فرهنگ و هنر


2 دقیقه پیش

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ...
2 دقیقه پیش

خواندنی ها با برترین ها (81)

در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ...

به نزد آنکه جانش در تجلی است (محمود شبستری)



گلشن راز شیخ محمود شبستری, محمود شبستری

به نزد آنکه جانش در تجلی است

همه عالم کتاب حق تعالی است

عرض اعراب و جوهر چون حروف است

مراتب همچو آیات وقوف است

از او هر عالمی چون سوره‌ای خاص

یکی زان فاتحه و آن دیگر اخلاص

نخستین آیتش عقل کل آمد

که در وی همچو باء بسمل آمد

دوم نفس کل آمد آیت نور

که چون مصباح شد از غایت نور

سیم آیت در او شد عرش رحمان

چهارم «آیت الکرسی» همی دان

پس از وی جرمهای آسمانی است

که در وی سورهٔ سبع المثانی است

نظر کن باز در جرم عناصر

که هر یک آیتی هستند باهر

پس از عنصر بود جرم سه مولود

که نتوان کرد این آیات محدود

به آخر گشت نازل نفس انسان

که بر ناس آمد آخر ختم قرآن

منبع:temenna.blogfa.com


ویدیو مرتبط :
معرفت 006 - تجلی گنج مخفی در فیض اقدس، تجلی ذات در صفات

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

نگر کز چشم شاهد چیست پیدا (شیخ محمود شبستری)



شعر و ترانه, اشعار عاشقانه

گلشن راز یکی از آثار بزرگ شیخ محمود شبستری است.

 

سعدالدّین محمودبن امین‌الدّین عبدالکریم‌بن یحیی شبستری (معروف به: شیخ محمود شبستری) یکی از عارفان و شاعران سدهٔ هشتم هجری‌ست. با توجه به مطالب مندرج در کتاب روضات الجنان جلد ۲، وی معاصر شیخ بابا ابی شبستری (متوفی به سال ۷۴۰) بوده و در همان سال فوت نموده، لذا سن شیخ محود شبستری در زمان فوت باید ۵۲ یا ۵۳ بوده باشد. وی از مشاهیر عرفای ایران است و بیشتر شهرت او به خاطر اثر معروفش گلشن راز است.

 

نگر کز چشم شاهد چیست پیدا

رعایت کن لوازم را بدینجا

ز چشمش خاست بیماری و مستی

ز لعلش گشت پیدا عین هستی

ز چشم اوست دلها مست و مخمور

ز لعل اوست جانها جمله مستور

ز چشم او همه دلها جگرخوار

لب لعلش شفای جان بیمار

به چشمش گرچه عالم در نیاید

لبش هر ساعتی لطفی نماید

دمی از مردمی دلها نوازد

دمی بیچارگان را چاره سازد

به شوخی جان دمد در آب و در خاک

به دم دادن زند آتش بر افلاک

از او هر غمزه دام و دانه‌ای شد

وز او هر گوشه‌ای میخانه‌ای شد

ز غمزه می‌دهد هستی به غارت

به بوسه می‌کند بازش عمارت

ز چشمش خون ما در جوش دائم

ز لعلش جان ما مدهوش دائم

به غمزه چشم او دل می‌رباید

به عشوه لعل او جان می‌فزاید

چو از چشم و لبش جویی کناری

مر این گوید که نه آن گوید آری

ز غمزه عالمی را کار سازد

به بوسه هر زمان جان می‌نوازد

از او یک غمزه و جان دادن از ما

وز او یک بوسه و استادن از ما

ز «لمح بالبصر» شد حشر عالم

ز نفخ روح پیدا گشت آدم

چو از چشم و لبش اندیشه کردند

جهانی می‌پرستی پیشه کردند

نیاید در دو چشمش جمله هستی

در او چون آید آخر خواب و مستی

وجود ما همه مستی است یا خواب

چه نسبت خاک را با رب ارباب

خرد دارد از این صد گونه اشگفت

که «ولتصنع علی عینی» چرا گفت

 

گردآوری:بخش فرهنگ و هنر صبح بخیر