فرهنگ و هنر
2 دقیقه پیش | تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالستشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ... |
2 دقیقه پیش | خواندنی ها با برترین ها (81)در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ... |
بتهوون شناسی
«روزی خواهد رسید كه آثارش رستاخیزی به پا خواهد كرد» این پاسخی بود كه لودویگ فان بتهوون در مقابل سؤال شیندلر كه «آیا یقین دارد در آینده قدر آثارش را خواهند دانست؟» به او داد. رستاخیزی كه كماكان نام بتهوون را در دنیای موسیقی بیهمتا نگه داشته است.
بتهوون در برابر سرنوشت دو راه پیش رو داشت: راه اول هنرمندی متملق در خدمت جوامع اشرافی و درباری قرن نوزدهم و راه دوم تمثیل كامل یك هنرمند برای كل بشریت در تمام عصرها. بالطبع با روند زندگی بتهوون كه از دوران كودكی با رنجهای فراوانی آغاز شد و تا آخرین روز زندگیاش با وی همراه بود انتخابی جز مسیر اول برای وی انتظار نمیرفت اما وقتی صحبت از بزرگترین انسانها در تاریخ به میان میآید، پس باید انتظار انجام محال را داشت و بتهوون مسیر دوم را برگزید، مسیری كه ساز مخالف كائنات در مقابل نوای جاودانگی او قد برافراشته بود.
افكار و كنكاش بتهوون در عالم هستی لحظهای متوقف نمیشود و ذهن او همواره در جدال و تحلیل بود. هیچ گاه تسلیم قواعد و چارچوبها نبود، رودلف از شاگردانش به نقل از او گفته: «قواعد و اصول حكم چوب زیر بغل را دارند و به درد افراد معلول و ناتوان میخورد». به درسهایی كه از استادان میآموخت صرفاً بسنده نمیكرد و هر چیزی را تا خود تجزیه و تحلیل نمیكرد، نمیپذیرفت. دو استاد او آلبرخت برگر و سالیاری میگفتند كه چیز زیادی به او یاد ندادهاند چون او به این گونه آموزشها اعتقادی نداشت. روزی آنتون هالم به تأثیر از بتهوون سوناتی نوشت و پارهای از قواعد را زیر پا گذاشت و برای توجیه خود گفت:«بتهوون اجازه این قانون شكنیها را داده است» بتهوون در جواب او نوشت:«من حق دارم كه این قوانین را زیر پا بگذارم ولی شما نه!» و امروز این دیدگاه سركش و سنت شكن بتهوون پذیرفته شده و قابل احترام است چون همگان به دانش و شایستگی بتهوون بعد از دو قرن سر تعظیم فرود میآورند. او انسانی است كه در اوج شهرت و خلق بزرگترین آثار تاریخ موسیقی هیچ گاه از استمرار در یادگیری و مطالعه آثار بزرگان دست نكشید و در جایی به چرنی گفته بود: «آنگونه كه بایست نیاموختم» در دهه چهل زندگی خود آن هنگام كه آوازه آثارش كل اروپا را فراگرفته بود به كتابخانه آرشیدوك رودلف میرفت و ساعتها به مطالعه و آنالیز بزرگانی چون برگر، فوكس، تورك، باخ و شاهكارهای موسیقی بعد از قرن یازدهم میپرداخت.
بیانی نو از موسیقی كلاسیك
بتهوون آهنگساز دوران كلاسیك است ولی تفاوتهای زیادی بین آثار او با همعصرانش وجود دارد. او فرمها و تكنیكهای دوران كلاسیك را با بیانی نو، شور و جانی تازه بخشیده و عناصر موسیقی را به زیر ذرهبین خلاقیت خود برده و با نگاهی متفاوت به آنها، شكلی نو و عمیق برای مخاطبان دنیای موسیقی روایت كرده است. قطعات وی سرشار است از تضادها در تمپو، دینامیك و هارمونی. فورتههای عظیمی كه به یك سكوت محض ختم میشوند، یا ملودیهای خروشانی كه دهها ساز آن را مینوازند و به یكباره در ادامه به فلوتی تنها سپرده میشود یا نوای آرام ساحلی مهتابی را به توفانی خشمگین و مواج بدل میكند. همه این آثار همراه است با تأكیدات و اوجها و فرودهای سهمگین. بتهوون بزرگترین معمار دنیای موسیقی است. عظمت قطعاتش آنقدر بزرگ است كه حتی دو قرن فاصله برای دیدن قله آن كم است. توانایی او در خلق و تكامل فرمهای ساختاری سترگ موسیقی بیبدیل است. او فرمهای جامع موسیقی همچون سونات و سمفونی را به اوج شكوفایی خود میرساند، اوج و صلابتی كه هنوز بعد از گذشت دورههای مختلف هنری دست نیافتنی باقیمانده و الهام بخش بسیاری از آهنگسازان بزرگ شده است.
او در موسیقیاش هیچ حرفی را بیدلیل نمیزند و زیاده نمیگوید ولی آنگاه كه سخنی برایمان دارد به سادگی از آن نمیگذرد. بتهوون استاد بسط و گسترش ایدههای كوچك و ساده است، آنچنان آنها را میپروراند و به پیش میبرد كه گویی ذرات كوچك برف در دامنه پهناور خلاقیتش به بهمنی سهمگین بدل میگردد كه هرگونه سستی و ضعفی را در مسیر خود از پای درمیآورد. بدون شك موسیقیای با این ویژگیها در قالب فرمهای گذشته قابل بیان نمیبود و بتهوون برای ساخت آثار خود راهی جز تغییرات اساسی در ساختار فرمها و اركستر نداشت. چنانكه میبینیم بهطور مثال سمفونی هایش از لحاظ زمان گاه تقریباً دو برابر زمان سمفونیهای آن دوران است. او در اجرای سمفونیهایش به اركسترهای بزرگتری روی آورده و مقدار ویولنهای اول و دوم و سازهای باس را افزایش داده و حتی ترومبون، پیكولو، كنترباسون و تبمپانیهای دوبل كه در اركسترهای آن زمان مرسوم نبود را برای دستیابی به حجم و وسعت صدایی بیشتر به اركستر افزود. در قطعات اركسترالش هیچگاه سازها وظیفه كلیشهای گذشته را نداشتند و ملودیها و فضاهای متنوع هارمونی به صورت مواجی بین سازها در تلاطم بودند. این خلاقیتها و نوآوریها آنقدر پیش میروند كه در فینال سمفونی9 علاوه بر سازهای اركستر، از آواز كر و 4 تكخوان روی شعری از شیلر بهره میبرد.
بتهوون را میتوان رابط نسل كهن دنیای موسیقی به دوره جدید دانست. وی همچون پل مستحكمی است كه عصر باروك و كلاسیك را به دوره رمانتیك و مدرن وصل میكند و بیشك نمیتوان بنای این پل عظیم را به دست معماری جز او سپرد. پلی كه سالها بعد بزرگان تاریخ موسیقی چون برامس، مندلسون، واگنر، مالر، استراونسیكی و... از آن عبور كردند و خود را به استادان گذشته چون باخ، هندل، هایدن و موتزارت پیوند دادند و از آنها تأثیر پذیرفتند. برای مثال مالر میگوید: افق عصر مدرن را با گذر از این پل و دستیابی به كنترپوان ناب دوران باروك و باخ در قالب فرم سمفونی كه بتهوون آن را تا سر حد كمالش پیش برد، برایمان روشن میكند.
سه دوره زندگی هنری بتهوون
دوره آغازین (تا سال 1802)، دوره میانی (1814-1803) و دوره پایانی (1827-1815) بالطبع دوره آغازین همچون تمام هنرمندان تحت تأثیر آثار پیشینیان خود بوده است. آثاری كه از لحاظ ساختار و بافت متمایل و وام دار استادان بزرگ گذشته همچون هایدن و موتزارت هستند، ولی با این حال میتوان قطعاتی را در این دوره مشاهده كرد كه رنگ و امضای بتهوونی دارند و بیانگر ظهور ابرانسانی در عالم موسیقی است. حتی در سن 16 سالگی وقتی برای موتزارت نواخت، او گفت: «او را جدی بگیرید، آن روز خواهد آمد كه آثارش زبانزد همه خواهد شد.»
دوره میانی كه شامل آثاری است با قالبی كاملاً شخصی و زبان خاص بتهوون. این آثار بسی طولانیتر، پرصلابت و قهرمانانهتر از آثار گذشتهاند. آثاری كه ویژگیهای خاص موسیقی بتهوون در آن شكوفا میشود (تضادهای شدید دینامیك، آكوردهای كوبنده و پاساژهای پرسرعت و پرطنین). موسیقیای كه در آن میتوان صلابت و غرور مستحكم بتهوون را لمس كرد. بالطبع نمود این ویژگیها در موسیقی بتهوون به روند زندگی اجتماعی و شخصیتی او در این دوره باز میگردد، دورهای كه ارتباطات او به سبب راهیابی به محافل بزرگان فرهنگی و هنری وین و اروپا و كسب شهرت، با اشراف بیشتر شده بود و غنای تكنیكی و قدرت موسیقی او چنان به شكوفایی رسیده بود كه آثارش توسط ناشران بزرگ اروپایی بدون هیچ درنگی به چاپ میرسید و به رغم ارتباطاتش با اشراف و منافعی كه از طریق آنها عایدش میشد، هیچ گاه خدمتگزارشان نبود و موسیقی پرصلابت این دوره از ذاتی نشأت میگرفت كه اعتقاد راسخ بر این داشت كه شأن و ارج یك هنرمند بسیار بالاتر از یك اشرافزاده است تا آنجایی كه در نامهای به شاهزاده لیشفنسكی مینویسد: «شما شاهزادگی را از پدر به ارث بردهاید، اما من همه چیز را به كوشش خود به دست آوردهام، فراموش نكنید كه در سراسر جهان هزاران شاهزاده هست و یك بتهوون بیشتر نیست.»
دوره سوم دوره پایانی است كه آن را باید فراتر از یك دوره هنری برای هنرمندی خاص در نظر گرفت. دورهای پرصلابت و سراسر مفهوم و تعالی برای تاریخ موسیقی و هنر.
بتهوون در این دوره به بیان مفاهیم نو و فراتر از عصر خود پرداخته است. از فرم ساختاری قطعات این دوره نمایان است كه وی به مفاهیمی فراتر از عصر خود دست یافته و جالب آنجایی است كه این مفاهیم حتی برای موسیقیدانان هم عصرش نیز نو و غریب میآمد. روزی ویولنیستی از دشواری و غیرقابل فهم بودن قطعهای به وی انتقاد كرد و او در پاسخ گفت: «فكر میكنید آنگاه كه هستی با من سخن میراند من مراعات ویولن ناچیزی را میكنم؟» قطعات این دوره باز میگردد به دوران ناشنوایی او، قطعاتی سراسر متعالی با روحی آسمانی كه برخاسته از وجود ابر انسانی است كه هیچ گاه تسلیم تقدیر نشد و برگ تاریخ را به سوی محال گرداند و نگذاشت تاریخ نویسان اینگونه سرگذشتش را بنویسند كه در دوره پایانی زندگیاش به دلیل ناشنوایی، موسیقی را كنار گذاشت و به كنج عزلتی نشست و این به گوش هر انسانی منطقی میآمد؛ ولی بتهوون مرد منطق نبود او ابرانسان و مرد اعجاز است.
تندیسی از پشتكار و خلاقیت
حال باید دانست تك تك این قطعات هیچ گاه به صورت نبوغی كه تعریف عامهگونه، آن را به وحی و نزول از غیب شبیه میكند، شكل نگرفته است و هیچ كدام از آنها از روی اتفاق و تصادف ساخته نشده. او همواره ایدههای جدیدی را كه در ذهنش شكل میگرفت در دفترچه كوچك طرحهای موسیقیاش وارد میكرد و در ادامه آنها را میپرداخت و شكل میداد. امروز كه ما آن ایدههای ابتدایی را با نسخههای نهایی مقایسه میكنیم در عجب مسیر پرپیچ و خم خلق آن قطعات فرو میرویم كه چگونه، با چه همت و پشتكاری آن طرحهای خام و خالی به شاهكاری بینظیر در عالم موسیقی تبدیل گشتهاند، همچون تندیس پرظرافتی كه با هزاران ضربه دقیق تیشه از دل مرمری سخت میروید.
او دستیابی به كمال و شكوه در موسیقیاش را با كار سخت و طولانی و اصلاح مداوم ایدههایش ممكن میساخت. ممكن بود سالها روی قطعهای كار كند و بارها نوشته هایش را مچاله كند و دوباره از نو بنویسد. از آن روست كه هیچ گاه تعداد سمفونیهایش به اندازه هایدن و موتزارت نبوده است و تعدادشان از انگشتان دو دست بالاتر نمیرود. بزرگترین منتقد كارش خودش بود و تا به كمال والایی كه در پیاش بود دست نمییافت اثرش را پایان نمیداد. برای نمونه مس سولمنیس را پس از 5 سال به پایان رسانید (در اواسط 1818 آغاز و در ژانویه 1823 پایانش را امضا كرد).
سمفونی آزادی و برابری
قصد از نوشتن این سطور مدح و ثنای یك انسان با دستاوردهای هنریاش نیست چون بتهوون را نیازی به این گونه سطور نیست. قصد تنها اشارهای است در مورد انسانی كه دستاوردش برای ما آنچنان جاودان بوده كه از تأثیر شگرفش غافلیم، دستاوردی كه طی دو قرن روح و جان همه انسانها را از هر قوم و نژادی به هم پیوند داده. جالب آنجاست كه هرچه از او دورتر میشویم افق عظیم تری از آثارش برایمان نمایان میشود، شاهكارهایی كه شاید بشر امروزی در عصر حاضر با هزاران ناملایماتی كه خود آنها را رقم زده بیش از هر دورهای تشنه آن باشد. در عصری كه هر انسانی به راحتی خالق بزرگترین فجایع میگردد، میتوان بیشتر از پیش ارزش و منزلت آهنگسازی كه تمام وجود خود را وقف آزادی و برابری انسانها كرده، دانست. وی قصد داشت سمفونی سوم (اروئیكا) خود كه یكی از جاودانترین آثارش بود را به پاس قهرمانیهای ناپلئون در انقلاب فرانسه كه سمبل آن بود، بناپارت بنامد، ولی آنگاه كه فهمید ناپلئون خود را به سلطنت فرانسه منصوب نموده برآشفت و صفحه عنوان را كه نام ناپلئون برآن نقش بسته بود را پاره كرد.
بتهوون در تیرهترین روزهای زندگیاش، اتفاقی كه برای هر انسانی و بخصوص موسیقیدان بزرگی در حد بتهوون میتواند همچون مرگ باشد یعنی ناشنوایی، باز به فكر اعتلای نوع بشر است. در آن دوره تاریك و غمگین زندگیاش قسمت پایانی سمفونی نهم روی شعری از شیلر به نام چكامه شادی كه مضمون آن چیزی نیست جز برادری و برابری انسانها، پرطنینترین نوای آزادی را برایمان سر میدهد.
بتهوون تا آخرین لحظه عمرش هیچ گاه برای خود زندگی نكرد، او خود را وقف رسالتش كرد، رسالتش چیزی نبود جز اعتلای هنر در بالاترین سطح خود برای خدمت به نوع بشر كه در نامهای به نگلی مینویسد: «در زندگی دو قصد بیشتر ندارم: اول فداكردن خویشتن در راه هنری جاودان و آسمانی و دوم كار نیك برای دیگران.» و در جایی دیگر به سال 1804 مینویسد: «از ایام كودكی خوشبختی و لذت واقعی را در آن میدیدم كه برای دیگران كار كنم.» نمیتوان از این جملات به سادگی گذشت چون در آن ذرهای تزویر و دورویی وجود ندارد. ارمغان او برای بشر فریاد جان بود نه زبان، زیرا اگر چیزی غیر این بود ناشنواییاش او را در اولین قدم متوقف میكرد. او تازیانه زمانه را بر جان خویش تاب میآورد اما خم نمیشود تا روشنی را برای انسان به ارمغان آورد.
بتهوون نویسنده سمفونی خلقت است. صدای او از آن عصر و مكان خاصی نیست. او جهان را دعوت به شنیدن میكند و دعوت به برابری. او روح خسته انسان را از بند میرهاند و آنگاه كه با نوای او همراه میشویم، عروجی به ما هدیه میكند كه فراتر از خاك و تن ماست و این عروج چیزی جز باور خود وی نیست كه در نامهای به گوته مینویسد: «موسیقی یگانه چیزی است كه میتواند خود را از ماده بپیراید، وارد جهانی شود كه فراتر از آن است كه ما انسانها را احاطه كرده و هرگز انسان نمیتواند بر چنین جهانی جز با موسیقی تسلط پیدا كند.»
ویدیو مرتبط :
تلنگر بتهوون 2
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
نامه عاشقانه بتهوون به یک زن ناشناس
لودویگ فون بتهوون (1827-1770) یکی از مشهورترین و اسرارامیزترین آهنگسازان تاریخ در سن 57 سالگی درگذشت و رازی بزرگ را با خودبه جهانی دیگر برد.
پس از مرگ وی نامه عاشقانه در وسایلش پیدا شد.این نامه خطاب به زنی ناشناس نوشته شده است که بتهوون او را با لقب "محبوب ابدی" خطاب کرده است.
شاید جهانیان هرگز نتوانند این زن اسرارآمیز را بشناسند یا موقعیت و شرایط رابطه عاشقانه بتهوون و این زن را دریابند.
نامه بتهوون تنها چیزی است که از عشق او به جا مانده است.عشقی که به اندازه موسیقی اش پر احساس بوده است,همان موسیقی پر احساسی که بتهوون را پر آوازه کرد.
------------
فرشته من,تمام هستی و وجودم,جان جانانم,امروز تنها چند کلمه,آن هم با مداد برایم نوشته بودی که تا قبل از فردا وضعیت جا ومکان تو مشخص نمیشود.چه اتلاف وقت بیهوده ای! چرا باید این غم و اندوه عمیق وجود داشته باشد؟ آیا عشق ما نمیتواند بدون اینکه قربانی یگیرد ادامه پیدا کند؟ بدون اینکه همه چیزمان را بگیرد.آیا میتوانی این وضع را عوض کنی؟ اینکه من تماماً به تو تعلق ندارم و تو هم نمیتوانی تمام و کمال از آن من باشی؟
چه شگفت انگیز است! به زیبایی طبیعت که همان عشق راستین است,بنگر تا به آرامش برسی,عشق هست و نیست تو را طلب میکند و به راستی حق با اوست.
حکایت عشق من و تو نیز از این قرار است.اگر به وصال کامل برسیم دیگر از عذاب فراق آزرده نخواهیم شد.
بگذار برای لحظه ای از دنیا و مافیها رها شده و به خودمان بپردازیم.بی گمان یکدیگر را خواهیم دید.از این گذشته نمی توانم آنچه را که در این چند روز در مورد زندگی ام پی برده ام در نامه بنویسم.اگر در کنارم بودی هیچگاه چنین افکاری به سراغم نمی آمد.
حرفهای بسیاری در دل دارم که باید به تو بگویم.
آه لحظه هایی هست که حس میکنم سخن گفتن کافی نیست.
شاد باش "ای تنها گنج واقعی من بمان" ای همه هستی من.
بدون شک خدایان آرامشی به ما ارزانی خواهد داشت که بهترین هدیه است.
ارادتمند تو,لودویگ
6 جولای 1806