فرهنگ و هنر


2 دقیقه پیش

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ...
2 دقیقه پیش

خواندنی ها با برترین ها (81)

در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ...

ازدواج به سبک زامبیائی!



 

 

ازدواج به سبک زامبیائی!

 

دریافت مبلغى به عنوان شیربهاى عروس، یکی از آداب قبایل آفریقا از جمله مردم زامبیا می‌باشد که این رسم را "لوبولا" می نامند. لوبولا یک سنت دیرینه برای ازدواج است که در سراسر آفریقا از جمله در قبایل زامبیا مرسوم می‌باشد. لوبولا چیزی شبیه شیربها در ایران قدیم است که با پرداخت آن حق ازدواج با زنان ایجاد می‌شود. این رسم همچنان بطور گسترده در جامعه آفریقای معاصر اجرا شده و مانند سایر رسوم طرفداران و منتقدانی دارد. با اینکه لوبولا یک رسم قدیمی ‌آفریقایی است هنوز مانند صد سال قبل زنده و پابرجا است و پایبند نبودن خانواده عروس و یا داماد به این رسم، مایه بی آبرویی و سرشکستگی به شمار می‌آید.

در مرداد 1367 به هنگام ماموریت در زامبیا، به همراه خانواده و به دعوت یکی از روسای قبیله بمبا، در مراسم ازدواج دختر وی که در یکی از سالن های اصلی شهر برگزار می‌شد شرکت کردیم. این مراسم بسیار مجلل بود و مقامات محلی، تعدادی از دیپلمات ها و روسای قبایل دیگر هم در آن شرکت داشتند.من تنها سفیر حاضر در مراسم بودم و به همین دلیل، یکی از اقوام عروس همواره در کنار ما بود و توضیحات لازم در مورد آئین ازدواج در قبایل زامبیا را بیان می‌کرد .وی می‌گفت در قبایل زامبیا بخصوص قبیله بمبا، دختران پس از برپایى مراسمى که "چیسونگو" نام دارد وارد گروه زنان بالغ مى‏شوند. زنان قبیله مى‏بایست چند روزى را به آموزش دختران جوان بپردازند تا وظایفى که در خانه شوهر و در جامعه به آنان واگذار مى‏گردد را فراگیرند. دختران اغلب پس از برپایى این آیین ازدواج مى‏کنند، اما پسران گاهى تا سی سالگى مجرد مى‏مانند.

دریافت مبلغى به عنوان شیربهاى عروس، یکی از آداب قبایل آفریقا از جمله مردم زامبیا می‌باشد که این رسم را "لوبولا" مى‏نامند . لوبولا یک سنت دیرینه برای ازدواج است که در سراسر آفریقا از جمله در قبایل زامبیا مرسوم می‌باشد. لوبولا چیزی شبیه شیربها در ایران قدیم است که با پرداخت آن حق ازدواج با زنان ایجاد می‌شود. این رسم همچنان بطور گسترده در جامعه آفریقای معاصر اجرا شده و مانند سایر رسوم طرفداران و منتقدانی دارد. با اینکه لوبولا یک رسم قدیمی ‌آفریقایی است هنوز مانند صد سال قبل زنده و پابرجا است و پایبند نبودن خانواده عروس و یا داماد به این رسم، مایه بی آبرویی و سرشکستگی به شمار می‌آید.ب طور سطحی لوبولا روندی بسیار رسمی ‌از مذاکره میان دو خانواده برای رسیدن به یک توافق دوجانبه بر سر مبلغی که داماد باید برای ازدواج با عروس بپردازد، است. این رسم ممکن است مانند خرید و فروش به نظر بیاید اما در واقع با یک معامله تجاری بسیار متفاوت است. آنچه باعث اهمیت لوبولا شده در واقع کارکرد این رسم در گردهم آوردن و انسجام دو خانواده است.

اجرای این رسم توام با گسترش روابط، خانواده ها است و موجب تقویت محبت و دوستی می‌شود. جامعه شناسان آفریقائی معتقدند لوبولا هم مانند سایر رسومات سنتی این رسم نیز در دنیای مدرن مورد سوءاستفاده و تحریف قرار دارد. مراحل لوبولا اغلب برای زوج های امروزی پیچیده و گاهی گیج کننده و دارای تشریفات خاص است. برای مثال اگرچه دو خانواده ممکن است سال ها نزدیک یکدیگر زندگی کرده باشند اما تمام مذاکرات بین آنها نه با تلفن یا ملاقات و مذاکره شفاهی بلکه باید بطور کتبی انجام شود. تنظیم قرار ملاقات بین خانواده ها تشریفات فراوانی دارد و غالبا مذاکرات توسط والدین داماد آینده انجام نمی‌شود. بلکه معمولا از طریق اقوام و بخصوص عموی داماد صورت می‌گیرد. علت این است که اقوام نزدیک در فرهنگ آفریقا و به ویژه در عرف ازدواج نقش مهمی ‌ایفا می‌کند. پس از مذاکره دو خانواده با یکدیگر، مراسم بزرگی برگزار می‌شود. روابط رسمی ‌میان دو گروه درگیر مذاکره اغلب با قرار دادن یک بطری نوشیدنی روی میز ارتباط دارد، ممکن است این بطری باز نشود اما تا وقتی روی میز است، نشان می‌دهد که شرایط توسط طرفین پذیرفته شده است. این مذاکرات می‌تواند تا دو روز ادامه یابد و بحث معمولا بر سر مبلغی است که به عنوان شیربها باید پرداخت شود

البته قوانین و رسومات دیگری نیز وجود دارند که باید قبل از ازدواج واقعی دنبال شوند. زوج جوان تا زمان جشن حقیقی ازدواج، حق دیدن یکدیگر را ندارند، هدف از این رسم ایجاد احساس اعتماد و تفاهم دوطرفه عمیق بین دو خانواده است. در سنت لوبولا هدف، ثروت اندوزی نیست چون پولی که خانواده عروس دریافت می‌کند صرف کمک به عروس جوان برای تهیه وسایل زندگی می‌شود. لوبولا در واقع نوعی قدردانی از خانواده عروس است که توسط خانواده داماد برای مراقبت و پرورش ازعروس جوان صورت می‌گیرد .رایج ترین راه پرداخت شیربهاى عروس دادن چندین گاو است اما در میان اقوامى مانند بمبا که دامدارى نمى‏کنند. داماد مدت معینى در خدمت پدر زن آینده خود، بدون دریافت دستمزد، کار مى‏کند. بارها پیش مى‏آمد که داماد قسمتى از شیربها را نزد خود نگه داشته و پس از تولد نخستین فرزند به پدر زن خود مى‏پردازد. در ازدواج های نافرجام، وقتی که مردى همسرش را طلاق مى‏دهد، گاه بخشى از شیربها را پس مى‏گیرد. هدف ازدواج آفریقایى در درجه نخست افزودن عضو تازه به گروه خویشاوندان و داشتن فرزند است. بیشتر قبایل زامبیا چند همسرى را جایز مى‏دانند، اما این کار چندان رایج نیست چرا که تنها مردان متمول از عهده نگهدارى بیش از یک زن برمى‏آیند. اما داشتن زنان متعدد براى روساى قبایل عادی ‏تر و متداول است، درگذشته برخى از روساى بزرگ، پنجاه تا هفتاد زن داشته اند. روسای قبایل معتقدند داشتن بیش از یک زن پایگاه اجتماعى مرد را بالا مى‏برد. راهنمای ما می‌گفت براى مردان قبیله تونگا نیز ازدواج اهمیت فراوانى دارد چراکه تونگاها معتقدند مرد بدون همسر نمى‏تواند ارواح نیاکان خود را خرسند سازد. چند همسرى نیز از امتیازات قبیله بانتو است و اگر مردى بیش از یک زن داشته باشد، کلبه‏هاى جداگانه‏اى براى آنان مى‏سازد و هنگام خوردن غذا مردان و پسران و زنان و دختران را پیرامون ظروف جداگانه‏اى گرد مى‏آورد. مردان زامبیائی کمتر در کارهاى اجتماعى با زنان همکارى کرده و همراهى با زن را بخشى از ازدواج به شمار نمى‏آورند. حتی زنان گذشته از کشت و کار، آشپزى و نگهدارى بچه، بارهاى سنگین را نیز حمل مى‏کنند و به همین دلیل زنان آفریقایى در حمل بارهاى سنگین مهارت فراوانى دارند.

منبع: khabaronline.ir 


ویدیو مرتبط :
ازدواج به سبک وهابیت!

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

گفتگو با زوجی که به این سبک زندگی‌ می‌کنند؛ ازدواج سفید



اخبار,اخبار اجتماعی , ازدواج سفید

سیاه و سفید یک زندگی مشترک در گفت‌وگو با زوجی که چند سال است زندگی مشترک بدون ازدواج رسمی و ثبت شده را انتخاب کرده‌اند.

به گزارش خبرآنلاین ازدواج سفید، تهدید جدید نهاد خانواده در ایران. شاید از تهدید هم باید پا را فراتر گذاشت؛ کابوس هولناک نهاد خانواده. اگر تا یکی دو سال پیش از جامعه‌شناسان خانواده و از مسوولان حقوقی می‌پرسیدید مهمترین آسیبی که خانواده ایرانی را تهدید می‌کند، به اتفاق از طلاق نام می‌بردند. موضوعی که با هر کیفیتی و به هر دلیلی، به هرحال در بطن خانواده اتفاق می‌افتد. هرچند که افزایش سن ازدواج و بی رغبتی جوانان به ازدواج هم در مراحل بعدی قرار می گرفت. اما دغدغه حفظ خانواده های تشکیل شده،‌ از همه مهمتر بود.

اما در سال ۹۳، زنگ هشدار برای ازدواج سفید، به صدا درآمد؛ شیوه ای از زندگی که با عرف، شرع، سنت و سبک زندگی جامعه ایرانی در همه این سال ها و دهه ها و حتی قرن های گذشته همخوانی ندارد. هرچند که بسیاری بگویند که این موضوع آنقدر فراگیر نیست که برایش نگران بود، اما به نظر آنقدر جدی هست که معاون ساماندهی امور جوانان وزارت ورزش و جوانان که یکی از نخستین افرادی باشد که دراین‌باره هشدار می‌دهد.

ازدواج سفید درحالی در جامعه ایران دیده می شود که در شرع، قانون ازدواج موقت وجود دارد. قانون مترقی که به دلیل استفاده نامناسب از آن و رواج ازدواج موقت در برخی مردان متاهل از چنین چیزی، با واکنش های منفی بسیاری همراه شده و ظاهرا عرف آن را نمی پذیرد. این درحالی است که ازدواج موقت می تواند جایگزینی برای ازدواج سفید باشد.

در یک سال گذشته درباره ازدواج سفید، گفتگوهای بسیاری از کارشناسان و مسوولان مختلف منتشر شده است. اما تاکنون از خودتان پرسیده‌اید آنهایی که تن به ازدواج سفید می‌دهند، حرفشان چیست؟ البته مشاورها و آسیب‌شناسان خانواده نقل‌قول‌هایی از دلایل این افراد برای ازدواج سفید ارائه داده‌اند. اما سراغ زن و مردی رفتیم که به سبک ازدواج سفید، با هم زندگی می کنند. نگفتنی است که اسمی در این گفتگو-گزارش از این دو نفر برده نمی شود.

نکته اینکه خبرآنلاین فقط حرف های این دو نفر را روایت می کند و هیچ قضاوتی درباره آن ندارد.

***

قرار ملاقات را در خانه‌‌شان می‌گذاریم. دورادور می‌شناسمشان. مرد و زنی هستند سی‌ و چندساله، فرهنگی، تحصیل‌کرده و از طبقه متوسط. می‌دانند قرار است درباره نوع زندگی‌شان، درباره آنچه این روزها به آن "ازدواج سفید" گفته می‌شود یا خیلی‌ها از آن تعبیر همزیستی دارند و زندگی مشترک زن و مرد بدون مراحل قانونی و شرعی است، گزارش بنویسم. قرار است بنشینیم و یکی دوساعت حرف بزنیم تا به سوال‌هایی که توی ذهنم دارم جواب بدهند.

 

یکی‌شان چای می‌آورد و دیگری شیرینی. تا می‌نشینند، به انگشتشان نگاه می‌کنم. زن که متوجه می‌شود دلیل نگاهم چیست، با خنده می‌گوید "نه، ما حلقه نداریم". و ادامه می‌دهد: "این سبک زندگی با آنچه همیشه همه جا دیده‌اید تفاوت دارد دیگر، قرار نیست کارهایی را بکنیم که بقیه انجام می‌دهند. در زندگی ما از رسم و رسوم و خریدها و خرج‌های اضافه خبری نیست. ضمن این که تا جایی که می‌شود، باید نشانه‌های ظاهری را حذف کنیم، چون جامعه ما این زندگی را نمی‌پسندد، می‌دانید که؟" می‌دانم. سرم را تکان می‌دهم که یعنی می‌دانم "برای همین الان اینجا هستم، که بدانم چرا با این که جامعه این سبک زندگی را نمی‌پسندد، آن را انتخاب کرده‌اید و حتی مجبور می‌شوید به جای دفاع از آن، پنهانش کنید و این همه سختی را تحمل کنید؟"

لیوان چایش را برمی‌دارد و می‌گوید: "تمام زندگی‌ها همینطور است. هر کدام سختی‌ها و مزیت‌های خودش را دارد. این شیوه زندگی هم همینطور. از نظر ما اتفاق عجیب و غریبی نیست ولی از نظر دیگران هست، پس مجبوریم پنهانش کنیم. راستش، این سخت‌ترین بخش قضیه است. اگر به شیوه دیگران ازدواج کرده بودیم و بعد زیر یک سقف زندگی می‌کردیم، نیازی به این همه پنهانکاری و ترس از برملا شدن قضیه نداشتیم، اما حالا بعضی از دوستان و آشنایانمان وضعیت زندگی ما را می‌دانند، بعضی نمی‌دانند، گاهی باید مراقب باشیم که بقیه نفهمند و گاهی خیالمان راحت است. همکارها نباید سر در بیاورند، دوست‌ها اشکالی ندارد، بعضی از اعضای فامیل می‌توانند بدانند و بعضی دیگر نه، به همکلاسی‌ها و همسایه‌ها چه بگوییم که هزار جور فکر به سرشان نزند. چطور بگویم چه حسی است ..."

می‌گویم: "سردرگمی؟ دوگانگی؟..." با سر تایید می‌کند: "دقیقا همین، دوگانگی. فکر کنید یک فرم به شما می‌دهند که پر کنید، تا به قسمت متاهل یا مجرد می‌رسید، می‌دانید تکلیفتان چیست. یا متاهل هستید و با همسرتان زندگی می‌کنید یا مجردید. اما من بارها در این شرایط قرار گرفته‌ام و از خودم پرسیده‌ام خب، تو کدامی؟ و به نتیجه نرسیده‌ام. شاید به نظر شما ساده بیاید اما این بدترین حسی بوده که داشته‌ام. این که ندانید چه هستید و که هستید."

نگاه متعجبم را می‌فهمد که پس چرا؟! مرد جواب می‌دهد: "اما چیزهای مهمتر از این هست که مجابمان می‌کند اینطور زندگی کنیم."

منتظر دلایل مهمی هستم که مجابشان کرده است. ادامه می‌دهد: "همین آمار طلاق را نگاه کنید که روز به روز بیشتر می‌شود. ما نمی‌خواهیم یکی از اینها باشیم. می‌خواهیم اول به شناخت از همدیگر برسیم و بعد اگر دیدیدم همدیگر را برای تمام عمرمان می‌خواهیم آنوقت به این موضوع رسمیت بدهیم، نه این که مثل خیلی‌ها ندیده و نشناخته وارد یک رابطه دائمی شویم که در ادامه آن مثل خیلی‌های دیگر یا از هم جدا شویم یا دلزده شویم اما از سر اجبار به زندگیمان ادامه دهیم. قرارمان بین خودمان این است که تا زمانی که "عشق" هست، ادامه بدهیم."

می‌پرسم در این چند سال به شناخت نرسیده‌اید؟ و اصلا مگر شناخت فقط با زندگی‌ کردن به دست می‌آید؟ که می‌گوید: "به شناخت رسیده‌ایم اما ازدواجمان را ثبت کنیم که چه بشود؟ قوانین دست و پاگیر برای خودمان جور کنیم؟ هزار جور رفت و آمد و خواستگاری و انواع مخالفت‌ها و موافقت‌ها و تشریفات مختلف برای چه؟ همدیگر را انتخاب کردیم و حالا زندگی می‌کنیم دیگر. هروقت هم دیدیم مناسب نیستیم از هم جدا می‌شویم."

می‌پرسم: "تعهد چطور؟" زن چهره جدی به خودش می‌گیرد و می‌گوید: "به نظر ما خیلی مهم است که تعریف مشترکی از "تعهد" داشته باشیم. برای ما تعهد یعنی احساس یگانه‌ای که نسبت به یکدیگر داریم و نوع و میزان رابطه‌مان را با هم مشخص می‌کند. به این تعریف پایبندیم و هروقت هرکدام احساس کردیم از این احساس چیزی کم شده یا یکی از ما مایل است رابطه احساسی یا فیزیکی که مخصوص ما دو نفر است را با دیگری تجربه کند، دیگر زندگی مشترکی در کار نخواهد بود. بدون دردسر و دادگاه و طلاق از هم جدا می‌شویم. می‌بینید؟ بنابراین خیانتی هم در کار نیست."

می‌پرسم یعنی مهمترین دلیلتان برای انتخاب این نوع زندگی همین است؟ نگرانید که مبادا مناسب همدیگر نباشید و می‌توانید به راحتی از همدیگر جدا شوید؟ مشکلات دیگری مثلا مشکل اقتصادی برای ازدواج و شروع زندگی مشترک نداشتید؟ مرد دستی به موهایش می‌کشد و به صندلی تکیه می‌دهد: "دوستانی داریم که به خاطر مشکلات اقتصادی، بدون این که با هم ازدواج کنند تصمیم گرفته‌اند به صورت مشترک با هم زندگی می‌کنند؛ هردوی دختر و پسر در تهران دانشجو هستند یا تصمیم گرفته‌اند جدا از خانواده‌شان زندگی کنند و برای این که در مخارج مسکن و انواع قبض و خریدهای روزانه صرفه‌جویی شود با هم زندگی می‌کنند."

و تاکید می‌کند که: "اما ما دلیلمان اینها نیست. می‌توانستیم با یک مراسم ساده و بدون تشریفات هم به عقد همدیگر دربیاییم. ضمن این که این نوع زندگی در کشورهای دیگر هم جواب خودش را پس داده؛ آدمها اول با هم زندگی می‌کنند، بعد اگر خواستند ازدواج می‌کنند."

اشاره‌ام به تفاوت‌ فرهنگ‌ها را می‌پذیرند. قبول می‌کنند که برای تجربه کردن آنچه در فیلمها دیده یا از آن سوی آبها به گوششان خورده، باید تبعات زیادی را بپذیرند. می‌پذیرند که مردم هر جامعه‌ای بایدها و نبایدهای خودشان را دارند و اصلا برای همین است که در موارد زیادی شرایطشان را از دیگران پنهان می‌کنند؛ اما در نهایت به اینجا می‌رسیم که: "اما فعلا که درباره این زندگی توافق کرده‌ایم."

می‌رسم به این که تکلیفتان با بچه‌دار شدن چیست؟ "مسلما هرگز، اصلا. مگر دیوانه‌ایم؟ هم دلمان بچه‌ نمی‌خواهد و هم در این شرایط بلاتکلیف؟ ما حتی هنوز مسافرت نمی‌توانیم برویم، در هتل نمی‌توانیم با هم بمانیم چون اسممان در شناسنامه همدیگر ثبت نشده، در مناسبت‌ها و مراسم خانوادگی نمی‌توانیم با هم باشیم، از تسهیلاتی که به متاهل‌ها داده می‌شود بی‌بهره‌ایم، برای اجاره کردن خانه مشکل داریم، آنوقت بچه‌دار هم بشویم؟ استرس و نگرانی پنهان زندگی کردن دو نفره کافی نیست؟"

بعد از حرف‌های دیگرمان درباره مسائل مختلف، می‌پرسم: فکر می‌کنید بتوانید به بقیه هم پیشنهاد بدهید اینطور زندگی کنند؟ بعد از چند دقیقه، زن سکوت را می‌شکند: "راستش این است که نمی‌دانم! یک جور شنا کردن خلاف جریان آب است دیگر. سختی‌های خودش را دارد. این تصمیم‌ها به شرایط آدمها بستگی دارد. تنها چیزی که می‌دانم این است که من استقلال مالی و شخصیتی دارم و به علاقه شریک زندگی‌ام نسبت به خودم اطمینان دارم در غیر این صورت قطعا آسیب می‌دیدم. می‌دانید؟ این زندگی برای زن‌ها خطرناک‌تر است. دوستان دختری داشتم که با تصور این که زندگیشان زیر یک سقف با پسر مورد علاقه‌شان به ازدواج می‌انجامد یا این که فکر می‌کردند این زندگی دوام دارد وارد رابطه‌ای شدند اما درنهایت از اینجا مانده و از آنجا رانده شدند. دیگر خانواده‌‌شان آنها را نپذیرفت و رابطه‌شان به یک رابطه دائمی هم منجر نشد. در این میان هم آنقدر از لحاظ عاطفی و اقتصادی وابسته شدند که بعد از جدایی از شریک‌ زندگی‌شان به افسردگی‌های شدید یا حتی اعتیاد دچار شدند."

به لیوان خالی چایش نگاه می‌کند و ادامه می‌دهد: "نه این که پسرها آسیب نبینند، اما تربیت خانوادگی و اجتماعی ما طوری است که به دخترها اعتماد به نفس کمتری داده می‌شود بنابراین اگر این زندگی‌ را انتخاب کنند و بعد آنچه در ذهنشان ساخته‌اند از بین برود، چیزی برایشان باقی نمی‌ماند. دست‌کم در زندگی‌های متعارف، بعد از جدایی از همسرشان یا هنگام اختلاف، حمایت خانواده و اطرافیانشان را دارند، از بعضی حمایت‌های مادی و قانونی بهره‌مند می‌شوند، اما اگر در این زندگی حواسشان به خودشان نباشد، بازنده اصلی آنها هستند. از نظر فیزیکی هم که خودتان می‌دانید زنان چقدر ممکن است آسیب ببینند. سقط جنین‌های مکرر دوستانم را دیده‌ام. می‌دانم یک رابطه نامطمئن و ناپایدار چطور می‌تواند از نظر روحی و جسمی زنان را تهدید کند و به آنها ضربه بزند. اینها فقط توی فیلم‌ها نیست. این اتفاق‌ها را با چشم خودم دیده‌ام..."

در را که می‌بندم و از خانه‌شان بیرون می‌آیم، به سوال‌های بسیار دیگری فکر می‌کنم که توی ذهنم دارم. بیشتر از همه به این فکر می‌کنم که با همه این حرف‌ها که گفتند، توی دلشان، توی فکرشان، با خودشان چند چندند؟ چقدر به آینده‌ای که قرار است بیاید خوش‌بینند؟ چقدر می‌توانند آجر‌های رابطه‌‌شان را اینطور روی هم بچینند و نترسند که هر باد و طوفانی ممکن است آن را از هم متلاشی کند؟ اصلا دلشان می‌آید بدون نقشه، آجر روی آجر بگذارند؟

 

اخبار اجتماعی - خبرآنلاین