فرهنگ و هنر


2 دقیقه پیش

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ...
2 دقیقه پیش

خواندنی ها با برترین ها (81)

در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ...

آدم‌های بد قصه از «شعبان استخوانی» تا «آقاخان»



اخبار,اخبار فرهنگی,اخبار سینما

"قرار است حس تنفر تماشاگر را برانگیزانند، به منتهای درجه. قرار است با بدجنسی‌ها و رذالت‌هایشان محسنات آدم خوب‌ها را گل درشت و برجسته کنند. قرار است حرص بیننده را دربیاورند. قرار است احساساتش را جریحه‌دار کنند..

قرار است موجبات همذات‌پنداری مخاطب را با قهرمان داستان فراهم کنند. قرار است خود را منفور کنند تا قهرمان داستان محبوب شود. قرار است روح و روان مخاطب را شخم بزنند تا هر چه بیشتر قدر آدم‌های خوب اثر را بداند. قرار است آدم‌های منفی باشند؛ بدمن‌های سریال.

 هر روز هم در شکل و شمایل جدید و در مقاطع تاریخی مختلف؛ ابن‌ملجم مرادی، شمر بن ذی‌الجوشن، شعبان استخوانی، شازده میرزابهادر و این آخری، آقاخان، با بازی درخشان علیرضا خمسه در سریال میکائیل. آقاخانی که حاضر است همه، دوست و دشمن، را در آتش کینه برآمده از اعدام بحق پسرش بسوزاند و خاکستر کند.

شخصیت‌های منفی، بخش عمده‌ای از بار داستان فیلمنامه یک اثر نمایشی را بر دوش می‌کشند و بازیگرانی که چنین نقش‌هایی را ایفا می‌کنند شاید کار بمراتب سخت‌تری را نسبت به دیگر همکاران خود که در شمایل آدم‌های خوب قصه قرار می‌گیرند به عهده دارند. آنها باید تمام بدطینتی‌ها و شیطنت‌های شخصیت منفی را تحلیل کرده و بخوبی به تصویر بکشند تا حق مطلب ادا شده و نمای درونی نقش، بازتاب بیرونی پیدا کند.

در این مقال و مجال اشاره‌ای هر چند کوتاه به شخصیت‌های منفی سریال‌های تلویزیونی در سال‌های اخیر داریم.

آقاخان (میکائیل): علیرضا خمسه در ادامه ماجراجویی‌ها و آزمون و خطاهای حرفه‌ای‌اش سراغ یک نقش منفی رفته است. پیرمردی که خباثت را به کینه فقدان فرزند آمیخته و چشم را یکسره روی اخلاقیات بسته و حاضر است همه دنیا را فدای پسر ناکامش کند. خمسه نقش آقاخان را بی‌کم و کاست از آب و گل درآورده و برای چندمین بار نشان داده و ثابت کرده که بازیگر توانایی است.

ابن‌ملجم مرادی (امام علی«ع»): داوود میرباقری، کریم اکبری مبارکه را روی پلکان ساختمان صدا و سیما می‌بیند و از او می‌خواهد که ریشش را نتراشد. وقتی اکبری مبارکه از میرباقری می‌پرسد که او را برای چه نقشی در نظر گرفته، با خنده میرباقری مواجه می‌شود. قرار است او نقش یکی از منفورترین چهره‌ها در نزد شیعیان و بخصوص ایرانی‌ها را بازی کند؛ ابن‌ملجم مرادی. اکبری مبارکه نقش را می‌پذیرد و در تاریخ ماندگار می‌شود.

میرزا بهادر (خانه‌ای در تاریکی): محمود پاک‌نیت در یکی از شاه‌نقش‌های عمر بازیگری‌اش یک شاهزاده پر از عقده قجری می‌شود که چشم به اموال قوم و خویش دارد. چهره زن‌ستیز و سادیستی (دیگر آزار)‌ که او در قالب شخصیت میرزا بهادر از خود ارائه می‌دهد بی‌نظیر و فوق‌العاده است.

هوشنگ (ریحانه): حسین سحرخیز در شمایل یک مامور ساواک که برای به دست آوردن دختر خاله از کودکی از آن خودپنداشته‌اش به هر دری می‌زند، فوق‌العاده است. هوشنگ برای به دست آوردن آسیه از قربانی کردن شوهر و پدر او هم ابایی ندارد. او در ایام پیری و پس از سال‌ها زندگی در بی‌خبری با گلچینی از نقشه‌های سوء و شیطانی به میدان بازمی‌گردد تا به‌زعم خود پیگیر حقوق از دست رفته همسر و فرزندانش شود.

شعبان استخوانی (هزاردستان): محمدعلی کشاورز در نقش‌آفرینی این شخصیت، سنگ تمام می‌گذارد و کار را تمام می‌کند. بازی بی‌نقص کشاورز و صدای گیرای منوچهر اسماعیلی که بخوبی روی نقش نشسته، شعبان استخوانی را باورپذیر و ملموس درآورده است. شعبانی بر اثر یک اتفاق پر و بال می‌گیرد و می‌شود عامل و اهرم فشاری در دست هزاردستان تا مخالفان خود را با آن بکوبد. او در پاره‌ای از مواقع سبعیت را به نهایت درجه می‌رساند.

عموی محبوبه (دوران سرکشی): رحمان باقریان بهترین بازی تمام زندگی هنری‌اش را تا به امروز البته، در قالب این شخصیت ارائه می‌دهد. بازی زیرپوستی و حساب شده او در نقش عموی بی‌رحم محبوبه، دختری که از خانه گریزان است و سر به راه نیست، همچنان به یاد ماندنی و خاطره‌انگیز است. باقریان سنگدلی را با آرامش و طمانینه ظاهری درآمیخته تا چهره‌ای چندوجهی و در ظاهر موجهی را از یک عموی ظالم و بی‌رحم به نمایش بگذارد.

فرخ (پس از باران): رحیم نوروزی و جهانگیر الماسی ایفاگر جوانی و پیری بدمن سریال به یاد ماندنی سعید سلطانی هستند. فرخ، جوانی است که چشم بر همه خوبی‌های ارباب که حکم پدر را هم برای او دارد بسته و حتی کمر به قتلش می‌بندد.

 نوروزی بخوبی از پس ارائه نقش یک جوان تحقیر شده که کمبود محبت دارد برآمده و الماسی هم از تجربیاتش مدد گرفته و هنرمندانه تصویری از پیرمردی ارائه می‌دهد که کینه‌ای سیاه را بر دل گرفته و همین کینه موجب شده حتی از نوادگان کسانی که مسبب بدبختی خود می‌پندارد هم نگذرد.

قدرت (زیر تیغ): سیاوش طهمورث برای ایفای نقش عمویی به ظاهر مهربان که در پس یک کینه قدیمی بر آتش غضب و انتقام برادرزاده خود می‌دمد تا او را ترغیب کند بر قصاص بهترین دوست پدر که او را عمو خطاب می‌کند و در عین حال پدر نامزدش، تمام توان و تجربه‌اش را به مدد گرفته. طهمورث در زیر تیغ زیادی بد است و همین قدرت و توانایی بالای او را با پشتوانه تئاتری‌اش در بازیگری نشان می‌دهد.

شمر بن ذی‌الجوشن (مختارنامه): پیشنهاد نقش‌آفرینی در قالب شقی‌ترین اشقیای دشت کربلا برای محمد فیلی به یک شمشیر دولبه می‌ماند؛ چیزی شبیه مرز میان شهرت و نفرت. در عین حال که می‌تواند برای او شهرت بیاورد و جاده‌های جدیدی را در پیش پای حرفه بازیگری‌اش بگشاید، اما در عین حال این امکان نیز وجود دارد که منفورش کند در میان عامه مردم.

 فراموش نکنید که تا همین 50 سال پیش، پس از اجرای تعزیه روز عاشورا در امامزاده سیداسماعیل، شبیه‌خوان شمر را از ترس آن‌که مبادا قربانی کینه و نفرت مردم شود فراری می‌داده‌اند. فیلی، شمر سریال میرباقری می‌شود اما منفور نمی‌شود؛ مخاطب عام حالا از دانش و آگاهی بیشتری برخوردار است و می‌داند که یک بازیگر فقط بازیگر است و بس.

مهران (مزد ترس): احمد فخر در یکی از متفاوت‌ترین سریال‌های پلیسی تاریخ تلویزیون و حتی سینمای ایران بخوبی از پس ایفای نقش یک قاچاقچی بین‌المللی که ابایی هم از کشت و کشتار ندارد برمی‌آید. بدمن سریال مزد ترس هیچ‌یک از مشخصه‌های ظاهری یک قاتل حرفه‌ای را ندارد؛ او آرام و مؤدب است، پیانو می‌نوازد و حتی برای مقتول خود نیز دلسوزی می‌کند. صدای ناصر طهماسب خونسردی آمیخته به جنون این شخصیت را دوچندان می‌کند.

داوود (گمگشته): صالح آقامیرزایی در یکی از متفاوت‌ترین نقش‌آفرینی‌هایش در شمایل یک جوان مالامال از عقده‌های حقارت ظاهر می‌شود. او که از ازدواج دختر صاحبکارش با یک جوان پلیس به خشم آمده و خود را تحقیر شده می‌بیند، برای انتقام به هر عمل غیراخلاقی دست می‌زند و از هیچ رذیلتی گریزان نیست. داوود بر همه خوبی‌هایی که پسر و خانواده دختر در حقش روا داشته‌اند چشم می‌بندد و نامردی را در حق آنها تمام می‌کند.

اصلان (خانه به دوش): غلامحسین لطفی می‌شود باجناق تازه به دوران رسیده و بدجنس ماشاءالله خان (حمید لولایی)‌ که برای سنگ‌اندازی بر سر راه او از هیچ کاری ابا ندارد، لطفی تقریبا همان بازی همیشگی خود را دارد؛ یک آدم چاق بامزه و شوخ و شنگ، اما چیزی که نقش‌آفرینی او را در خانه به دوش متمایز می‌کند، نیات شوم و نقشه‌های شیطانی‌ای است که در پس خنده‌ها و کردار به ظاهر خیرخواهانه‌اش مستور و پنهان است. مخاطب زمانی که در پایان سریال متوجه می‌شود همه آتش‌ها از گور اصلان بلند می‌شده و مسبب همه بدبختی‌ها خود اوست، تنفر بیشتری پیدا می‌کند.

عبدی (مدینه): مهدی سلطانی این‌بار از نقش‌های همیشگی‌اش فاصله گرفته و بدمن سریال سیروس مقدم می‌‌شود. عبدی که خود زخم خورده و محرومیت دیده، آمده تا سنگ در راه مدینه بیندازد و مانع از وصال او به اهدافش شود. سلطانی با گریم حرفه‌ای و جالبی که روی چهره‌اش صورت گرفته، بدمن خوبی برای مدینه شده است.

جابر (انقلاب زیبا): آتیلا پسیانی که قبلا هم شخصیت‌های منفی بسیاری را بازی کرده، در اثر بهرنگ توفیقی، انقلاب زیبا، یک ساواکی جنایتکار است که سابقه انواع و اقسام جنایت را در کارنامه کاری خود دارد. جابر یک جلاد خونسرد است که البته بخشی از این ویژگی خود را از جنس بازی متفاوت پسیانی به عاریه گرفته است. پسیانی در بازی کردن در قالب نقش قاتلان و جانیان خونسرد متبحر و گاه بی‌نظیر است؛ فیلم آب و آتش فریدون جیرانی را به یاد بیاورید.

حمید فانی (همه چیز آنجاست): سام درخشانی در ادامه تجربه نقش‌های متفاوتش این‌بار در قالب یک کلاهبردار تمام عیار ظاهر می‌شود که زیر و رو می‌کشد و هیچ بی‌اخلاقی و رذیلتی از زیر دستش در نمی‌رود. حمید فانی یکی از بهترین بدمن‌هایی است که تلویزیون در سال گذشته به خود دید.

 او که در معرکه گرفتن همسر دوم هم گرفتار آمده و ترس از آبروریزی بیشتر دارد به هر چیز متوسل می‌شود تا گلیم خود را از آب بیرون بکشد. درخشانی با نقش‌آفرینی استادانه در این نقش منفی، بخش دیگری از توانایی‌هایش را در بازیگری به نمایش می‌گذارد.

غلام شمدی (سفر سبز): مصطفی طاری باوجودی که تلاش کرده به غلام شمدی رگه‌هایی از طنز بدهد اما این شخصیت آن‌قدر خبیث است که هر چه از سریال می‌گذرد و داستان بیشتر مکشوفه می‌شود، برای بیننده منفورتر و مشمئزکننده‌تر به نظر می‌آید.

 طاری البته با بازی هنرمندانه‌اش تا حدودی موفق شده لعابی از یک رندی و زرنگی دوست‌داشتنی را هم به رذائل غلام شمدی بزند و او را در عین منفوریت، محبوب بخشی از مخاطبان هم بکند. غلام شمدی یکی از تلاش‌های ستودنی بازیگر پرسابقه و با تجربه‌ای به نام مصطفی طاری هم هست.

مهدعلیا (امیرکبیر): با این‌که قرار است در این مطلب فقط به شخصیت‌های منفی مرد مجموعه‌های تلویزیون بپردازیم، اما حیف است که یادی از دو بازیگر زن که چیره‌دستانه به شخصیت‌های منفی جان می‌بخشیدند، نکنیم.

 فخری خوروش چنان بخوبی در نقش مهدعلیا جا افتاد که گویا در عالم واقع هم عامل قتل امیرکبیر است. بازی هنرمندانه و پرقدرت خوروش در نقش مادر پادشاه جوان که از تدابیر میرزا تقی‌خان فراهانی به تنگ آمده بود برای همیشه در یاد و خاطره دوستداران سریال‌های تاریخی خواهد ماند.

ماهرخ (پاییز صحرا): مرحومه جمیله شیخی استاد بازی در نقش مادرشوهران مستبد و گاه بدجنس بود. اغراق نیست این ادعا که سال 1365 و در بحبوحه پخش سریال «پاییز صحرا» خیلی‌ها دوست داشتند دستشان به آن مرحومه برسد تا انتقام عروس را از این مادر شوهر بدجنس بگیرند و همه اینها از تبحر آن مرحومه در بازیگری می‌آمد. ماهرخ سریال پاییز صحرا یک مادرشوهر بدجنس و پرافاده تمام و کمال بود.

 مرحومه شیخی بعدها شبیه این نقش را در سریال «تولدی دیگر» داریوش فرهنگ هم تکرار کرد و در مجموعه «پدرسالار» هم ملوک شد؛ پیرزنی که با اسدالله خان کینه دیرینه‌ای داشت و در راه دشمنی با او از هیچ ترفندی فروگذار نمی‌کرد.


اخبار فرهنگه - جام جم


ویدیو مرتبط :
تصاویردیدنی استاد کشاورز از شعبان استخوانی تا پدرسالار

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

قصه دو موش بد ویژه کوچولوها



 

 

 

 

روزی و روزگاری يك خانه عروسكي بسيار زيبایي در کنار شومینه اتاق قرار داشت .ديوارهاي آن قرمز و پنجره هايش سفيد بود . آن خانه پرده هاي توري واقعي داشت. همچنين يك درب در جلوی خانه و يك دودكش هم روی سقفش دیده می شد.

 

 

اين خانه متعلق به دو عروسك بود. یک عروسک بلوند که لوسيندا نام داشت و صاحبخانه بود ولي هيچوقت غذا سفارش نمي داد. دیگری هم جين نام داشت و آشپز بود اما هيچوقت آشپزي نمي كرد چون غذاهاي آماده از قبل خريداري شده بودند و در يك جعبه قرار داشتند. توي جعبه دو عدد ميگوي درشت قرمز ، يك ماهي ، يك تكه ران ، يك ظرف پودينگ و مقداري گلابي و پرتقال بود.

 

 

آنها را نمي شد از بشقابها جدا كرد ولي بي نهايت زيبا بودند. يك روز صبح لوسيندا و جين براي گردش با كالسكه عروسكيشان بيرون رفتند. هيچكس در اتاق كودك نبود و همه جا سكوت بود . يكدفعه صداي حركت آرام چيزي به گوش رسيد . صداي خراشيدگي از گوشه اي نزديك شومينه مي امد جائيكه سوراخي در زير قرنيز وجود داشت .

 

 

تام شستي سرش را براي لحظه اي بيرون آورد و دوباره صداها شروع شد. لحظه اي بعد خانم موشه هم سرش را بيرون آورد .او وقتي ديد كسي در اتاق نيست با جرات و بدون ترس بيرون آمد. خانه ي عروسكي در سمت ديگر شومينه قرار داشت آنها با دقت از روي قاليچه ي مقابل شومينه گذشتند و به خانه عروسكي رسيدند و درب را باز كردند.

 

 

 

 

دو موش از پله ها بالا رفتند و چشمشان به اتاق غذاخوري افتاد . غذاهاي مورد علاقه موشها روي ميز چيده شده بود . قاشق ، چاقو و چنگال هم روي ميز بود و دو صندلي عروسكي هم كنار ميز قرار داشت . همه چيز فراهم بود. آقا موشه خواست تكه ای از ران خوش آب و رنگ را با چاقو ببرد. اما نتوانست چاقو را كنترل كند و دستش را زخمي كرد. خانم موشه گفت:

 

 

فكر كنم به اندازه كافي پخته نشده و سفت است بايد بيشتر تلاش كني. خانم موشه روي صندلي اش ايستاد و سعي كرد با چاقوي ديگري آنرا خرد كند اما تنوانست و گفت : اين خيلي سفت است تكه ران با يك فشار از بشقاب جدا شد و قل خورد و زير ميز افتاد. آقا موشه گفت : آن را ول كن و يك تكه ماهي به من بده .

 

 

خانم موشه سعي كرد تا با آن قاشق حلبي تكه اي از ماهي را جدا كند ولي ماهي به ظرفش چسبيده بود. همانطور كه ماهي به بشقاب چسبيده بود آنرا در آشپزخانه روي آتش قرار دادند ولي آن نپخت . آقا موشه خيلي عصباني شد. تكه ران را وسط اتاق گذاشت و با خاك انداز به آن كوبيد. بنگ، بنگ، و آنرا را تكه تكه كرد. تكه هاي ران به اطراف پرت شدند ولي هيچ چيزي داخل آن نبود. موشها خيلي خشمگين و نااميد شدند. آنها پودينگ، ميگوها، گلابي ها و پرتقال ها را هم شكستند

 

 

خانم موشه جعبه هاي كوچكي را توي قفسه پيدا كرد كه رويشان نوشته بود برنج ، شكر ، چاي ، اما وقتي كه آنها را برگرداند بجز دانه هاي قرمز و آبي چيزي داخلش نبود. آنها از ناراحتي تا آنجا كه مي توانستند رفتار زشت از خودشان نشان دادند. آقا موشه لباسهاي جين را از كشو در آورد و آنها را از پنجره به بيرون پرتاپ كرد.

 


 

موش

 

 

خانم موشه كه داشت پرهاي داخل بالشت لوسيندا را بيرون مي ريخت بياد آورد كه خيلي دلش يك تشك پر مي خواست. او با همكاري اقا موشه بالشت را به طبقه پايين برد و از روي قاليچه جلوي شومينه عبور كردند. رد كردن بالشت از آن سوراخ خيلي مشكل بود اما به هر سختي كه بود اين كار را انجام دادند. خانم موشه برگشت و يك صندلي و قفسه كتاب و قفس پرنده و چند تا خرت و پرت ديگر را برداشت و با خودش آورد.

 

 

قفسه كتابها و قفس پرنده از سوراخ رد نشدند بنابراین خانم موشه آنها را پشت ذغالها رها كرد. او برگشت و يك كالسكه با خودش آورد خانم موشه دوباره برگشت و يك صندلي ديگر با خودش آورد كه يكدفعه صدايي را در پاگرد شنيد . او بسرعت به سواخش برگشت و عروسكها وارد اتاق كودك شدند . اما چشمهای لوسیندا و جین چه دید! لوسیندا روی اجاق وا ژگون شده نشست و به اطراف خیره شد. جین هم به کشوهای آشپرخانه تکیه داد و نگاه کرد .

 

 

اما هیچکدام حرفی نزدند. قفسه کتابها و قفس پرنده در کنار جعبه ذغالها رها شده بود ولی گهواره و تعدادی از لباسهای لوسیندا را خانم موشه برده بود. البته خانم موشه چند تابه و قابلمه بدرد بخور و مقداری چیزهای دیگر را برداشته بود. دختر کوچولویی که خانه عروسکی متعلق به او بود گفت : من می روم و یک عروسک پلیس می آورم. اما پرستارش گفت: من یک تله موش خواهم گذاشت . این آخر داستان دو موش بد بود اما آنها خیلی بدجنس نبودند . آقا موشه خسارت آنچه که شکسته بودند پرداخت کرد . چون عید کرسیمس بود موش و همسرش یک اسکناس داخل جورابهای لوسیندا و جین انداختند. و خانم موشه هم صبح خیلی خیلی زود با خاک انداز و جاروش به خانه عروسکی آمد تا آن را تمیز کند