یک هفته هفت چهره؛ از محسن چاوشی تا پسر تلگرامی


هر چقدر هم که مخالفانش در مورد پرهیز چاوشی از اجرای زنده بگویند، باز هم در قیاس با کیفیت کاری که ارائه می دهد، انتقادها خرد و کم اثر خواهد بود، چاوشی می داند چگونه از مخاطب دلبری کند.

صبح بخیر - ایمان عبدلی:

کارلوس کی روش یا (زیرک، هفته)

یک هفته هفت چهره

روند فرسایشی درگیری های کی روش و اسدی و برخی از سران فدراسیون به جایی رسید که تصمیم گرفته شد؛ کی روش ممنوع المصاحبه شود، غافل از اینکه مربی پرتغالی، حرفه ای است و بر مسند مربی گری رئال و منچستر نشسته، او بهتر از منتقدانی مثل مایلی کهن و ذوالفقار نسب راه بقا در فوتبال را می داند و بدون آنکه خودش را درگیر لفاظی های تخریبی کند به بهترین شکل جواب منتقدین را می دهد؛ دست چهار دروازه بانش را می گیرد و به کنفرانس مطبوعاتی می برد و دوشادوش آنها عکس می گیرد.

با یک تیر دو نشان می زند؛ هم دروازه بان های تیم را از جایگاهشان مطمئن می کند و هم به رحمتی می فهماند که به تیم ملی فکر نکند، روز بازی حرکت دوم: کی روش را همان ابتدای بازی با ترکمنستان می بینم او می داند که کراوات پوشش عرف نیست اما به ناگهان کراوات می زند، گویی این ابزار را در درست ترین جایگاهش در روزگار فعلی به کار می گیرد؛« اعتراض» و حرکت سوم کی روش این بار اشکان را در آغوش حمایتی خودش می گیرد، با اعطای بازوبند کاپیتانی هم پاسخ حراستی های فدراسیون بابت خالکوبی ها را می دهد و هم به نوعی از همان دسته ی منتقدین زهر چشم می گیرد و در ضمن اشکان در افول را، غروری تازه می دهد. این بار یک تیر با سه نشان، بله مربی موفق و کاربلد تیم ملی که به خوبی پروژه ی تغییر نسل را هم اجرا کرده است، می داند تیرهایش را کجا و چگونه رها کند.



پسر تلگرامی یا (نیازمند، هفته)

یک هفته هفت چهره

مورد جالب توجه پسر تلگرامی نکات تامل برانگیزی زیادی داشت او بیشتر از هرچیز یک بار دیگر یادمان آورد که ساختار روابط دختران و پسران دچار معضلات فراوانی است که طی چهار دهه به هیچ سرانجام خاصی نرسیده است. اقدامات موقتی و کوتاه مدت گره ی کور این روابط را همواره کورتر کرده است، همیشه صورت مساله حذف شده و درد را ندیدیم و نفهمیدیم که نمی شود «نیاز» را سرکوب کرد.

 نیاز از هر جایی که باشد سر بر می آورد و می شود همین که شد؛ پسر تلگرامی و عکس های جنجالی و انکارهای مضحک، اما تاسف برانگیز اینکه باز هم درد را تشخیص نداده ایم، پسر تلگرامی از دل همین جامعه برخاسته و با دستگیر ی اش صرفا یک مجرم را تنبیه کرده ایم، البته منکر لزوم برخورد قاطع با او نمی شویم اما غرض اینکه دوباره نیاز برخواهد خواست در کالبدی دیگر و تا زمانی که رابطه ی دختران و پسران به حالت شفاف و پایداری نرسد، داستان همین خواهد بود نیازی که نادیده اش گرفته ایم و چه بسیار تبعاتی از کنار همین سرکوب دائمی مدام در جامعه باز تولید می شود.

حکایت گرسنه ای است که از فرط ضعف و ناتوانی تلو تلو می خورد ما لنگ زدنش را به مستی تعبیر کرده ایم و.. تفکیک جنسیتی، کنترل و سرکوب، ندیدن و انکار همه و همه راه های صد بار امتحان شده ای هستند که سرانجامی جز اتفاقاتی مثل مورد فوق الذکر ندارد، وقت آن است سیاست گذاران مسائل فرهنگی در حوزه ی جوانان، نیازهای جامعه ی جوان ایران را دریابند تا دیر نشده! اتفاقاتی نظیر این شاید ترقه ای است که هشدار انفجار یک بمب ساعتی رامی دهد.



محسن چاوشی یا (دقیقا کجایی؟، هفته)

یک هفته هفت چهره

هر چقدر هم  که مخالفانش در مورد پرهیز چاوشی از اجرای زنده بگویند، باز هم در قیاس با کیفیت کاری که ارائه می دهد، انتقادها خرد و کم اثر خواهد بود، چاوشی به اصطلاح«این کاره» است و می داند چگونه از مخاطب دلبری کند، بی گمان او مورد خاص و متفاوت خواننده های داخلی است در شرایطی که بسیاری از آوازه خوان های داخلی با استفاده از رانت های بیشمار به جایگاهی رسیده اند که شایسته اش نیستند، چاوشی از آن دسته است که اتفاقا پله پله و با مرارت به موقعیتی رسیده که نبض شنونده ی حرفه ای موسیقی پاپ ایران را در دست گرفته، فراتر از همه رقیبان داخلی و حتی لس آنجلسی.

استفاده ی درست از ترانه های وزین و آهنگین شان کار او را بالا برده است.  جسارت استفاده از اشعار کلاسیک فارسی نظیر قطعه ی «همخواب» و استفاده از اثر وحشی بافقی یا تجربه ی دلنشین آلبوم« من خود آن سیزدهم» در کنار ترانه هایی با پیچیدگی و نوآورانه نظیر: قطعه ی« قطار» یا کل مجموعه ی «پاروی بی قایق» و انتخاب های درست و به جا در نقاط عطف تاثیر گذار نظیر: همکاری با مهرجویی در سنتوری درست در هنگامی که او پس از چند سال فعالیت نیاز به اعتبار داشت و همین تجربه ی درست همکاری با سریال «شهرزاد» و قطعه هایی که به تناوب پخش می شود، چاوشی را در صدر نشانده؛ مردی که عاشقانه هایش تجربه ی چند بار پلی کردن را دارد.



محمد باقر قالیباف یا (دلگرم کننده، هفته)

یک هفته هفت چهره

عادت کرده ایم با غرولند و ناله مدیران وطنی را زیر تیغ تیز نقد ببریم. اصلا ستایش مدیر داخل حکومت با پز روشنفکری منافات دارد و هر کس که از مدیریت دولتی ستایش کند را در ردیف پاچه خوران و وابستگان شمرده ایم، انگار روشنفکری و تحلیل همسایه ی مخالفت هستند.

جایگاه اپوزیسیون برای کار روشنفکری تعریف شده است و جالب اینجاست که اگرگاها فعل مثبتی هم دیده ایم با سناریوهایی پیچیده ارتباطش داده ایم به منافع مدیر مربوطه، شهرداری تهران به مناسبت هفته کتاب فضای عمومی شهر از قبیل: بیلبوردها و پل ها و بلوارها را مزین به تصویر و نام ادبا کرده است. صبح که از خواب برمی خیزی، وقتی که درگیر افکار روزمره هستی، با یک بیت از شهریار و یا بریده ای از رمان مارکز سرحال میایی و دنیای  واژه ها حالت را خوب می کند، انگار تمام شهر فضای به اشتراک گذاشته ای مملو از واژه ها و ادبیات است.

پیش از این به اشتراک گذاشتن آثار بزرگ نقاشی در همین ماه های اخیر دیگر اقدام قابل ستایش شهرداری تهران بوده است، آقای شهردار این صفحاتی که به اشتراک گذاشته ای لایک دارد، کارهای بزرگ نخواسته ایم همین که کارهای کوچک را با کیفیت انجام می دهید کافیست.



بهرام رادان یا (ممنوع، هفته)

یک هفته هفت چهره

 اکران فیلم «حکایت عاشقی» به تعویق افتاده است. مسئولین تصمیم گیرنده از بی ربط ترین دلایل ممکن برای توجیه این اتفاق استفاده کرده اند، گویی تعارف و القای فضایی مبهم در رابطه با این گونه تصمیمات جزو اصول مدیریتی مدیران فرهنگی شده است اصل داستان توئیت جنجالی بهرام رادان در مورد همجنسگرایی در آمریکا است و متعاقب آن عذرخواهی رادان از شریعتمداری و باقی ماجرا، اما ظاهرا عذر خواهی کارساز نبوده  و رادان به چالش افتاده، فعلا هم که روزگار، روزگار ممنوع التصویر هاست؛ از علی ضیا و آزاده نامداری تا فیتیله و خیلی های دیگر، انگار راحت ترین و دم دستی ترین راهکار برای چهره ها و صداها ی هزینه ساز ممنوع التصویری است.

 زدودن ذهن مخاطب از تصویر و صدای فرد هزینه ساز مساله ی دردسر ساز را رفع می کند، حداقل مدیریت فرهنگی غالب اینگونه فکر می کند و بدتر اینکه گمان می کند با کاور کردن موضوع اصلی در پوششی از مسائل جزیی می توان تاثیر گذار تر عمل کرد، در صورتی که این جنس مدیریت با دادن سیگنال های اشتباه به مردم فضا را مغشوش می کنند و هزینه ای بر هزینه ی اولیه ی می افزاید.

 استعدادکشی و اتلاف منابع انسانی، هدر رفت یک مجموعه به پای یک فرد، مثل همین مورد «حکایت عاشقی» یا در موارد متعددی که در مورد توقیف روزنامه ها اتفاق می افتد، ایجاد ابهام و بی اعتمادی میان مردم و تنگ کردن بی رویه خطوط قرمز که به شکل اعجاب آوری حس خلاقیت را از کار فرهنگی می گیرد و هنرمند و مردم را توامان دلسرد می کند.



معینی کرمانشاهی یا (دریغ، هفته)

یک هفته هفت چهره

رحیمی معینی کرمانشاهی پس از تحمل چند سال بیماری در نهایت بیست و ششم آبان ماه در گذشت و یکی دیگر از عصر طلایی «گلها» در رادیو کم شد. دوران اوج ترانه سرایی معینی کرمانشاهی که  در کنار همکاری با چهره هایی همچون: همایون خرم و علی تجویدی و پرویز یا حقی رقم خورد، تصنیف هایی را در موسیقی ایرانی به یادگار گذاشت که تا ابد در گوش ها باقی خواهد ماند او که در ابتدا با نقاشی شروع کرد، درک تصویری بالایی داشت و شاید ازهمین رو اشعاری که می سرود در تصویر سازی بی همتا بود.

«رفتم که رفتم»:

رفتم که رفتم / از برت دامن كشان / رفتم ای نا مهربان/ از من آزرده دل / كی دگر بینی نشان

«عجب صبری خدا دارد»:

عجب صبری خدا دارد/ اگر من جای او بودم / برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان / هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو/  آواره و دیوانه می کردم 



تروریست های پاریس یا (انسانیت در کما، هفته)

یک هفته هفت چهره

کاش میشد تمام مکتب های آرمان گرای تاریخ هستی را عق زد و بالا آورد؛ همه ی مکاتبی که با  سرانی متوهم همسو شدند و بشریت را در کما بردند همه ی آنهایی که فکر می کردند خوبی می آورند و بدی گسترش دادند، کاش میشد بالا آورد همه ی ایده آلیستی تاریخ را، فجایع بیروت، پاریس، سوریه و هر خاک درگیر دیگر را ، بی مناسبت نیست اگر بازخوانی کنیم یکی از همین مکاتبی که آمد و ره به جایی نبرد و فقط آرزو بود که با خود به گور می برد. حواسمان باشد ترور فقط به خون نیست، ترور گاه له کردن خواست های طبیعی یک زندگی روزمره است، به اسم آرمان خواهی و...بریده ای از رمان«کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم»

«درست بعد از سرنگونی حکومت چائوسکو در رومانی  گزارشی در روزنامه خواندم درباره زندگی در بخارست. ماجرای مردی بود که برای اولین بار در زندگی اش موز خورده بود، پیر بود، کارگر بود و با خجالت به گزارشگری گفته بود که موز را با پوستش خورده، چون نمی دانسته باید آن را پوست بکند، اولش از این زندگی بی ارتباط با جهان که به مرد تحمیل شده بود سخت متاثر شدم از این واقعیت که او هرگز در جایی نخوانده یا حتی نشنیده بود که موز چیست و آن را چطور می خورند،اما بعد چیز دیگری توجهم را جلب کرد. گفته بود :خوشمزه بود»


ویدیو مرتبط :
نوازندگی زانکو پسر محسن چاوشی

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

یک هفته هفت چهره؛ از ظریف تا پسر تلگرامی


ویدوئویی از یک پسر 13 ساله در فضای مجازی منتشر شد، که مرور آن کمی شگفت آور بود. پسری 13 ساله و تمایلات جنسی که اگر در نسل های پیشین و با این سن و سال دیده میشد؛ اتفاق بسیار بعیدی بود که البته در این روزگار نیست.

صبح بخیر - ایمان عبدلی:

پسر تلگرامی یا (بهت، هفته)


ویدوئویی از یک پسر 13 ساله در فضای مجازی منتشر شد، که  مرور آن کمی شگفت آور بود.  پسری 13 ساله و تمایلات جنسی که اگر در نسل های پیشین و با این سن و سال دیده میشد؛ اتفاق بسیار بعیدی بود که البته در این روزگار نیست. اتفاق را میشد از چند منظر بررسی کرد؛ یکی همین تکثیر محتوایی که مشروع نیست، آن هم در یک جامعه ی مذهبی، یا نگاه به داستان از زاویه تاثیرات تکنولوژی در دگرگونی ارتباطات میان جوان ها و حتی نوجوان ها، اما آنچه که بیشتر جلب توجه می کند تحلیل ماجرا با تمرکز بر خود سوژه است، چرایی وقوع اتفاقاتی از این دست.

یک هفته هفت چهره

نگاه اول: «بازتابی بودن هویت در دوره اخیر مدرنیته و در نظر گرفتن بدن به مثابه حامل خویشتن، سبب گرایش فزاینده افراد به کنترل و نظارت بر بدن و اهمیت روز افزون بدن و نمادهای بدنی شده است» - مطالعات فرهنگی و ارتباطات- شماره 23 پس مفهوم بدن در دنیای مدرن جایگاهی رفیع تری نسبت به تمام دوره های پیشین پیدا کرده است، همین توجه روزافزون به خالکوبی و نقش و نگار بر بدن و حجم وسیع تبلیغاتی که در جهت تقویت و یا تضعیف ابژه های فیزیکی یا جنسی می شود مصداق دیگری در تایید این جریان است، حتما شنیده اید که از زوال دماغ ایرانی می گویند البته به طنز، اما همین هم در امتداد این داستان است. دوره ی حاضر دوره ی اصالت بدن و غرایز است؛ باید خوش بگذرانیم، نگاه اول، جبر زمانه را یادآور می شود.

نگاه دوم: خب در زمانه ای که لذت و فردیت ارتباط تو در تویی دارند، محیط باید در جهت تنوع و تکثر ابزار مفرح فراهم باشد فرقی نمی کند در کجای دنیا زندگی می کنید، امروزه یکی از برگ های برنده ی دولت ها فراهم کردن ابزاری است که مردم بتوانند با حق انتخاب خوش بگذرانند.

کشورها را با تفریحاتشان می شناسند؛ سواحل اسپانیا، کنسرت های آنتالیا وتفریحات تایلندی و دریای فرهنگی پاریس و ...تفریح باید همگانی باشد و سلایق متنوعی را نمایندگی کند، غروبی بیرون بیاید و گزینه ی کافه و رستوران را حذف کنید، چقدر و تا چه حد می شود به تفریحات ارزان و رنگارنگ دیگر فکر کرد؟ جبر محیط، آدم ها را به فردیتی از تفریح و تک روی و استفاده از پدیده ای مثل موبایل سوق می دهد، بماند که همین محیط محرک است و آرامبخش ندارد، البته این همه ی ماجرا نیست، اما در این یادداشت تا همین جایش را بپذیرید.

نگاه سوم: شهروند مدرن را با سرمایه هایش می سنجند؛ سرمایه فرهنگی مثل: سطح تحصیلات خانواده، میزان و نوع مصرف فرهنگی و نوع مصرف رسانه ای(فیلم و موسیقی و..) چقدر و از چه نوع؟ سرمایه اجتماعی؛ میزان و نوع روابط اجتماعی اعتماد به خویشتن و سرمایه اقتصادی؛ دارایی ها و درآمد فرد و خانواده و در آخر دید و برداشت فرد و خانواده از کلیشه های جنسیتی و قوانین و هنجارهای عرفی، پسر 13 ساله چقدر سرمایه دار(به معنای ذکر شده) بود؟ جبر محیط، جبر زمانه و سرمایه فردی، سه شاخصه ی مهمی که باید در چنین مواردی بازخوانی شود.



خاندان رفسنجانی یا (حرفه ای های، هفته)

«هاشمی برای اینکه پدر باشد و همه ی گروه ها او را به عنوان فصل الخطاب و داور بپذیرند، خود را از منازعات سیاسی و مسائل اختلافی دور نگاه می دارد و در برابر مسائل حساس ابراز نظر نمی کند» عالیجناب سرخپوش و عالیجنابان خاکستری توصیفی که شاید برای آن روزگار خیلی هم بی ربط نبود، اما برای این سالهایی که گذشت، نه نمی تواند. این توصیف کارکردی داشته باشد.

یک هفته هفت چهره

کما اینکه هاشمی و فرزندانش به شدت وارد موضع شدند و اتفاقا در بطن ماجرا حضور داشتند، ثبت نام انتخابات مجلس خبرگان و مجلس شورای اسلامی و حضور هاشمی ها از بزرگ خاندان تا فاطمه و محسن، یک بار دیگر جلوه گر حضور باثبات خانواده ای است که انگار تماما هدف دارند، بازیگرانی که می دانند کجا و چگونه و چه وقت حرکت کنند که بیشینه منفعت و کمینه ی آسیب را یکجا داشته باشند و البته تمام فعل و انفعالات را در راستای ثبات حیات سیاسی مردی هدایت کنند که عصاره ی «رجل سیاسی» است، تسلط فکر و تعقل ماکیاولیستی در اندیشه سیاسی خاندان هاشمی تصویری از قهارترین سیاستمداران ایرانی را پیش رو می گذارد، این انتخابات با حیات هاشمی ها چه نسبتی دارد؟ مردمان عادی نظیر من که هیچ، سیاسی ها هم نمی توانند پیش بینی کنند.



محمد جواد ظریف یا (جنتلمن، هفته)

حضور ظریف در عرصه ی سیاسی به عبارت بهتر در راس سیاست ورزی ایرانی، بی شباهت به حضور افشین قطبی در پرسپولیس نیست، هر دو شکلی از پوشش و رفتار را نمایندگی می کردند و می کنند که آمال اقشاری از جامعه است که می خواهند اینگونه باشند و نیستند یا نمی توانند باشند، شکل حرف زدن قطبی، لبخندی که دائما بر لب داشت، حد نهایت مسئولیت پذیری و پوششی که همیشه در نهایت آراستگی بود، تمام فاکتورهایی که محمدجواد ظریف هم آنها را در خود دارد؛ در سطحی بسیار حساستر و والاتر از مدل ریش تا همان خنده هایی که با تمام خستگی ها از مخاطبش دریغ نکرده است.

یک هفته هفت چهره

ماجرای نود و عدم پخش مصاحبه وزیر امورخارجه با عادل فردوسی پور محل جدل های بسیاری شده است که بنا به ذات «یک هفته هفت چهره» و گریز از سیاست به آن نمی پردازیم که البته  نه در علاقه و حوصله من است، نه سواد آن را دارم، اما آنچه که در همه ی این کش و قوس ها جالب توجه بود واکنش وزیر جنتلمن کابینه بوده است؛ «شنیدم فشار آوردند، از طرف من هیچ نگران نباشید، پخش نشدن مصاحبه اصلا برای من مهم نیست. بی جهت درگیر نشوید» همین واژه های متشخص یک برگ به کتاب محبوبیت او اضافه کرده است.



علیرضا فغانی یا (غریبه در وطن، هفته)

«در کشورهای نفتی همه انگل لوله نفت اند تا عناصر اقتصادی، اجتماعی و سیاسی. در چنین مکانیسمی هیچ عنصری نمی تواند از اجحاف احتمالی نسبت به مردم جلوگیری کند» جامعه شناسی خودکامگی – علی رضا قلی فقط فغانی نیست و فقط هم مختص ورزش و فوتبال نمی شود، سال هاست آدم هایی از دنیاهای گوناگون؛ فرهنگ و هنر و دانشمند و نظریه پرداز و پزشک و ... چند سالی هرز می روند، دیده نمی شوند یا مهاجرت می کنند و یا رفته رفته خاموش می شوند.

یک هفته هفت چهره

همه ی آنها می خواهند بهترین باشد، لباس وطن بر قامتشان کوچک است، اندازه به تن آرزوها و تلاش آنها نیست. در ساختار جا نمی گیرند و به قولی از خط بیرون می زنند، فغانی و همه ی آدم های حوزه های دیگر که در بیرون مرزها اعتبار دارند در یک چیز مشترکند: «تعلق به طبقه متوسط» متوسط هایی با آبرو که نه در چنبره ی نوکیسه گی اند و نه از شدت فقر سقف آرزوهایشان کوتاه شده، همان هایی که مطامع سیاسیون می شوند و بیشترین تلفات را هم می دهند.

هفته ای که گذشت یکی از طبقه ی متوسط با قضاوتش در بالاترین سطح فوتبال جهان، پرچم ایران را بالا نگه داشت.



منصور پورحیدری یا (دل لرزه، هفته)

منصور خان در بستر بیماری است. او و افرادی نظیر او به پیکره ی استقلال و پرسپولیس پیچ و مهره شده اند، نباشند پیکره ی اینها می پاشد. همان قدر که نمی شود رنگ آبی را از هویت استقلال جدا کرد، منصورخان و امثال او را هم نمی شود، آن ها متعلق به دورانی هستند که شرافتمندانه و بدون رپرتاژ محبوب بودند و فقط به فوتبال فکر می کردند و با هر قدمی که برمی داشتند، مهر فوتبال را در دل مردم جاودانه می کردند .

یک هفته هفت چهره

امروز هم اگر محبوبیتی از قبال این دو تیم در میان هواداران فوتبال است، از میراث پورحیدری ها و خوردبین ها است. امیدواریم منصور خان هر چه زودتر روی نیمکت استقلال بنشیند و آبی این تیم پر رنگ شود.



مهراوه شریفی نیا یا (آدم معمولی، هفته)

فرهنگ در تمام الگوهای رفتار بشری به حالت نهفته وجود دارد. ممکن است شما طرفدار یک تیم فوتبال باشید، شما به عنوان یک هوادار شناخت شخصی، آرزوها، تخیلات خواسته ها و اشتیاق تان را به باشگاه می آورید. همین اتفاق در مورد یک بازیگر هم حادث می شود، من یا شما به عنوان هوادار یا تعقیب کننده کارهای یک بازیگر مهراوه شریفی نیا (نام ها مهم نیستند) تمام من هویتی مان را در هویت او بازنمایی می کنیم.

یک هفته هفت چهره

اما این بازنمایی تحت تسلط و تاثیر رسانه هایی قرار می گیرند که می خواهند ما را به مصرف تشویق کنند، از همین رو با عناوین تحریک آمیز همه ی ما مرتکب تماشای تصاویری از حریم خصوصی مهراوه شریفی نیا می شویم و جالب تر اینکه این «ما» متاثر سریعا وارد پروسه قضاوت هم می شود و نکوهش می کند، بی گمان ذهنیت متاثر فراموش کرده که اگر خودش در چنین موقعیتی بود دست به چه رفتاری می زد؟ فارغ و متفاوت از رفتار مهراوه شریفی نیا آیا ؟



شهرام جزایری یا (کارآفرین! هفته)

بعدتر تاریخ را که بخوانند، دهه های هشتاد و نود را بی گمان به نام «نوکیسه ها» خواهند زد، ساختار آشفته اقتصادی این سال ها، چهره هایی را به صدر آورد که از فرط اعتماد به نفس موجبات شگفتی اند؛ از بسیجی اقتصادی تا کارآفرین نمونه.

یک هفته هفت چهره

اگر وزیر منصب دارد، اگر سلبریتی شهرت دارد، اگر هنرمند محبوبیت دارد، اگر فوتبالیست سکوها را دارد و اگر هر کسی با هر درجه ای ضریب نفوذی دارد. نوکیسه ها همه ی اینها را با هم دارند، آن ها صاحب منصب را تطمیع می کنند، رسانه را می خرند و مال خود می کنند، هنرمند را وامدار می کنند، سکوها (نمادی از کل اجتماع) را فریب می دهند و در نهایت چنان اطمینانی می گیرند که رشید پور و دید در شب هم حریفشان نمی شود، شاید با تکنیک های شوپنهاوری خصمت را به کنترل درآوردی، اما ماهیت افشاگرانه ی دوربین را چه می کنی؟