فرهنگ و هنر


2 دقیقه پیش

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ...
2 دقیقه پیش

خواندنی ها با برترین ها (81)

در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ...

اینجا بدون من؛ داستان یک خودکشی



 

 

اینجا بدون من؛ داستان یک خودکشی

 

 

 

«اینجا بدون من» بی تردید داستان یک خودکشی خانوادگی است؛ اما به نحوی غیرمعمول. آن چنان پیچیده که نه خود شخصیت های فیلم دریابند و نه مخاطبانشان و آن اندازه ساده که هم خود شخصیت های فیلم دریابند و هم مخاطبانشان. شاید تمام تلاش فیلم همین حالت تعلیق در مرز دو سرزمین است. فهمیدن یا نفهمیدن! حقیقت و رویا! با من یا بدون من!

داستان اینجا بدون من، داستان رفتن یا ماندن پسر رویایی یک خانواده نیست؛ داستان بودن یا نبودن کل یک خانواده است. تردید در وجود داشتن یا نداشتن اعضای یک جامعه.

یک زن، یک کارگر، یک مادر نقشی است که فاطمه معتمد آریا همچون همیشه خوب از عهده آن برآمده است. مادری که رویاهای مادرانه اش باعث شده، نه نقص ظاهری دخترش را ببیند و نه کاستی های رفتارش را. مادری که همچون بیشتر مادران جامعه ما، تمام هم و غم و آینده اش در خوشبختی فرزندانش خلاصه می شود و همچون بسیاری از مادران تلاش دارد این خوشبختی را از راه هایی که خود صلاح می بیند به فرزندانش هدیه کند. او علی رغم عطوفت مادرانه اش، هر آنچه که به نظرش درست نیست را با شدت عمل از سر راه بر می دارد و گاهی نیاز به جدیت را احساس می کند. متعمد آریا از عهده لحظاتی که مهربانی بیش از حد مادر به سمت سادگی میل می کند، خوب بر آمده است.

پسر این خانواده، کارگر یک انبار است، اما علاقه اش نوشتن و عاشق فیلم وسینماست. از زندگی خود خسته و دلزده است. علاقه به مادر و نگرانی از سرنوشت خواهرش پایش را بسته است. او همواره در دوراهی تعهد به خانواده و بودن در زندگی غمگینش و دنبال کردن مسیر آرزوهایش سیر می کند. همین دودلی هاست که گاه گاه به بحث میان مادر و پسر می انجامد و همان عشق به خانواده است که باعث می شود پسر برگردد و از رفتارش عذرخواهی کند. این کشمش با تأکید بر سرگردانی پسر خانواده چند بار اتفاق می افتد و صابر ابر نقشش را با هنرمندی ایفا می کند.

در میانه فیلم پسر تصمیم به رفتن می گیرد و در نهایت در شرایط فشار تصمیمش را عملی می سازد. رفتن او با جزئیات نشان داده می شود، اما چگونگی بازگشتش نه. به این معنا که بیننده در لحظاتی فکر می کند پسر خانواده شاید بر نمی گردد و باقی داستان فیلم در حقیقت داستان توأم با خیال این پسر جوان است که روایت می شود. و به راستی چه فرقی می کند که جوان باز گردد و در مشکلات مادر سهیم شود یا بازنگردد و زندگی را در رویاهایش پیش ببرد. آن طور که خود او می گوید در فیلم همه چیز ممکن است. او می تواند برود و باقی زندگی را در خیال و داستان مجسم کند یا برگردد و با خانواده اش در رویا غوطه ور شود. فیلم در تلاش است تا ثابت کند که تمام این اتفاقات تفاوت چندانی با هم ندارند.

دختر این خانواده معلول است و خجالتی. هرچند از نگار جواهریان انتظار بیش از این هاست، اما در هر حال شخصیت در آمده است. این دختر خجالتی با تشویق های مادر دل به دوست برادرش می بندد و بحران او زمانی به اوج می رسد که در می یابد، این جوان نامزد دارد و به زودی ازدواج می کند. جوانی که نقشش را پارسا پیروزفر با همان بازی تکراری اش، ایفا می کند. افسردگی شدید دختر، با عذاب وجدان مادر و ناامیدی برادرش گره می خورد و خانواده به جایی می رسد که شوخی یا جدی راه نجات خود را خودکشی دسته جمعی می بیند.

آن ها به این فکر می کنند که می شود درزهای خانه را گرفت و گاز را باز کرد و ... اینجا سکانسی است که مادر با صدای دخترش بیدار می شود. او حالش خوب شده و می گوید دوست برادرش زنگ زده تا برای خواستگاری بیاید. باقی فیلم با سرعت به سمتی می رود که مادر در عین ناباوری شاهد ازدواج دخترش است و حتی مشکلش در کارخانه نیز حل می شود. سکانس پایانی، پسر خانواده در صندلی نشسته و همچون تماشاگری در سینما، زندگی شیرین خانواده اش را تماشا می کند. تک گویی های وی مبنی بر اینکه سرنوشت انسان ها در فیلم قابل تغییر است، ببینده را بار دیگر به تصمیم خودکشی خانوادگی باز می گرداند.

راهی که برای این خودکشی غیرمعمول انتخاب می شود، خفگی است. اما نه در خانه ای پر از گاز بلکه در دریایی از رویاها. آن هنگام که اعضای یک خانواده خسته از ناامیدی ها، از جهان تلخشان چشم می بنند و در دنیایی از رویا چشم باز می گشایند؛ آن ها در واقع تسلیم مرگی خودخواسته شده اند. این خانواده حقیقت زندگی را خفه می کنند تا از شر زندگی خلاص شوند.

مرگی که واقع می شود آن اندازه شیرین و رویایی است که شاید تنها در فیلم ها محقق شود. تأکید شخصیت فیلم بر اینکه این اتفاق ها تنها در فیلم ها رخ می دهند دعوت دوباره از ببینده است برای دریافت مرگ این خانواده.

اگر بخواهیم نگاهی استعاری داشته باشیم، بخش دوم فیلم اینجا بدون من، یعنی درست از زمان بیدار شدن دوباره اعضای خانواده، ضرب آهنگ تندتری می یابد و دچار نوعی ضعف ساختاری و روایی می شود. بسیاری از مخاطبان، این بخش از فیلم را نپسندیدند و عقیده داشتند که فیلم باید پس از تصمیم به خودکشی تمام می شد؛ در واقع چنین نیز بود. گویا خود فیلم از همان لحظه به خواب رفتن اعضای خانواده، و قدم گذاشتن به دنیای رویایی، دچار خودکشی و نوعی مرگ می شود. این مرگ همان ضعفی است که سبب شد به دل بسیاری از اهل هنر ننشیند. اما توکلی این کار را کرد تا نشان دهد قدم نهادن به این دنیای رویایی چندان هم بی هزینه نیست.

یکی از نقاط قوت اینجا بدون من، میزانسن ها و صحنه آرایی بی نقص آن است. به تصویر کشیدن خانواده ای از دل یک اجتماع که دستانشان تنگ است ولی آبرو دارند. دخل و خرجشان جور نیست ولی با سلیقه اند و تمیز. این خانه محقر و وصله پینه ای چنان با هنرمندی طراحی شده است که بسیار باورپذیر بوده و در عین حال باعث نمی شود تا مخاطب از دکور و صحنه های تکراری، دلزده شود. از دیگر نکته های مثبت فیلم دیالوگ هایی است قوی و استخوان دار بین مادر و دختر و سر نخی است از این که آن ها نیز، آرزوهای خود را در دنیای رویایی محقق می بینند.

برداشت من از فیلم اینجا بدون من، چنین بود که گفتم، با این حال فکر می کنم فیلم، فیلم نامه و کارگردان آن این اجازه را داده اند که هر کس برداشت خود را داشته باشد؛ برای رسیدن به این نکته حتما فیلم را ببینید.../ فرارو

 


ویدیو مرتبط :
داستان زنی بیمار که خودکشی اش را جهانی کرد

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

داستان‌ خودکشی 9 نامزد اسکار مشهور



اخبار,اخبارفرهنگی,نامزد اسکار مشهور

اخبارفرهنگی - داستان‌ خودکشی 9 نامزد اسکار مشهور

کسب شهرت و مجسمه افسانه‌ای اسکار نمی‌تواند تضمینی بر ادامه زندگی به شکلی کامل و بی‌نقص باشد و تعدادی از بازیگران سرشناس سینمای جهان حتی با داشتن این مجسمه طلایی و ثروت و شهرت دست به خودکشی زده‌اند.

کسب شهرت و مجسمه افسانه‌ای اسکار نمی‌تواند تضمینی بر ادامه زندگی به شکلی کامل و بی‌نقص باشد و تعدادی از بازیگران سرشناس سینمای جهان حتی با داشتن این مجسمه طلایی و ثروت و شهرت دست به خودکشی زده‌اند.

به دلایل مختلف 9 نفر از افرادی که در سال های گذشته نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگر اسکار شده بودند، بعدها دچار سختی های بسیار شدند و دست به عملی بازگشت ناپذیر زدند؛ به زندگی‌شان خاتمه دادند.

مرور سرنوشت این افراد نشان‌دهنده این است که شهرت در بسیاری از موارد همه آن چیزی نیست که انسان‌ها به آن نیاز دارند.

چستر موریس (1901-1970)
وی که بیشتر برای بازی در شخصیت بوستون بلکی در چندین فیلم کارآگاهی دهه 1940 شناخته می‌شود، نامزدی اسکارش را سال 1929 و در دومین مراسم اسکار برای بازی در فیلم «بهانه» به دست آورده بود. این بازیگر در سن 69 سالگی بر اثر مصرف زیاد داروی مسکن باربیتوریک درگذشت. هیچ یادداشت خودکشی از وی پیدا نشد، با این وجود این موضوع مشخص بود که او در حال مرگ بر اثر بیماری سرطان بوده و باور می‌رود که وی به همین دلیل آگاهانه به زندگی‌اش خاتمه داده است.

سوزان پیترز (1921-1952)
این بازیگر در اولین نقش آفرینی بزرگش در فیلمی در سال 1942 با عنوان «خرمن تصادفی» در سن 21 سالگی نامزد دریافت جایزه اسکار و به یکی از جوان ترین نامزدهای دریافت این جایزه در آن زمان تبدیل شد. در سال 1945، پیترز و همسرش در حال شکار اردک بودند که گلوله ای به طور اتفاقی از اسلحه شلیک شد و باعث فلج شدن او از کمر به پایین شد. این همسر و مادر 23 ساله بعد از آن به شدت افسرده و از همسرش جدا شد و در نهایت دست از غذا خوردن کشید. او به دلیل گرسنگی و از کار افتادن کلیه از دنیا رفت.

جورج سندرز (1906-1972)
سندرز به خاطر نقش آفرینی اش در فیلم «همه چیز درباره حوا» در سال 1950برنده جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل شد. سندرز در سال های واپسین عمرش دچار یک حمله مغزی شد که در نهایت منجر به افسرده شدن او شد. یک شب، او وارد هتلی نزدیک بارسلونا شد و دو روز بعد جسد او کنار پنج بطری باربیتوریک خالی پیدا شد. او یادداشتی نیز به این مضمون از خود به جای گذاشته بود: دنیای عزیز، من دارم می روم چون خسته شدم. احساس می کنم به اندازه کافی زندگی کرده ام. من تو را با نگرانی هایت در این مکان آلوده ترک می کنم. موفق باشید. جورج سندرز.

مگی مک نامارا (1929-1978)
مک نامارا برای نقش آفرینی اش در نسخه سینمایی فیلم «ماه آبی است» سال 1953 نامزد دریافت جایزه اسکار شد. بعد از طلاق و یک فروپاشی روانی، مسیر حرفه ای کاری مک نامارا نیز شروع به نزول کرد. او برای آخرین بار در سال 1964 روی پرده های بزرگ ظاهر شد و بعد از آن از دید عموم محو شد. وی به خاطر اوردوز مسکن و قرص های خواب در آپارتمانش و در حالیکه یک یادداشت خودکشی روی پیانویش گذاشته بود درگذشت.

شارل بوآیه (1899-1978)
این بازیگر مشهور فرانسوی در طول سالیان برای بازی در فیلم های «غلبه» (1937)، «الجزایر» (1938)، «چراغ‌گاز» (1944) و «فنی» (1961) چهاربار نامزد دریافت جایزه اسکار شد. دو روز بعد از مرگ همسر بوایه که 44 سال با یکدیگر زندگی کرده بودند و دو روز قبل از تولد 79 سالگی او، بوایه با اوردوز داروی خواب آور جان خود را گرفت.

گیگ یانگ (1913-1978)
یانگ در طی یک بازه زمانی 18 ساله و برای بازی در فیلم های «بیا جام را پر کن» (1951)، «محبوب معلم» (1958) و «آن ها به اسب ها شلیک می کنند، مگر نه؟» (1969) سه بار نامزد دریافت جایزه اسکار شد که در سومین فیلم بالاخره موفق به دریافت این جایزه شد. کمتر از یک دهه بعد از بردن اسکار و تنها سه هفته بعد از ازدواج او با یک بازیگر 31 ساله آلمانی به نام کیم اشمیت، که همسر پنجمش بود، یانگ در آپارتمانشان در نیویورک به او و بعد به خودش شلیک کرد. هنوز هم مشخص نیست که دلیل این اتفاق چه بوده و یا اینکه چرا یانگ تمام دارایی هایش از جمله جایزه اسکارش را به مدیر برنامه هایش بخشید و برای دختر نوجوانش که از ارث محروم شده بود تنها 10 دلار باقی گذاشت.

ریچل رابرتس (1927-1980)
رابرتس برای نقش آفرینی اش در فیلم موج نوی بریتانیایی «این زندگی تفریحی» در سال 1963 نامزد دریافت جایزه اسکار شد. او که بعد از طلاق از رکس هریسون در سال 1971 قلبش شکسته بود، بسیار افسرده شد. وی که می خواست برای بار آخر تلاش کند او را به دست بیاورد، مقدار قابل توجهی داروی خواب آور مصرف کرد که باعث مرگ سریع او و پرت شدنش از یک پنجره به حیاط خانه اش شد. باغبانش بعدا او را پیدا کرد.

الیزابت هارتمن (1943-1987)
هارتمن در اولین نقش آفرینی اش در یک فیلم سینمایی در سال 1965 در فیلم «یک وصله آبی» نقش دختر سفید پوست نابینایی را بازی کرد که عاشق یک مرد سیاه‌پوست می شود. وی برای این فیلم نامزد دریافت جایزه اسکار شد. او در آن زمان تنها 22 سال داشت و جوان‌ترین نامزد دریافت این جایزه بود. او بعدها در مصاحبه ای گفته بود که این موفقیت اولیه برایش خوب نبود و او آمادگی اش را نداشت. بعد از آن او به دنبال نقش های خوب دیگری گشت اما غالبا از او می خواستند نقش شخصیت های معلول را بازی کند. او در نهایت دچار افسردگی و پارانویا شد و از بازیگری دست کشید. در پنجمین سالگرد دور شدن او از هالیوود، هارتمن خودش را از پنجره آپارتمانش در طبقه پنجم به بیرون پرت کرد.

ریچارد فارنزورت (1920-2000)
فارنزورت که کارش را به عنوان بدل آغاز کرد، در فیلم «برباد رفته» نیز حضور یافت. با این وجود او برای نقش آفرینی اش در فیلم «اسب سوار» در سال 1978 و «داستان روراست» در سال 1999 به عنوان یک بازیگر حرفه ای مورد احترام قرار گرفت و نامزد دریافت جایزه اسکار شد. یک ماه بعد از تولد 80 سالگی اش و شش ماه بعد از حضور او در مراسم اسکار برای بار دوم، فارنزورت که سال ها پیش فهمیده بود سرطانی مرگبار دارد که باعث فلج جزئی و درد بسیار برای او شده بود، تصمیم گرفت خودش دست به کار شود و به خودش شلیک کرد.

اخبارفرهنگی - خبرگزاری مهر