یک هفته هفت چهره؛ از چهارشنبه سوری تا عید


بی خیال شوید! عمه ی محترمه هر کاری کرده گذشته، لحظه را دریابید. خاله را هم در آغوش بگیرید، مهربانتر کمی لطفا، روبوسی کنید؛ ماچ های آب دار، خوشا ویروسی که از عید ما آید، آجیل بزنید بر بدن و شیرینی بخورید، شاد باشید، اصلا برقصید!

برترین ها - ایمان عبدلی:

سعید حجاریان یا (ترور تکلم، هفته)

آن روزی که سعید حجاریان مقابل شورای شهر ترور شد، گروهی با آن تکه ی سربی آش نیم پز گفت و گو را مسموم کردند و چند سالی دور هم نشینی و کیاست و خرد ورزی ایرانی را به عقب انداختند، حجاریان هر که بود و با هر سبقه ای، در جایگاه یک سیاست مدار حتی اگر حضوری زیان ده برای جامعه ایرانی داشته باشد، باید با گفت و گو کمرنگش کرد وگرنه که هیچ جریان و طرز تفکری حذف نمی شود و صد البته که همیشه این گلوله های سربی جانی در گروه هدف می اندازد که توامان هم محبوبیت می آورد هم سخت جانی.

یک هفته هفت چهره؛ از چهارشنبه سوری تا عید

تمام این صد سال گذشته تاریخ سیاسی را که مرور کنید، بهتر متوجه خواهید شد، هر که از هر جریانی هدف سرب قرار گرفت چهره ای آسمانی پیدا کرد و حالت قدسی که دیگر از کاراکترش جدا نشد، در واقع خاصیت مظلوم پروری جامعه ایرانی که همیشه طرف فرد و گروه مورد ظلم واقع شده است و مظلومیت برایش قداستی معنوی دارد، همیشه یاور حجاریان ها و افرادی چون او بوده است، حجاریان جایگاه کمی نداشته، او تئوریسین اصلاحات است، فکر تولید می کرد و همچنان می کند و خون در رگ اصلاحات چی ها را او تزریق می کند، سیاست بی گمان بیش از هرچیز فکر می خواهد و تعقل، اصلا «حذف» نمی گنجد، سیاست ورزی مثل یک تورنمنت بلند مدت است که باید برای هر برهه اش تاکتیکی خاص داشت و انرژی را تقسیم کرد، بازی تک حذفی نیست .



روزبه چشمی یا (خجالت آور، هفته)


این که هافبک استقلال پس از حضور در برنامه 90 دچار پارگی رباط صلبی می شود و بدتر اینکه گمان کنیم این مصدومیت با حضور در برنامه فردوسی پور ارتباط مستقیم دارد، علاوه بر اینکه به نوعی نادیده گرفتن عقل و منطق و اندیشه است، در مقیاسی وسیع تر نادیده گرفتن قدرت خداوندی است و در ذات خودش نوعی سهل انگاری نهفته دارد که گویی کل کائنات را در حد خرافه تقلیل می دهد.

یک هفته هفت چهره؛ از چهارشنبه سوری تا عید

وقتی افرادی بدون زیر بناهای فرهنگی متناسب با موقعیتی که دارند، رشد می کنند. داستان همین می شود، فوتبالیست های وطنی به عنوان جامعه نمونه در این بحث چون به طور کلی با مقوله های اندیشه و فرهنگ بیگانه اند، خالی از قدرت تحلیل اند، خیلی هایشان را نمی شود بیرون از زمین چمن تحمل کرد، آن قدر که عوامانه و سطحی نشان می دهند، کاش دوستانی که از بالاترین امکانات رفاهی استفاده می کنند و در بالاترین سطح طبقاتی سیر می کنند، کمی هم بر غنای فکری بیافزایند و از اظهار نظرهایی که مرغ پخته را به رقص بندری تشویق می کند، پرهیز کنند.

متاسفانه «نیرنگستان» صادق هدایت هنوز خواندنی است و تجمل و مدرنیته فقط جلوی چشمانمان را گرفته، چیزی در ذهن ما نفوذ نکرده است. این ها همان هایی هستند که هنوز فکر می کنند، اگر ایستاده شلوار تن کنند، فقیر می شوند!



سوختگان چهارشنبه آخر سال یا (ایران خنده می خواهد، هفته)


این یکی دو هفته ی آخر سال پر از نفرین و تکفیر جوانانی است که صدای شهر را بالا می برند و به قیمت ایجاد هیجان، خودزنی و دیگر آزاری می کنند، همه وسط گود می آیند، البته که خیلی ها هم دلسوزانه پرهیز می دهند از ارتکاب به آتش بازی های جعلی که نسبتی با سنت چهارشنبه سوری ندارد، شخصا امسال با صحنه های عجیبی مواجه شدم که هیچ نسبتی با شادی نداشت و بیشتر شبیه عصبانیتی بود که با ترقه ها می ترکید و خرابی به بار می آورد.

یک هفته هفت چهره؛ از چهارشنبه سوری تا عید

اما این همه ناله و فغان از کج فهمی نوجوانان و جوانان هیجان زده راه به جایی نمی برد، تا زمانی که آن ها را بشناسیم و همه ی وجودشان را با تمام نیاز های رنگارنگی که دارند به رسمیت بشناسیم، این ها همان هایی هستند که در هر کارناوال تقویتی شرکت می کنند و پایه های نظام را محکم می کنند، این ها همان ها هستند، همین ها که شادی می خواهند، کارناوال می خواهند، پایکوبی می خواهند، جمع می خواهند، عاشق همصدایی هستند، فرقی ندارد حتی در شکل به ظاهر غم انگیزش مثل عاشورا می آیند، چون همگرایی و با هم بودن را دوست دارند، نیاز به خودنمایی دارند، موسیقی می خواهند، رقص و پایکوبی، همه ی آن چیز هایی که چهارشنبه سوری با خودش دارد ما چینی اش کرده و یا هلش داده ایم به زیر زمین و خب چون از خیابان هلش دادیم به زیر زمین، نگاه نظارتی غیب می شود بمب های دست سازی بیرون می اید که نوروز را تلخ می کند.

شک نکنید چهارشنبه سوری باید باشد، باید پرو بال داد، باید اماکنی مشخص کرد تا جوانانی که در کوران مشکلات اقتصادی دلشان به چند ساعت قهقهه خوش است، جمع شوند و با قواعدی که شهرداری ها تعیین می کنند، زیر سایه نیروهای آرام بخش انتظامی شادی کنند شما فضایش را فراهم کنید، اصولش را تعیین کنید، امکان ندارد کسی سرپیچی کند، این ها خنده می خواهند؛ وقتی شما در اختیارشان نمی گذارید، عصبانی می شوند و این صداهای ناهنجار، فریاد یک مشت جوان عصبی است، می شنوید؟



محمد مصدق یا (اسطوره، هفته)


مصدق پیچیده شده میان همه ی فاکتورهایی است که در یک سناریوی سینمایی قهرمان می سازد، او مثل تمام قهرمان ها در ابتدا یاورانی دارد، نظیر: دکتر فاطمی که بعدتر از دست می دهد آن ها را، قهرمان تنها می شود، مخاطب قهرمان تنها را بیشتر می خواهد، خصوصا اگر در یک بستر دراماتیک بیفتند، به عبارتی دیگر قهرمان دچار تلاطم شود و نارو بخورد؛ مردمی که صبح در ستایشش خیابان قرق کردند و شکل دیگری از مردم که عصر همان روز با الفاظ رکیک نوازشش کردند، او تنهاتر می شود قهرمان قصه محبوب تر می شود.

یک هفته هفت چهره؛ از چهارشنبه سوری تا عید

قصه اما ضد قهرمان می خواهد که مقابل قهرمان بایستند، ضد قهرمان باید قدرتمند باشد، اصلا هر چقدر که قدرت بیشتری داشته باشد، ارزش کار قهرمان و محبوبیتش بیشتر می شود؛ نظام شاهنشاهی همان ضد قهرمان داستان است با پشتیبانی آمریکا. این همه قدرت مقابل قهرمان قصه بر مظلومیتش می افزاید، قهرمان باید علاوه بر تنهایی و قدرت کمی مظلومیت معصومانه هم داشته باشد، مصدق همه ی این ها را با هم داشته، بیخود نیست که گذر زمان وزن محبوبیتش را افزایش داده، حالا او به جایی رسیده که قرار گرفتن در کنار نامش بالاترین افتخار است.

مصدق اما نقطه ی پایان قهرمان سازی های سینمایی ها را هم داشت، او را به گوشه ای انداختند و این سبک زندگی تحمیلی انگار بهترین تیراژ و پایان سینمایی است، برای قهرمان های با شرافتی که دین شان را به دنیایشان نفروختند و ظرف محبوبیت شان اندازه ی منصب داری نیست، میشد روز ملی شدن صنعت نفت را اصلا روز مصدق نام گذاشت، ملت بی قهرمان جای مهمی از تاریخ کم می آورند.



علی کفاشیان یا (او می خندد به ریش ما، هفته)


آن هایی که از دیوار سفارت بالا رفتند و ملتی را به دردسر انداختند، بارها و بارها توسط افراد مختلف تقبیح شدند، سفارت نورد ها هر چقدر که شاید بی فکر و بی منطق رفتار می کنند، اما مدلی از صداقت در رفتارشان دارند که تحت هر شرایطی غیرقابل انکار نیست، آن ها همینند با همه ی هزینه هایی که می تراشند، اما می شود فهمیدشان و کشفشان کرد، خواستگاه و انگیزه ها خیلی شفاف است .

یک هفته هفت چهره؛ از چهارشنبه سوری تا عید

اما کفاشیان ها و به طور کلی مدیرانی که دو دستی صندلی هایشان را چسبیده اند و متخصص حفره شناسی در ساختار اداری ایرانی هستند، فوق العاده خطرناک اند و کشف شان دشوار است، چون بازی آن ها ساده نیست، باید کلی کند و کاو کرد تا فهمید چه می کنند و چه انگیزه ای دارند، آن ها فعل های نیک بشر را هم در جهت منافع خود و دسته ی خود خرج می کنند و به مانند همین نمونه ی قابل بحث لبخند را هم بد نام می کنند، کفاشیان ها هستند که سفارت نوردهایی به عنوان پیاده نظام در ید خود دارند و همیشه پشت گروهی پنهان می شوند، لابی سعودی ها آرای کنفدراسیون فوتبال آسیا را همان طور که پیش بینی می شد به نفع آن ها صادر کرد، کفاشیان در این مدت فکر انتخابات سال آینده بوده است و حالا هم وعده ی تغییر رای می دهد، شما دلسوز مایید، ما هم که...بی خیال.



گروه عجم یا (آغوشت را باز کن، هفته)


خبر کسب مجوز گروه «عجم» خبر خوبی بود که امیدواریم تکرار شود، این جنس خبرها تکراری اش می چسبد، وقتی مدیران ارشاد تصمیم می گیرند، آغوش فرهنگ و هنر را اندازه ی چند نفر بازتر کنند، فضای هنر به همان اندازه گرم تر می شود، مرزهای سیاسی کاش نباشند که این گونه اهالی فرهنگ و هنر را دسته بندی کند؛ لس آنجلسی و زیر زمینی و داخلی و خارجی، همه ی این ها هنرمندند، کاش نوروزی بیاید که همه همین جا دورهم باشیم، والا که عید آن گونه چه عیدی باشد!

یک هفته هفت چهره؛ از چهارشنبه سوری تا عید

با این جنس خبرها احساس قدرت می کنیم، گروهی که به ویژه برنامه نوروزی بی بی سی فارسی رونق می داد، حالا و احتمالا تا چندی دیگر به سالن های داخلی موسیقی رونق می دهد، کاش وسعت نظر داشته باشیم و همه ی خوبی ها را مال خود کنیم، مبارک عجمی ها، لطفا باز هم از این کارها بکنید، اصلا کاری کنید، خواننده ای نماند که بی بی سی و امثالهم برای دعوت کردن داشته باشند...



«نوروزتان پیروز» یا عیدتون مبارک

بی خیال شوید! عمه ی محترمه هر کاری کرده گذشته، لحظه را دریابید. خاله را هم در آغوش بگیرید، مهربانتر کمی لطفا، روبوسی کنید؛ ماچ های آب دار، خوشا ویروسی که از عید ما آید، آجیل بزنید بر بدن و شیرینی بخورید، شاد باشید، اصلا برقصید! قدر هم را بدانید، با عمو و دایی قهر نباشید، این ها خواهش است، تمنا است. خدای نکرده جملات را دستوری تعبیر نکنید، این 13 روز تمثیلی از کل عمر همه ی ماست، فرصت ها گذراست، جملات تکراری و کلیشه اند اما...

یک هفته هفت چهره؛ از چهارشنبه سوری تا عید

 شادی و عیش و لبخند حال همه را خوب می کند، همه هم مشکل داریم، اما نگذاریم بوی اسکناس لای کتاب از بین برود، بچه های بی خاطره، آینده ی خوبی نخواهند داشت، مایی که خاطره داریم، حالمان خوشتر است،مهربانی یادتان نرود، اما گوشی های تان را جا بگذارید و دورهمی را دریابید. سال پر از طرب و غلغله و شوق داشته باشید...

آدمی نیست که عاشق نشود فصل بهار /  هر گیاهی که به نوروز نجنبد حطب است

«نوروزتان فرخنده باد»


ویدیو مرتبط :
چهارشنبه سوری عید 92 در مسجدسلیمان

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

«تلویزیون چهارشنبه سوری یادش می افتد سریال عید بسازد!»


اکبر عبدی قرار است به زودی فیلمی را کارگردانی کند که «ننه خاور» نام دارد. با این بازیگر تماسی گرفتیم تا درباره صحت این خبر بپرسیم.

تماشا: روز گذشته در یکی از سایت های خبری خواندیم که اکبر عبدی قرار است به زودی فیلمی را کارگردانی کند که «ننه خاور» نام دارد. با این بازیگر تماسی گرفتیم تا درباره صحت این خبر بپرسیم. او در گفت و گو با تماشا درباره این خبر و فعالیت های اخیرش حرف هایی شنیدنی زد که در ادامه می خوانید.



حتما دیگر گفتن هم ندارد که اکبر عبدی، امسال توانست سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را از آن خود کند. هرچند قبل از جشنواره، حرف و حدیث ها حکایت از آن داشت که باید او را برای نقش مکمل زن کاندیدا کنند و نه مرد. او امسال با فیلم «خوابم می آد» رضا عطاران، در جشنواره حضور داشت، حضوری چشمگیر و توانست یکی از بهترین بازی های جشنواره سی ام و حتی کارنامه خودش را به نمایش بگذارد.

*آقای عبدی باتوجه به خبری که خواندیم گویا قرار است بالاخره کارگردانی در سینما را هم تجربه کنید. درست است؟

من دقیقا نمی دانم که اینها به چه دلیلی این خبر را بدون هماهنگی با من کار کردند. درواقع خبری که آنها نوشته اند، اشتباه است. زیرا من سه تا فیلمنامه دارم که قرار است یکی از آنها را کارگردانی کنم و حالا در این خبر هر سه این فیلمنامه ها با هم قاتی شده است. اما درباره کارگردانی هم باید بگویم که بله؛ بالاخره آن را تجربه خواهم کرد.

*پس برای اصلاح آن خبر به ما توضیح بدهید که آن فیلمنامه ها چه داستانی دارند؟

یکی از آن چند فیلمنامه ام فیلمنامه ای است که «مستخدم» نام دارد و من در آن به ظاهر پیرزن درمی آیم و ویژگی اش این است که با سه لهجه در آن صحبت می کنم؛ لهجه های رشتی، اصفهانی و آذری. این «مستخدم» دلش می خواهد برگردد پیش فرزندانش و به همین دلیل به ظاهر مستخدم ها درمی آید و هر بار با لهجه ای در تلاش است به شکلی ردی از بچه هایش بگیرد و پیش آنها برود. داستان «مستخدم» که یکی از فیلمنامه هایی است که بدم نمی آید، بسازم. همین است.



*پس با این اوصاف در این داستان هم مثل فیلم خوابم می آد شما در نقش پیرزن هستید، نه؟

نه؛ شباهتی به آن فیلم ندارد. به خاطر اینکه من در این فیلنامه ادای پیرزن را درمی آورم و مخاطب می داند که این کاراکتر مرد است. اما کسانی که در فیلم با او رو به رو می شوند نمی دانند که این مرد است و همین نکته جذاب ماجراست و البته تفاوتی که با کاراکتر فیلم «خوابم می آد» دارد. ضمن اینکه باید این را هم اضافه کنم که این نوشته به شکلی برگرفته از داستان «the word according garp» رابین ویلیامز است.

فیلمنامه دیگری هم که دارم، قصه دختری است که ویلایی دارد و سرایدار آن بچه ای است که عقب مانده ذهنی است و در همین راستا اتفاقاتی برای آن دختر می افتد. حالا اینکه بخواهم کدام را زودتر جلوی دوربین ببرم، معلوم نیست.

*در حوزه تئاتر چطور؟ نمایشنامه ای برای روی صحنه بردن دارید؟

بله، اتفاقا می خواهم هم نماشنامه «مشدی عباد» را روی صحنه ببرم و هم نمایش «سوپربقال ایرونی» را.

«سوپربقال ایرونی» درباره آدم هایی است که مهاجرت می کنند و همه فکر می کنند که خوشبخت شده اند اما اصلا این طور نیست و به قول معروف «آواز دهل شنیدن از دور خوش است» و از نزدیک گوش آدم را کر می کند. من چند سالی را در آمریکا زندگی کردم و دیدم که این آدم ها چقدر زندگی شان سخت است و باید چقدر تلاش کنند تا به چیزی که می خواهند برسند. البته همه آنها زندگی شان این طور نیست اما اکثرشان همین شکلی زندگی می کنند.

آن یکی نمایشنامه ام هم «مشدی عباد» نام دارد که مدت هاست قرار است آن را روی صحنه ببرم. اما هربار اتفاقاتی می افتد که نمی شود. اما این بار حتما این کار را می کنم. این را هم باید بگویم که این نمایشنامه را "یدالله صمدی" هم می خواهد جلوی دوربین ببرد و برای سینما بسازد که خودم هم در آن بازی می کنم. نمایشش را هم هر وقت یک کمی سرم خلوت شد اجرا می کنم.

*مگر در حال حاضر مشغول چه کاری هستید که وقت نمی کنید نمایشنامه تان را روی صحنه ببرید؟

در حال حاضر که وقت سر خاراندن هم ندارم. مشغول بازی در سریال «جنگ بازی» هستم که کارگردانش "احمد کاوری" است و من در آن نقشی کمدی دارم.

هر روز بچه ها چیزی حدود 16 ساعت کار می کنند تا این سریال به پخش عید برسد و از آن جایی که تلویزیون همیشه چهارشنبه سوری یادش می افتد که برای عید سریال بسازد، زیاد نباید تعجب کرد که چرا همه اینقدر درگیرند! مثل ما آذری ها که سیزده بدر می رویم، خرید عید می کنیم!(می خندد)



عبدی و سریال نوروزی

*بعد از چند سال دوباره در عید سریالی با بازی شما روی آنتن می رود این چه حسی به شما می دهد؟

قطعا خیلی اتفاق خوبی است زیرا خیلی از مردم ایران شاید نتوانند به سینما بروند و فیلم ببینند و فقط برنامه های تلویزیونی را می بینند مثلا آن کسی که در روستا زندگی می کند نمی تواند به سینما برود. به خاطر همین باعث خوشحالی هر بازیگری است که بتواند دل این افراد را شاد کند.