنان میراث ادبی و فرهنگی ما وامدار فعالیت آنهاست. چهره هایی که شاید در نسل امروز کمتر جایگزین داشته باشند.
- آن روزها ما در اداره هنرهای دراماتیک شخصیتی مثل استاد غلامحسین ساعدی داشتیم. به یاد دارم بیشتر نمایشنامه های ایشان را آقای جعفر والی کارگردانی می کرد. شاهکار ایشان «عزاداران بیل» است که داستان «گاو» از این مجموعه توسط (داریوش) مهرجویی ساخته شد.

تئاتر یاد می دهد که ما باشیم. من نباشیم. در تئاتر ما این خاک شدن، کوچک شدن و هیچ شدن را یاد گرفتیم. بعضی ها یاد نگرفتند. اسم نمی برم اما برخی یاد نگرفتند. همچنان خودخواه و مغرور ماندند. اکثر کسانی که کار تئاتر می کردند، به این درس می رسیدند. آقای دولت آبادی در فیلم «گاو» هم نقشی داشتند. پیش از اینکه دولت آبادی به عنوان نویسنده ای درجه یک مطرح شود، به عنوان بازیگری برجسته مطرح بود.

اخلاقش هم عالی بود. خیلی دوستش داشتم و علاقه ام به او به خاطر بازیگری و اخلاق خوبش بود. برخی اوقات که ما جلوی دوربین نبودیم، دو نفری می نشستیم و با هم صحبت می کردیم. من فیض می بردم از سخنان ایشان که برای من خیلی عزیز است. مدتی است که ندیدم شان و منتظر فرصتی هستم که یک بار دیگر از نزدیک ببینم شان.

شما بخشی از تاریخ ادبیات معاصر ما را دیده اید و با آنها همکاری داشته اید. به ارتباط تان با ساعدی و دولت آبادی اشاره کردید. با گلشیری هم ارتباط داشتید. زمان کار «شازده احتجاب» با ایشان هم دیدار داشتید.
- زمانی که این فیلم را کار می کردیم، گلشیری در اصفهان بود. من و ولی شیراندامی در اصفهان هم اتاق بودیم. آن زمان غلامحسین ساعدی مجله «الفبا» را در می آورد. خاطرم هست گلشیری یک داستان به اسم «عروسک چینی» در این مجله داشت. از من پرسید جمشید این داستان را خوانده ای؟ گفتم نه هنوز. خودش داستان را برایم خواند. خیلی من را تحت تاثیر قرار داد، حدود یک ربع گریه می کردم. گلشیری آدم بزرگی بود.

کدام یک از این بزرگان بیشترین تاثیرگذاری را در کارتان داشتند؟
- آقای سمندریان که بعدها کلاس تشکیل دادند و کسانی که تربیت کردند، همگی هنرمندان خوبی شدند. یکی از شاگردانش پرویز فنی زاده بود. من تا آخر عمر می گویم در تئاتر شاگرد آقای سمندریان بودم و در سینما شاگرد ابراهیم گلستان.

 

اخبارفرهنگی,اخبار بازیگران,مشایخی

 

شما در «خشت و آینه» گلستان بازی کردید. چطور شد برای این فیلم انتخاب شدید. آیا خود گلستان بازی در این فیلم را به شما پیشنهاد کرد؟
- در دوره ای که ما روی تئاتر «مرده های بی کفن و دفن» با آقای سمندریان کار می کردیم، یک شب ابراهیم گلستان به همراه فروغ فرخزاد به تماشای تئاتر ما آمدند. فروغ فرخزاد با ابراهیم گلستان در استودیو گلستان کار می کرد. دو نفری آمدند و کار را دیدند و چند نفر را انتخاب کردند. بنده هم جزو آنها بودم. آقای (پرویز) فنی زاده بود و آقای (محمد علی) کشاورز، آقای (منوچهر) فرید و ... البته گروه دیگری هم انتخاب کردند که ربطی به این نمایش نداشت. با ما سه نفر حدود 30 جلسه جداگانه تمرین کردند تا از بازی اغراق آمیز و غلو شده تئاتری بیرون بیاییم و بازی زیر پوستی ارائه بدهیم. داستان قسمتی که ما بازی داشتیم، در یک کلانتری می گذشت.

مسئول کلانتری من بودم. وقتی جلوی دوربین آمدم، از آقای گلستان پرسیدم چطور بود؟ من را از دکور بیرون برد و گفت جمشید! «فلانی» را دیدی؟ یک شخصیتی را نام برد. گفت ببین نقش تو باید به این شخصیت نزدیک شود ولی به کسی نگو. آمدم بازی کردم و همانطور که در کتابش هم نوشته یک «آفرین» هم به ما گفت. وقتی ایشان گفت اسم آن فرد را به کسی نگو، باور کنید اسمش از یادم رفت. الان هم که با شما صحبت می کنم یادم نمی آید چه کسی بود چون آنقدر ابراهیم گلستان را دوست داشتم که از ذهنم آن شخصیت را پاک کردم.

پس با فروغ هم آشنایی داشتید. ارتباطش با شما و دیگر بازیگران در این فیلم چطور بود. کارش را در عرصه بازیگری می پسندید؟
- همانطور که گفتم فروغ با ابراهیم گلستان در استودیو «گلستان» کار می کرد. مرحوم فروغ فرخزاد برخی اوقات سر تمرین و ضبط می آمد. همسن من هم بود. آن زمان فروغ در اوج بود. در زمانی که ما «خشت و آینه» را کار می کردیم، فروغ یکی از برجسته ترین شاعران این مملکت بود اما من هیچ گاه با فروغ همبازی نبودم که درباره بازیش نظر دهم. او یک کار تئاتر انجام داد و فیلمی هم ساخت.

 


ویدیو مرتبط :
‫تجلیل جمشید مشایخی از فاطمه معتمدآریا با عنوان "گردآفرید سینما و تیاتر ایران"‬‎

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

جمشید مشایخی از سینما دور شده است (2)



سال 48 کیمیایی می خواست فیلم «قیصر» را بسازد، من و کشاورز را به استودیو عباس شباویز دعوت کرد. قرار بود در این فیلم من نقش فرمان را بازی کنم و کشاورز نقش خان دایی را.

 روزنامه ایران - «من خاک پای مردم هستم.» بی شک با شنیدن این عبارت اولین تصویری که در ذهن علاقمندان سینما و حتی مردمی که شاید هیچ وقت او را از نزدیک ندیده اند تصویر می شود، سیمای سپید موی مهربان سینماست و اگر ملاقاتی حاصل شود هر کنش و رفتارش گواهی می شود بر باور و راستی این کلام.

خیلی ها از فیلم «قیصر» و نقش هر چند کوتاهی که در این فیلم داشتید به عنوان معرف شما به عنوان یک استعداد در سینما یاد می کنند. چطور شد که مسعود کیمیایی شما را برای نقش «خان دایی» انتخاب کرد.
- سال 48 کیمیایی می خواست فیلم «قیصر» را بسازد، من و کشاورز را به استودیو عباس شباویز دعوت کرد. قرار بود در این فیلم من نقش فرمان را بازی کنم و کشاورز نقش خان دایی را. کشاورز به خاطر اینکه کارمند اداره تئاتر بود نتوانست بازی کند. عباس جوانمرد مسئول گروه هنر ملی، گزینه بعدی برای این نقش بود که او هم قبول نکرد تا اینکه یک روز من به استودیو شباویز رفتم و وقتی وارد حیاط شدم دیدم کیمیایی، بهروز وثوقی و عباس شباویزکنار هم ایستاده اند.

تا کیمیایی من را دید گفت گیر آوردم، جمشید نقش خان دایی را بازی کند و ناصر ملک مطیعی هم نقش فرمان را. برای در آوردن این نقش خیلی فکر و تحقیق کردم و در ذهن خود، شخصیت و ویژگی های جهان پهلوان تختی را به جای خان دایی تداعی کردم. تصور می کردم اگر خان دایی را جای جهان پهلوان تختی بگذارم و تختی پیر شود چه شکلی است. با این احساس نقش خان دایی فیلم «قیصر» را بازی کردم و برای این فیلم جایزه مجله فیلم و هنر را گرفتم. بعد از آن هم که به فاصله تقریبا هر بیست سال در «سرب» و «جرم» با کیمیایی کار کردم.

 

اخبارفرهنگی,اخباربازیگران,مشایخی

 

استاد انتظامی، محمد علی کشاورز، علی نصیریان و داود رشیدی نسلی اند که به نوعی سمبل سینمای ایران هستند. چرا این نسل قدیم اینقدر پررنگ در خاطره ها ثبت شده است و چه اتفاقی افتاده که در بین نسل جدید ما این سمبل ها را نداریم؟
- قبل از تاسیس اداره هنرهای دراماتیک، سازمان تئاتر در خیابان لاله زار بود. بچه 8 ساله ای بودم که می رفتم و بازی آقای رفیع حالتی، خانم ایران دفتری، خانم رقیه چهره آزاد، نصرت الله محتشم، مجید محسنی، غلامحسین نقشینه و ... خیلی ها را می دیدم. اصلا هنر آنها ما را به وجد آورد که عاشق تئاتر شوم. بعدها متاسفانه آنها تئاتر را کنار گذاشتند اما باز هم در اولین فیلم هایی که در سینما ساخته شد، همین هنرمندان تئاتر بودند کهبازی می کردند.

بچه های تئاتر متن نمایش را حفظ می کردند، به همین دلیل هم بازی شان خوب درمی آمد اما بعدها یک عده آمدند جلو دوربین که متن را حفظ نمی کردند. برایشان سوفله می کردند؛ یعنی کسی دیالوگ را می خواند و هنرپیشه آن را تکرار می کرد. این بدان معنا بود که مغز متوجه آن دیالوگی است که خوانده می شود و فرق می کرد با زمانی که من متن را بخوانم، حفظ کنم و با آن زندگی کنم و یک شناسنامه برای آن نقش درست کنم. تئاتر یاد داد که ما متن را حفظ کنیم. در «قیصر» هم همین اتفاق افتاد.

همانجا که من می آیم و جلوی فرمان را می گیرم، دستم را می گذارم جلوی در و می گویم «اول من را بزن و بعد برو، واسه یک پهلوون خاری فرمون، آجر را از دیوار می کشم بیرون اما حالا چی، پاهام می لرزه، چشام آب آورده و ...» ببینید از آن موقع این دیالوگ را حفظم. وقتی این دیالوگ را گفتم، ناصر ملک مطیعی گفت آه مشایخی متن را حفظ کرده و ... باید از اول بگوید. من آنچنان که باید عکس العمل نشان ندادم. بعد آقای مسعود کیمیایی رو کرد به همه گفت «همگی متن را حفظ کنید».

برای فیلم «گاو» همه بازیگران دیالوگ ها را حفظ بودند. اگر آن زمان فیلمی ساخته شد که با ارزش بود، به همین خاطر بود و همینطور حضور کارگردانان خوبی مثل علی حاتمی، ناصر تقوایی، بهرام بیضایی، مسعود کیمیایی، داریوش مهرجویی و ... که برای کار زحمت می کشیدند. من در سینما با بیضایی کار نکردم و فقط در تئاتر همکاری داشتم اما دلیل نمی شود جای او را در سینما خالی ندانم. وقتی فرهادی عزیز جایزه اسکار گرفت، گفتم این جایزه را من گرفتم. برای اینکه هموطن من است، ایشان جایزه را گرفته و من خوشحالم. اصلا ما برای جایزه کار نمی کنیم.

بعدها در تاریخ نوشته می شود که این بازیگر خوبی نبود یا فلانی کارگردان خوبی بود. امروز ممکن است پارتی بازی شود و من را تشویق کنند ولی بعد از مرگ من، سال ها بعد فراموش می شوم. زمانی که حکیم طوس فردوسی بزرگ در قید حیات بود، حتی خیلی از شعرای آن دوره که در دربار محمود غزنوی بودند، علیه فردوسی شعر می گفتند ولی الان ما اسم آنها را نمی بریم و با آنها کاری نداریم. مردم، فردوسی را در بالاترین قله شعر و ادب جهان می شناسند.

حالا امروز ممکن است با تقلب و رابطه و ... کسی مطرح شود ولی سال ها می گذرد و بعدها نوادگان ما قضاوت می کنند که فلانی اصلا بازیگر نبود. حضرت حافظ هم همینطور، امیر مبارزالدین مخالف ایشان بود ولی او بزرگمرد تاریخ ادبیات جهان است. سعدی و عطار و مولانای بزرگ هم همینطور. یک نکته مهم که باید یادآوری کنم، اینکه ما قدم در راهی گذاشته ایم که آن بزرگان به آن مقام رسیده اند. این راه را نباید آلوده و کثیف کنیم. این راه باید پاک و مقدس بماند. مقصود ما از نظر اخلاقی است.

با وجود این نگاه وحدت آفرینی که شما دارید، زمزمه هایی مبنی بر کدورت بین شما و بزرگان سینما شنیده می شود و حضور نداشتن شما 5 نفر در یک مراسم را گواهی بر این زمزمه ها می دانند. آیا واقعا اختلافی بین شما پیشکسوتان تئاتر و سینما وجود دارد؟
- نه؛ البته آدم ها مثل هم فکر نمی کنند و شبیه هم نیستند اما کدورتی وجود ندارد. اختلاف عقیده طبیعی است و باعث پیشرفت می شود. اگر همه مثل هم فکر کنیم که فایده ای ندارد. چند وقت پیش یکی از استادان یک یاز ابیات سعدی را تایید نکرده بود و برای آن دلیل هم آورده بود. استاد شفیعی کدکنی در مجله بخارا مطلبی نوشت و با ادب تمام سخن آن استاد را رد کرد و ثابت کرد که شعر سعدی بسیار هم ارزشمند است. چه اشکالی دارد ما با هم می نشینیم و بحث می کنیم و فیلم می بینیم و ... ممکن است اختلاف عقیده و سلیقه داشته باشیم اما با هم دعوا نداریم. من اصلا کدورت و دعوا را قبول ندارم.

پس برخلاف شایعات، این ارتباط دوستانه وجود دارد؟
- بله، همکار بودیم. حالا ممکن است با هم دوست نباشیم ولی همکار که بودیم. چند وقت پیش خانم برومند با من تماس گرفتند و گفتند ایشان حال شان خوب نیست و جوان های تئاتر دعوتش کرده اند. من به جای آقای رشیدی رفتم روی سن و راجع به ایشان صحبت کردم. درباره آقای نصیریان هم که چندی پیش بزرگداشتش بود آمدند منزل مان و من جلوی دوربین راجع به ایشان صحبت کردم.

 

اخبارفرهنگی,اخباربازیگران,مشایخی

 

آنطور که از صحبت هایتان برمی آید اهل مطالعه هستید. بیشتر چه کتاب هایی می خوانید؟
- بیشتر کتاب های عارفانه و شعر می خوانم و اغلب مطالبی که در مجله بخارا نوشته می شود؛ از بزرگان ادب، مترجمان و مورخان ناراحتم از اینکه بچه ها الان می نشینند پای تلویزیون و برنامه های بی محتوا می بینند. من بعضی وقت ها غبطه می خورم که ای کاش زمان به عقب برمی گشت و جوان می شدم و بیشتر کتاب می خواندم؛ حیف است این همه اندیشه بزرگان و کتاب های ارزشمندی که خاک می خورد و جوانان مشغول برنامه های مبتذل شبکه های تلویزیونی و ماهواره ای هستند و دیالوگ های آنها را حفظ می کنند.

دیالوگ هایی مثل «سه شد»، «دوزاریش افتاد» و ... آخر اینها چیست؟ همین دیالوگ های تلویزیونی خودمان، اصلا با شبکه های خارجی کار ندارم، اما این دیالوگ ها چیست که مد می شود و در محاوره بچه مدرسه ای ها رایج می شود. ما این همه بزرگان در عرصه ادب داریم، چطور نمی رویم سخن و کلام آنها را یاد بگیریم؟

به هر حال وقتی تلویزیون از وجود این سرمایه های عظیمی که از آنها یاد شد خالی است نمی توان توقعی جز این وضعیت داشت؛ در هر صورت رسانه ملی با وجود ریزش مخاطب، همچنان فراگیرترین رسانه است و در شهرستان های مختلف حداقل مردم شبکه های تلویزیونی را می بینند.
- به خدا می توانیم. باور کنید می توانیم، می توانیم آثاری بسازیم که هیچ هموطنی به سراغ شبکه های خارجی نرود. این حقیقت را با تمام وجودم می گویم. حالا نه اینکه چون در این سریال بازی کرده ام بخواهم این شاهد مثال را بگویم ولی خب «هزاردستان» یکی از همین کارهاست. «پهلوانان نمی میرند» و ... الان هم سریال «شهرزاد» حسن فتحی را همه می بینند. پسرم و عروسم همیشه تعریف می کنند. معلوم است که کار قشنگی شده. اگر ما بتوانیم تیزی تیغ سانسور را کمی کند کنیم، می شود! من همیشه گفته ام از واقعیت به حقیقت می رسیم.

اگر واقعیت را نشان ندهیم، چطور می توانیم دنبال حقیقت برویم. خب شما واقعیت را نمی توانی نشان بدهی. آیا واقعا همه چیز خوب است و ما الان در یک مدینه فاضله زندگی می کنیم؟ هر روز صفحه حوادث روزنامه ها اتفاقات وحشتناک را گزارش می کنند. پدری یک دختر 15 ساله اش را به اجبار شوهر داده است. شوهری که بد اخلاق و بد دهان است. دختر از خانواده می خوهد که به خانه خودش برنگردد اما پدر آنقدر با دسته بیل می زند که دختر بمیرد. این واقعیت را روزنامه نوشته است. همه اینها در جامعه ما اتفاق می افتد و اینجاست که هنرمندباید پا پیش بگذارد و رسالتش را انجام بدهد؛ یک حرکت انسانی، یک اثر باید عاشقانه، عارفانه و عابدانه باشد.

اول عشق به خدا و بعد تمام موجوداتی که خداوند خلق کرده است. مگر حضرت سعدی نمی فرماید که «به جهان خُرم از آنم که جهان خرم از اوست/ عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست». این از وضعیت جامعه و شهرمان. از خانه که بیرون می روید، ببینید چندتا خانه خراب شده و روی آن برج ساخته اند. تمام اینجا پر از درخت بود، بعد که کارشان را کرده اند و کار از کار گذشته می گویند که اینها جلوی باد را می گیرد. آیا واقعا قبل تر نمی دانستید؟ این همه برج برای چه کسی ساخته شده؟ مردم عادی که پول ندارند این برج ها را بخرند.

یک آدم پولدار می خرد و اجاره می دهد. مگر مردم می توانند این آپارتمان ها را بخرند. نشان می دهد که این آپارتمان ها را برای مردم نساخته اند، پس برای چه کسی ساخته شده؟ غیر از قشر پولدار؟ تهران الان برای خودش یک مملکتی شده است، دیگر شهر نیست. یک خانواده 5 نفره هر کدام شان یک ماشین دارند. خب با یکی بروید بیرون. مگر نمی بینید هوا کثیف است. همه جای اخلاق مان می لنگد؛ اگر یک دختر جوان در خیابان راه می رود، حکم نوه من را دارد و دیروز که جوان تر بودم، مثل خواهرم بود. یک استاد تاریخ داشتم به اسم باستانی پاریزی یک خاطره از ایشان بگویم. در کرمان، یعنی همان شهری که استاد و خانواده اش زندگی می کرد یک خانواده زرتشتی مورد اهانت قرار می گیرد.

پدر استاد پاریزی مرد شریفی بود، آنها را به خانه خودش می آورد و یک قسمتی را برای زندگی به آنها می دهد و از زمان سکونت در آن خانه دیگر کسی به آنها توهین نمی کند. یک شب طوفان شدیدی می آید و استاد که آن زمان جوان بود، صدای وحشتناکی را می شنود و به سمت حیاط می دود. می بیند یک درخت قطور شکسته و زن جوان پای آن نشسته و گریه می کند و دعا می خواند. استاد پاریزی علت گریه اش را جویا می شود و زن جوان می گوید علت گریه هایش برای این است که یک موجود زنده از دنیا رفته است. این تفکر و این احساس ضد خشونت است.

 

اخبارفرهنگی,اخباربازیگران,مشایخی

 

به اعتقاد شما چه اتفاقی باعث شده بین چنین تفکری و نسل امروز فاصله ایجاد شود در حالی که آموزه های ملی و دینی ما بر این ارزش ها تکیه و تاکید دارد؟
- بگذارید من رک بگویم؛ استفاده ابزاری از همه این ارزش ها.

به نظر شما با وجود تغییرات اجتماعی و شرایط اقتصادی آیا با ساخت آثار هنری می توان این خلأها را جبران کرد؟
- بله، ببینید اگر من اشعاری از بزرگان ادب می خوانم به این خاطر است که روی من اثر گذاشته است و بر جانم نشسته است. ما در مدرسه، شعر همین بزرگان را خوانده ایم و از معلم عزیزمان تفسیرش را شنیده ایم.

شما می گویید هنرمندان ما دغدغه اخلاق را دارند و دانش و توان بیان آن را هم دارند. پس چه اتفاقی افتاده است که شاهد چنین آثاری در سینما و تلویزیون نیستیم.
- قبلا هم گفتم، به این خاطر که نمی گذارند واقعیت ها بیان شود. یک دوست وکیلی دارم فیلمی ساخته بود و قرار بود در تلویزیون نمایش داده شود اما جلویش را گرفتند. چرا؟ چون در آن گفته است که در جامعه امروز ما زن و مرد مساوی نیستند. این واقعیت را در فیلمش به نمایش گذاشته است. خودشان هم به این واقعیت اعتقاد دارند ولی به فیلمساز حق بیان چنین حرفی را نمی دهند. چرا در بین آثار تاریخی جای شخصیت های ملی مان خالی است. چرا نباید داستان بابک خرم دین و یعقوب لیث را بسازیم. چرا نباید داستان های حکیم بزرگ طوس، فردوسی را بسازیم؟

یعنی به شخصیت های ملی مان هم بها بدهیم و این منافاتی با اعتقاد و باورهای مذهبی ندارد.
- البته. من فقط از ادا و اصولی که برخی ها درمی آورند، بیزارم. من خودم ناخودآگاه وقتی وارد صحنه می شوم، نام حضرت علی (ع) را می آورم. حضرت علی (ع) مقامی برای ما شیعیان دارد که قابل بحث نیست؛ جهان پهلوان است. گلایه من از برخی دروغ پردازی هاست. نگاه من به حقیقت است. محبت این بزرگان یک امر دلی است. الان برایتان فیلم «سوته دلان» و سکانس امامزاده داود را مثال زدم. آن هم در چه زمانی؟ سال 1352. من دیسک شدید داشتم و دو سال تمام کمربند طبی می بستم. 5 روز بعد از عید بود و روی کوه ها برف نشسته بود.

من نه می توانستم سوار الاغ شوم و نه قاطر، این راه را هم پیاده رفتم با اینکه پالتو تنم بود، می لرزیدم. من گفتم این راه برای مردم ما مقدس است و من هم دارم نقش یکی از همین مردم را بازی می کنم. شب با علی و بهروز در یکی از این خانه های سر راه خوابیدیم و سر صبح هم رفتیم سر فیلمبرداری. ساعت حدود 8 و 9 شب بود که رسیدیم خانه. به گیتی گفتم من فردا فلجم، با این دیسک شدید پیاده رفته ام و برگشته ام. او هم خیلی غصه خورد اما صبح همان روز که از تخت آمدم پایین، درد نداشتم تا امروز که در خدمت شما هستم.

شما جزو معدود چهره هایی هستید که در هر دولتی مقبولیت و محبوبیت دارد. این ارتباط چگونه شکل گرفت. اساسا قبول دارید که ما هنرمندان را به دولتی و غیردولتی خط کشی کنیم؟
- شاید این بیت بهترین پاسخ شما باشد «ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم/ با پادشه بگو که روزی مقدر است». هنرمند باید نوکر مردم و خاک پای آنها باشد، نه حکومت. وقتی که هنرمند جایش را عوض کرد و پز این را داد که من فلانم و برای پول و موقعیتش هر کاری کرد، از اعتبار می افتد. من هم بی احترامی به فلان وزیر و مسئول را قبول ندارم و هم دستبوسی و پابوسی را.

این روزها رابطه تان با سینما چطور است. برای تماشای فیلم به سالن های سینما سر می زنید؟
- نه دیگر، پاهایم همراهی نمی کند. 50 سال است که این پاها با پلاتین من را به زور نگه داشته است. مردم لطف دارند و می خواهند عکس یادگاری بگیرند، من هم که نمی توانم بگویم نمی توانم. ترجیح می دهم به سینما نروم.

 

اخبارفرهنگی,اخباربازیگران,مشایخی

 

ولی در فضای سینما و پیگیر اخبار آن هستید.
- نه چندان. برای اینکه سینمای امروز، سینمای مورد پسند من نیست؛ یک عده هستند که نوکرند و یک عده هم که می خواهند کار کنند، اجازه کار نمی دهند. ناصر تقوایی سال هاست که فیلم نساخته است. چرا؟ بهرام بیضایی چندین سال است که از ایران رفته است. الان هم که ترکیه دارد جوان های ما را جذب می کند.

در سال های اخیر گلایه های بسیاری به فضای سینما بخصوص مباحث اخلاقی همچون حفظ احترام بزرگترها داشته اید؛ اما در این سال ها به جز رعایت این اخلاقیات، برخی آنقدر فضای سینما را آلوده جلوه می دهند که همه تصور می کنند تمام شنیده ها درست است.
- حضور برخی آدم ها واقعا بزرگترین لطمه به سینما است. من به شما می گویم اما خواهش می کنم نام نبرید. این ... در سینما چه کار می کند؟ سینما را به لجن کشیده است! سال ها پیش همین حرف ها را در یک مصاحبه گفتم ولی چه اتفاقی افتاد؟ هنوز همه جا بازی دارد و هنرپیشه می برد.

مسلما همسرتان نقش پررنگی در موفقیت شما دارد. همان خوابی که تعریف کردید و تفأل نیکی که ایشان زدند گویای این واقعیت است که چقدر در این سال ها مشوق و راهنمای خوبی برای شما بوده اند.
- گیتی (افروز رئوفی) اول معلم بود و بعد شد ناظم مدرسه. برای کارهای تئاتر به شهرستان های مختلف دعوت می شدیم و حدود یک ماه از خانه دور بودم. آن زمان ما سه تا بچه داشتیم. گیتی با وجود اینکه خودش هم معلم بود اما زحمت بچه ها را می کشید. بعضی وقت ها نمایشنامه یا فیلمنامه را که می آوردم می گفت من دیالوگ های نقش مقابل را می گویم و تو دیالوگ های خودت را تمرین کن. آنقدر تکرار می کرد تا من حفظ شوم. خیلی کمکم کرد. هیچ وقت بداخلاقی نکرد که چرا با فلان هنرپیشه بازی می کنی.

هیچ وقت دل شان نخواست که وارد سینما شوند؟
- گیتی صدای خیلی خوبی دارد. همه متن هایش را دارم. خوشگل بود و من هم یک مقدار متعصب. عکس های عروسی را ببینید (عکس های مراسم ازدواج شان را که روی میز است گواه می گیرد) با اینکه پدر من فرنگ رفته بود و خانواده ام آنچنان مذهبی نبودند اما تعصب را داشتم.

اگر اجازه بفرمایید برگردیم سر بحث اخلاقیات در سینما که ناتمام ماند. با وجود مباحث مطرح شده در این خصوص، هنرپیشه های زن سینمای ایران شرافتمندانه در این حوزه فعالیت می کنند و خیلی هایشان وجهه بین المللی دارند و برای سینمای ایران افتخارآفرین اند. این مسائل ممکن است در بخش های دیگر جامعه و هر شغلی هم وجود داشته باشد و خیلی ها معتقدند نباید اینقدر مشکلات را بزرگنمایی کرد و در بوق و کرنا کرد.
- همین خانم معتمد آریا و فاطمه گودرزی چقدر خانم و با شخصیت هستند. حالا از بین صد تنفر ممکن است یک نفر مشکل داشته باشد، آن را که نباید به پای همه سینمای ایران بنویسیم. اگر کسی چنین باوری دارد، پس برای چه خودش در سینما فعالیت می کند. این موارد که من مثال زدم راجع به آدم های این شکلی است و نه هنرمندها. کدام یک از بازیگران مطرح سینما دچار مشکل اخلاقی هستند؟ خیلی هایشان به خانه ما آمده اند و مثل دختر و نوه من هستند. بزرگترین نوه من که دختر هست و ساکن آمریکاست، 28 سال دارد. من میلیون ها نوه دارم در این مملکت. فکر نکنید حرف می زنم. به خدا اندازه نوه های خودم دوست شان دارم.

بله این محبت شما در فعالیت های خیرخواهانه شما همچون حضورتان در مکان هایی مثل بهزیستی مشهود است.
- خیلی دلم می خواهد یک عکسی را گیر بیاورم. دوتا خواهر بودند که سرشان چسبیده بود به هم (لاله و لادن) با آنها عکس گرفتم حیف که بعد از عمل جراحی جداسازی فوت کردند. اخیرا باز با دکتر هاشمی جایی رفتیم که دخترهای معلول از بچگی تا 25 سالگی حضور داشتند، با یکی دو نفرشان که صحبت کردم دیدم چقدر بچه های خوب و مهربانی هستند. مگر می شود آدم بی اعتنا باشد و فقط به فکر خودش! اکثرا هم خیلی مهربان هستند؛ خیلی با احساس اند.

 

اخبارفرهنگی,اخباربازیگران,مشایخی

 

در واقع این بخشی از وظیفه انسانی آدم هاست و ربطی به هنرمند و غیر هنرمند ندارد.
- نه، هنرمند یعنی نوکر ملت. من خودم را می گویم. اگر چیزی یاد گرفتم از همین مردم است. ما سال 53 با علی حاتمی یک یاز قصه های مولانا را در یزد کار می کردیم به همراه عباس مغفوریان که الان در آلمان است و بهروز به نژاد که او هم در ایران نیست و سعید امیرسلیمانی برای بازدید لوکیشن رفتیم آن هم در اوج گرمای یزد. در مسیر به یک پیرمردی برخوردیم که در مزرعه کار می کرد. اول بنده کوچک به ایشان سلام کردم. گفتم سلام پدر، خسته نباشید.

به جای اینکه بگوید خدا طول عمر یا سلامتی بدهد، نگاه عمیقی در چشم من کرد و گفت «شرمنده نباشی.» به علی (حاتمی) گفتم به پله اول عرفانی که این مرد رسیده، من نرسیده ام، چطور می خواهم داستان مولوی را کار کنم! دیدی چه جوابی داد. نه دانشگاه رفته و نه تحصیلات آنچنانی دارد. «شرمنده نباشی»! پس من حق دارم بگویم هر چه دارم از مردم یاد گرفته ام. ما هر جا رفتیم از مردم یاد گرفتیم. یک نویسنده اگر می نویسد آن را در جامعه دیده که از آن می نویسد. زشت و زیبا را دیده است. حالا اگر بخواهد پزش را به مردم بدهد، چه معنایی دارد. آدم وقتی در خلوت خودش می نشیند و با خودش خلوت می کند، می فهمد هیچ نیست. هیچی نیست. هیچی! به خدا آرزو دارم 5 دقیقه بنشینم خدمت استاد شفیعی کدکنی و کسب فیض کنم و همچنین استادان و بزرگان دیگر.

گویا علاقه خاصی به استاد شفیعی کدکنی دارید. در مصاحبه های مختلف از ایشان خیلی نام می برید؟
- خیلی بزرگوار است. ایشان در مجله بخارا که دهباشی عزیز در می آورد و کتف مردانه اش را می بوسم مطالبی دارند. برخی وقت ها احتیاج دارم که خودشان را ببینم و جویا شوم که منظورشان از بخشی از مطلب چه بوده است. خیلی به ایشان اشتیاق دارم.

در حیطه فعالیت خودتان و بازیگری در نسل جوان یا نسل بعد از خودتان کار کدام یک را بیشتر می پسندید و علاقه دارید؟
- مرحوم خسرو شکیبایی را خیلی دوست دارم. پرویز پرستویی خیلی قوی است. در جوان ترها هم شهاب حسینی را خیلی دوست دارم؛ البته هستند جوان ترهای دیگری که واقعا در این عرصه خوب ظاهر شدند.

دو چهره ای که نام بردید بدون اغراق در بین اقشار مختلف جامعه و سلایق سینمایی محبوبیت دارند. به اعتقاد شما دلیل این مقبولیت چیست؟
- دو چیز است؛ اول هنرشان است و دوم خانواده مداری شان. شهاب سال هاست با دختر خانمی ازدواج کرده است و صاحب دو فرزند است. عاشق همسرش است. این دو مسئله خیلی است. عشق شهاب فقط همسرش است. همه این را می فهمند. قبول دارید؟ شهاب و پرویز بازیگران توانایی هستند. پرویز هم اهل خانواده است؛ با همسرش زندگی می کند و هیچ حاشیه ای ندارد. هر دو این ویژگی در وجود این دو هست و آدم به وجودشان افتخار می کند. اکثریت عزیزانی که در عرصه سینما و تلویزیون هستند آدم هایی متین و پاک و شریف اند. اینجور نیست که بگوییم سینما الگوهای بی اخلاق دارد. اصلا اینطور نیست. این دو نفر در این سال ها خودشان بوده اند و همیشه با جامعه بوده اند. مردم آنها را از خودشان می دانند.

 

اخبارفرهنگی,اخباربازیگران,مشایخی

 

درمیان کارهای تان کدام نقش را بیشتر دوست داریدو فکر می کنیدبه شما نزدیکتر است.
- واقعا نمی شود انتخاب کرد اما از بین تمام کارهایم شازده احتجاب، قیصر، سلطان صاحبقران، سوته دلان، کمال الملک، یک بوس کوچولو، پدربزرگ و آوار را بیشتر دوست دارم و همچنین خانه عنکبوت با وجود اینکه نقش من منفی بود اما دوستش داشتم. اینکه با کدام یک به لحاظ شخصیتی احساس نزدیکی بیشتر دارم هم مربوط به یکی از همین کارها یعنی «یک بوس کوچولو» است که با بهمن فرمان آرا کار کردم و نقش یک نویسنده را داشتم.

با فرمان آرا یک بار در سال 52 در «شازده احتجاب» همکاری داشتم و وقتی پیشنهاد «خانه ای روی آب» را داد، به خاطر احترامی که برایش قائل بودم از کوتاه بودن نقش ایراد نگرفتم. خیلی این شخصیت را دوست داشتم چون به دو نویسنده خیلی نزدیک بود؛ یکی شادروان غلامحسین ساعدی و دیگری نویسنده «شازده احتجاب» یعنی هوشنگ گلشیری. این نقش را که بازی می کردم، با آگاهی کامل نسبت به این دو شخصیت بود. اینقدر به این دو نزدیک بودم که یک دهم هزار خودم را نمی دیدم.

اما ناصر ملک مطیعی در «نقش و نگار» بازی کرد که البته حاشیه ساز شد اما بالاخره اکران شد.
- یک فیلم بازی کرده است؛ اما من ندیده ام. شاید اگر خیلی از هنرپیشه های قبل از انقلاب الان بازی می کردند مقبولیت سابق را نداشتند چون آن سال های کی به جای شان حرف می زد و آواز می خواند اما الان دیگر ایرج جای کسی نمی خواند و دوبلور جای کسی حرف نمی زند اما به اعتقاد من بازی بهمن (مفید) قوی تر بود.

سخن پایانی؛ اگر حرف دلی و نکته ناگفته ای باقی مانده بفرمایید.
- «در شکست جام دل هیچ احتیاج سنگ نیست/ این شقایق را نگاهی سرد پرپر می کند.»

کاش روزگار به ما اجازه دهد
محمود دولت آبادی
جمشید مشایخی شخصیتی انعطاف پذیر و در مناسبات کاری آدم ملایمی است. اغلب کارهایش بخصوص آنهایی که با علی حاتمی همکاری داشت، کارهای درخشانی شده است. فیلم «گاو» داریوش مهرجویی و همچنین نمایش «میراث و ضیافت» بهرام بیضایی فرصتی شد تا با ایشان تجربه همکاری داشته باشم و در تمام این مدت جمشید را انسانی با اخلاق و خوش خلق دیدم. خاطرات خوشی با هم داشتیم اما مدتی است که خبر چندانی از هم نداریم مگر در مجالس و برنامه هایی که فرصت ملاقات ایجاد شود. با این وجود همیشه برایش سلامتی و طول عمر آرزو می کنم. دوستش دارم و امیدوار به اینکه فرصت هایی فراهم شود که بیشتر هم را ببینیم. کاش روزگار این اجازه را به ما بدهد.

 

اخبارفرهنگی,اخباربازیگران,مشایخی

 

مشایخی اسطوره بازیگری است
پرویز پرستویی
امروزه روز از کلمه استاد خیلی استفاده می شود. از باب ادب این کلمه مهم را در مورد هر کسی به کار می بریم.

لذا چون قرار است در خصوص سرورم جمشید مشایخی کلمه ای به کار ببرم می توانم بگویم جمشید مشایخی اسطوره بازیگری است و از جهت اخلاق و معرفت نمونه است.
به وجودش در عرصه بازیگری افتخار می کنم و از خداوند برایش سلامتی و طول عمر خواهانم.

کهن الگویی قابل استناد و اکتساب
شهاب حسینی
جمشید مشایخی نامی است که با شکوه و وقار دنیای تخیلات و تصورات نسلی که در آن بالیدیم، مترادف و هم معنی است.

او از مرزهای محدود تنها بازیگر خوب بودن پرکشان گذشته و امروز تصویر انسانی متعالی را پیش روی چشم نسل هنرآموز ما و آیندگان متجلی ساخته که به حق کهن الگویی قابل استناد و اکتساب است.

سایه اش بر سر ما مستدام و نامش همواره جلوه گر تعالی.

هنرآموز کوچک مکتب استاد؛ سید شهاب الدین حسینی.

وصفی که ادای دین کند کجاست؟
حامد بهداد
استاد جمشید؛

همه بودن شما را در تمامی دوران هنری و عمر فرهنگی تان چگونه می توان ستود؟

مدحی که اندازه شأن شما باشد و وصفی که ادای دین کند کجاست؟

خدمت شما سلام و عرض درود فراوان دارم.