چه گوارا چرا در ایران محبوب است؟


شاید نخستین مطلب مستند افشاگرانه و در عین حال ضدآمریکایی از نحوه مرگ «چه» در ایران نوشته ای بود از میشل بوسکه در نوول ابزرواتور که دو ماه بعد از اعلام خبر کشته شدن او با عنوان «قاتلین ارنستو چه گوارا» که توسط هوشنگ کاووسی در مجله گین منتشر شد.





هفته نامه صدا - مهسا جزیزین: «سرهنگ های آمریکای لاتین و معلمین ایالات متحده، آنان باید به مجله تایم توجه کنند که نوشت از بین بردن چه گوارا مانع از بین رفتن راز و رمانتیسیسم او نخواهد بود.» (میشل بوسکه ترجمه هوشنگ کاووسی، مجله نگین آذرماه 46)

گذشت سال ها نشان داد که حق با نویسنده مجله تایم بود. رمانتیسیسم چه گوارا نه تنها در غرب که در شرق و به خصوص ایران هم فروکش نکرد. این شیفتگی هم فقط مختص به جوانان انقلابی و پساانقلابی نبود، 40 سال بعد از مرگ او در نظامی اسلامی، دولتی شبه چپ با نگاه به آمریکا لاتین سر کار آمد و از فرزندان چه گوارا دعوت شد که به ایران سفر کنند.

محمد قوچانی در سرمقاله هفته نامه شهروند 15 مهر 86 در مطلبی به همان مناسبت، در توضیح نسل های مختلف گروندگان به سوسیالیسم در ایران به دو گروه متاخر اشاره می کند. «دسته ای که در پی قهرمان گمشده اش است که امروزین و خوش قیافه باشد، رو به سوی ارنستو چه گوار می آورد و روی تی شرت و پوستر مجله و دیوار خانه او را بت خویش می سازد.» او به آنها لقب «سوسول سوسیالیست» می دهد.

چه گوارا چرا در ایران محبوب است؟

این سوسول سوسیالیت ها فقط در ایران نبودند. آریل دورفمن نویسنده شیلیایی هم در مطلبی با عنوان «چه گوارا؛ قدیس بی دین جوانان عصر ما» ترجمه بهرنگ رجبی می نویسد: «در همان اکتبر 1967 که ارنستو گوارا، معروف به «چه»، در جنگل های بولیوی کشته شد، دیگر برای نسل من اسطوره ای بود نه فقط در آمریکای لاتین، که در سرتاسر دنیا، اعدامش در سن سی و نه سالگی در روستای والِگرانده فقط ر شهرت افسانه ای گوارا افزود. انگار قاتلان از مرده اش بیشتر از زنده اش می ترسیدند.

حالا بیشتر از چهل سال گذشته و قهرمان مرده مان کماکان، در خاطره جمعی مردمان زنده مانده، اما نه دقیقا آن طور که اغلب ما انتظارش را داشتیم، «چه» حالا بدل شده به هیبتی که همه جا هست: چهره اش از روی لیوان های قهوه و پوسترها زل زده به ما، ته دست کلید و لای جواهرات جرینگ جرینگ می کند. سر و کله اش وسط قطعه های راک اپرا و اجراهای هنری پیدا می شود.

این تقدس یافتن تصویرش همراه بوده با محو شدن تصویر واقعی این آدم، تصویری که افسانه و اسطوره آن را فرو خورده اند.»

ما را چه به «چه»

اما ماجرا در ایران فقط به مردمان محدود نشد. قوچانی در همان سرمقاله خود علاوه بر جوانان به گروه دیگری از احیاگران چه گوارا اشاره می کند. نسل جدید از دولتمردان «که چون عشق جوانان به نمادهایی از این دست را یافته اند به قاعده پوپولیسم مروج آن می شوند.» آن دعوت عجیب و پرسروصدا اما ناهمخوان با ایدئولوژی رسمی حاکمیت، از کامیلیو و آلیدا، دو تن از 5 فرزند «چه» همان طور که پیش بینی می شد نتایج عجیب تری هم به بار آورد.

بعد از آن که حاج سعید قاسمی سخنران مراسم از اعتقادات مذهبی چه گوارا به خدا و مسیح سخن گفت و کمونیسم را حزبی از زباله دان تاریخ دانست، آلیدا دختر چه گوارا پشت تریبون رفت و گفت: «لطفا همیشه سعی کنید اندیش های «چه» را از روی کتاب های اصلی مطالعه و پیدا کنید، پدر من هرگز از خدا صحبت نکرد و هیچ گاه با خدا ملاقات نکرد. ما ملتی سوسیالیست هستیم. ملت کوبا با اندیشه های سوسیالیستی آبدیده شده است.»

چه گوارا چرا در ایران محبوب است؟

او مشابه این پاسخ را در نشست دیگری به رحیم پورازغدی هم داد وقتی که سخن از نابودی کمونیسم زده و گفته بود چه گوارا هم مارکسیسم را بدون اشکال نمی دانسته است؛ آلیدا در جواب گفته بود: «نباید تاریخ را مورد خدشه قرار داد. کمونیسم هیچ وقت در جهان نتوانسته بروز و ظهور پیدا کند و آن چه در جهان در برهه هایی مطرح شده، نسخه هایی از سوسیالیسم بوده است. بنابراین نمی شود صحبت از نابودی کمونیسم کرد چرا که هنوز بروزی نداشته که از بین برود... باید به عقاید یکدیگر احترام بگذاریم و به دنبال مشترکات باشیم.

من یک مسلمان نیستم ولی وقتی پا به ایران گذاشتم به هنجارهای ایرانی ها احترام گذاشتم و از حجاب استفاده کردم. اما شاید به این نوع پوشش اعتقادی نداشته باشم. من زنی هستم که علاقه مند به کونیسم هستم و به عنوان یک ایدئولوژی به آن احترام می گذارم. ضروری است که بشر به این هنجارها احترام بگذارد تا هم زیستی مسالمت آمیز امکان داشته باشد.»

وقتی چه گوارا «چه گوئه وارا» بود

شاید نخستین مطلب مستند افشاگرانه و در عین حال ضدآمریکایی از نحوه مرگ «چه» در ایران نوشته ای بود از میشل بوسکه در نوول ابزرواتور که دو ماه بعد از اعلام خبر کشته شدن او با عنوان «قاتلین ارنستو چه گوارا» که توسط هوشنگ کاووسی در مجله گین منتشر شد. کاووسی نه چریک بود و نه به آن معنا مارکسیست.

او درس خوانده فرانسه بود و منتقد فیلم. در ایران همه نه هنوز خبری از چریک های فدائی خلق بود و نه جنگ مسلحانه و چند سالی مانده بود که «چه» به الگوی مبارزه در ایران بدل شود. با این حال ترجمه او باعث شد همان شماره مجله گرفتار توقیف شود و بسیاری از نسخه های آن جمع شود. شاید اشارات مشخص نویسنده به نقش آمریکا در قتل «چه» عامل توقیف مجله شد. ترجمه کاووسی اما 12 سال بعد در دولت انقلابی بازنشر شد. آن زمان «چه گوارا» دیگر به یک اسطوره انقلابی شناخته شده در ایران بدل شده بود.

در ترجمه 12 سال قبال کاووسی اما املای نان ناشناخته «چه» به صورت «ارنستو چه گوئه وارا» آمده بد.

در این مطلب میشل بوسکه ثابت کرده بود که «چه» از جراحات ناشی از یک جنگ تن به تن چریکی با ارتش بولیوی کشته نشده است بلکه دقیقا بعد از دستگیری به قتل رسیده است. او جزییات کاملی درباره زمان و مکان و قتل چه گوارا، جزییات ماجرا و عملیات نظامیان بولیویایی برای محاصره «چه» و یارانش را می آورد.

در نوشته او اشارات مستقیم و غیرمستقیمی به نقش آمریکا در قتل «چه» شده بود. بوسکه می نویسد که او در 9 اکتبر 1967 نزدیک ظهر با شلیک گلوله ای در قلب به قتل رسید و قتل او تقریبا بیست ساعت بعد از اسیرشدنش اتفاق افتاده است. «قاتل او یک افسر بولیوی (بولیویایی) است که برابر دستور مقامات عالیه کشور وظیفه منفورش را اجرا کرده است.»

چه گوارا چرا در ایران محبوب است؟

برای اثبات مدعایش هم به سخنان دونفری که جسد را معاینه کرده اند و مصاحبه یک سروان بولیویایی از هنگی که گوارا را دستگیر کرد با یک روزنامه نگار استناد می کند. او به نقل از پزشک معاینه کننده جسد می نویسد که زمان معاینه تنها پنج ساعت از زمان توقف قلب می گذشته. شش گلوله به گردن و یکی از سمت چپ وارد سینه شده و قلب را سوراخ کرده و بدن او هنوز گرم بوده است و با چنین جراحتی فرد بیشتر از پنج دقیقه نمی تواند زنده بماند پس در حالی که «چه» یک روز قبل یعنی 8 اکتبر دستگیر شده بوده این ادعا که او از جراحات ناشی از زد و خورد کشته شده است بی مورد است.

روزنامه نگار ایتالیایی هم از سرگرد پرادو سوال می کند که وقتی او را دستگیر کردید جراحتی در قلبش داشت؟ او جواب می دهد: «من جراحتی ندیدم. می دانم که می گویند او را بعدا ما کشته ایم، اما حقیقت ندارد، ما سربازیم نه آدمکش.»

چه گوارا عادت به نوشتن خاطرات همان زمان از طریق یک افسر سیا با اسم رودریگرز که در آخرین ساعات قابل از مرگ با «چه» بوده و گویا مخالف کشتنش، به پنتاگون و سیا ارسال می شود.

چه گوارا الگوی مبارزه در ایران


«من دیگر معتقدم مبارزه مسلحانه تنها راه نجات خلق هایی است که برای رهایی می جنگند و در این اعتقاد پابرجایم.» (بخشی از نامه خداحافظی «چه» به پدر و مادرش قبل از رفتن به بولیوی.) این نامه اگرچه درد دل فرزندی با پدر و مادرش بود اما آن را تنها آنها نخواندند و نامه به ده ها زبان در جهان ترجمه و در کنار دیگر نوشته های «چه» بدل به وصیت نامه سیاسی او برای مبارزان ضدامپریالیسم حامی خلق های جهان شد.

در ایران این فقط چریک های فدایی خلق نبودند که از سوسیالیسم انقلابی «چه» الهام گرفتند و به دل جنگل زدند. بری مذهبی ها و ملی ها هم او الگو بود. عباس شیبانی از اعضای سابق نهضت آزادی گفته است: «کمتر انقلابی ای بود که در دهه های 50 و 60 نام چه گوارا را نشنیده باشد. روش مبارزه او قابل قبول بود و ما نیز از او الگو می گرفتیم. مبارزات او در ایران مشور بود اما از تفکرات او شناخت چندانی نداشتیم.» (شهروند امروز، مهر 86)

مرحوم عزت الله سحابی هم گفته بود: «در زمان انقلاب همه چه گوارا را به عنوان یک مبارز مقاوم قبول داشتند. وقتی کشته شد در ایران برای او مراسمی در نظر گرفتیم تا ویژگی های برجسته او تبیین شود.» (همان)

حتی غلامحسین کرباسچی گفت بود که در زمان دانشجویی به خاطر تکثیر جزوات و کتاب های چه گوارا بازداشت شده و کتک خوره است: «آن زمان برای دانشجویان خواندن خاطرات روزانه چه گوارا در بولیوی جذابیت زیادی داشت. برای همین این جزوات را بازنویسی می کردیم و دست به دست میان دانشجویان می چرخید.

در همین چرخه بود که یکی از آقایانی که الان هم سمتی دارد من را لو داد و پیرو آن بازداشت شدم؛ اما چون بازجوها می دانستند که من بچه مذهبی هستم و با رویکردی انتقادی این کتاب را می خوانم برخوردهای شدید مثل برخوردهایی که با دانشجویان چپ می شد، در انتظار ما نبود.» (همان).

چه گوارا چرا در ایران محبوب است؟

کتابی که از نگاه کرباسچی جوان و دیگر جوانان انقلابی خواندنش جذاب بوده؛ دست نوشته خاطرات روزانه چه گوارا طی دو سال جنگ چریکی در بولیوی است. او بعد از همراهی با کاسترو در برانداختن رژیم باتیستا و به قدرت رسیدن کمونیسم در کوبا در سال 1959، مدتی در اجرای اصلاحات اجتماعی اقتصادی با کاسترو مشارکت کرد و حتی به ریاست بانک صنعتی وزارت صنایع کوبا هم رسید.

شش سال بعد اما به یکباره همه چیز را رها کرد و از انظار پنهان شد. بعدا در نامه ای به کاسترو نوشت که چون دیگر ملل خواستار استفاده از تجارب او به عنوان چریک در جنگ های آزادی بخش هستند تصمیم گرفته در کنار آنها پیکار کند.

او در سال 1966 مخفیانه به بولیوی رفته بود تا یک گروه چریکی را در سانتاکروس سازمان دهد و رهبری کند. یازده ماه همراه آنها بود و دوشادوش آنها پیکار کرد. گروه کوچک او یک سال بعد به محاصره دسته خاصی از ارتش بولیوی درآمد. بعد از پیکاری خونین بیشتر یارانش کشته شدند و خودش هم زخمی و اسیر و یک روز بعد توسط ارتش بولیوی تیرباران شد.

«چه» الهام بخش

«س: چرا هنوز هم «چه» برای تو تصمیم می گیرد؟ ج: چون سرخ ترین شکوفه فقیرترین باغ های جهان بود، ارنستو» (علیشاه مولوی)

چه گوارا، اما فقط الگوی انقلابی جوانان و در برهه ای برخی دولتیان ایران نبوده است. تا همین امروز دستمایه یا الهامبخش فعالان هنری و اجتماعی هم بوده است. مثلا سال گذشته حمیدرضا نعیمی نمایشنامه نویس و کارگردان از نگارش نمایشنامه «چه گوارا» خبر داد. او گفته بود که این نمایشنامه را بعد از 2 سال پژوهش درباره این شخصیت نوشته که تاکنون اجرا نشده است. چندی قبل هم مستند «خداحافظ ارنستو» با عنوان اولین فیلم بلند مستندی است که در ایران درباره چه گوارا ساخته شده، در باشگاه مستند انجمن تهیه کنندگان سینمای مستند به نمایش درآمد.

این فیلم را که روایتی است مستند از زندگی و افکار ارنستو چه گوارا، پویان شاهرخی ساخته است. بسیاری از شاعران ایرانی با گرایش های چپ در دهه های گذشته از این مبارز انقلابی الهام گرفته اند. «آریلدورفمن» شاعر و نویسنده شیلیایی مطلبش با عنوان «چه گوارا، قدیس بی دین جوانان عصر ما» را با یک هشدار به پایان می برد: «قدرتمندان زمین باید حواس شان را جمع کنند: پس این تی شرت هایی که سعی کرده ایم او را محصورشان کنیم، چشمان چه گوارا همچنان بی قرار مشتعل اند.»


ویدیو مرتبط :
ایران؛ مقصد محبوب گردشگران آلمانی - ایران جیب

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

فاطمه گودرزی، مادر محبوب تلویزیون ایران



اخبار فرهنگی - فاطمه گودرزی، مادر محبوب تلویزیون ایران

«اون فاطمه گودرزی توی فیلم‌هاست ولی من یكی دیگه‌ام» می‌خواست بگوید خودش با نقش هایش فرق دارد. تفاوتی كه هنر بازیگری‌اش را نشان می‌دهد. با فیلم می‌خواهم زنده بمانم مادری جدید را در سینما متولد كرد.

 مادری كه شاید هنوز هم با او باشد چون خودش هم یك مادر است. او یك ویژگی دیگر هم دارد. استفاده از لهجه‌های مختلف حتماً به دلنشین‌تر شدن نقش كمك می‌كند و بانوی بازیگر داستان ما از این كار بهره گرفته است. ظهری پائیزی كافه ایران میزبان فاطمه گودرزی بود تا از ماهرخ بگوید زنی از خطه سرسبز شمال و یك دنیا حادثه و اتفاق. آنچه می‌خوانید گفت‌و‌گوی ما با فاطمه گودرزی است درباره هنری به نام بازیگری و نقش‌های متفاوت.

خانم گودرزی از همان سالی كه با فیلم می‌خواهم زنده بمانم شناخته شدید یك مادر با شما همراه بوده است،گویی همیشه مادر هستید.
می خواهید بگویید من تكراری شدم.

شما در این سال‌ها نقش مادرهای مختلفی را كار كردید كه شاید به تیپ تبدیل شده باشند.
مادر را می‌شود چند نوع مطرح كرد گونه‌ای كه شما می‌گویید بعد منفی ماجراست. این‌كه من مادری را بازی كردم كه به تیپ تبدیل شدم.

 

اخبار ,اخبار فرهنگی , فاطمه گودرزی

 
خب، نظر خودتان چیست؟
من چنین نظری ندارم. دلیلش این است كه من نمی‌توانم نقش دختر بچه را بازی كنم. همیشه یك زن در موقعیت مادر قرار می‌گیرد. از هر 10 نقشی كه به من پیشنهاد می‌شود، 9 نقش این‌گونه است مگر زنی باشد كه شوهر و بچه ندارد، این دیگر مادر نیست اما نقش‌ها برای ما این‌گونه نوشته می‌شود خصوصاً وقتی زنی در سن و سال من باشد نقش مادر را ایفا می‌كند.

 

حالا ممكن است این مادر ابعاد مختلفی داشته باشد مثلاً یك مادر وسواسی باشد، عاشق فرزندش باشد یا متعلق به یكی از نقاط بومی كشورمان باشد مانند ماهرخ در سریال اتاقی روی تپه كه با گویش محلی صحبت كردم.

من سعی كردم نقش هایم را متفاوت بازی كنم مثلاً در سریال خانه‌ای روی تپه اصلاً قرار نبود این زن گویش محلی داشته باشد و فیلمنامه چنین چیزی را نمی‌خواست ولی من این پیشنهاد را به كارگردان دادم و آقای یاری هم پذیرفت و در نهایت هم اعتماد كرد و این كار را انجام دادم و توانستم این آزادی عمل را داشته باشم و درست از آن استفاده كنم.

مادرهای دیگری هم كه بازی كردم هر كدام تفاوت‌هایی داشتند مثلاً ماه منیر را خیلی دوست دارم چون مردم بسیار استقبال كردند. او هم به نوعی یك مادر است و به بچه‌ها زندگی می‌آموزد. اعتقاد ندارم این نقش تیپ شده حداقل خودم تلاشم را كردم تا متفاوت باشم. ضمناً توجه داشته باشید كه در فیلمنامه كمتر به شخصیت زنان پرداخته می‌شود و بیشتر مردان مورد توجه هستند.

 

البته كارگردان‌هایی هم داریم كه بسیار به بانوان توجه دارند اما تعدادشان بسیار كم است و اگر از همان تعداد كم این نوع كارها به من هم پیشنهاد شود بحث دیگری دارد اما من نقش‌های بسیار متفاوتی را تجربه كرده‌ام.

البته نكته مشتركی در همه این كاراكترها وجود دارد و آن ارتباط صمیمانه بیننده با من است. خیلی از مردم به من گفته‌اند كه برایشان قابل باور هستم و من را از خودشان می‌دانند.

البته سؤال بعد مثبت هم داشت؛ این‌كه شما نسبت به بازیگران هم نسل‌تان حس مادرانه را بیشتر بروز داده‌اید؟
نمی‌دانم، ‌به نظرم بقیه هم این ویژگی را دارند مثلاً هم نسل من خانم فاطمه معتمدآریا است كه بازیگر بسیار خوبی است مثلاً در گیلانه مادر فوق العاده‌ای را بازی كرد.

یكی از معضلات نقش‌های خانم‌های بازیگر در سن و سال شما همین است كه انگار فقط باید نقش مادر را بازی كنید و این باعث تكرار می‌شود؟
بله، درست می‌گویید نقش‌های ما تكراری است اما این به نوشته و متن برمی‌گردد چرا كه كمتر به نقش زن پرداخته‌اند.من وقتی نقشی را می‌پذیرم با كارگردان صحبت می‌كنم و می‌گویم این شخصیت را یك مادر صرف نبینیم. همه آدم‌ها ویژگی‌هایی دارند سیاه مطلق یا سفید مطلق نیستند و نمی‌توان فقط یك مادر معمولی صرف را نشان داد.

با كارگردان حرف می‌زنم و اگر نیاز نباشد كه سكانسی اضافه و زمان اثر طولانی شود تلاش می‌كنم تا ایده‌هایی بدهم كه نقش متفاوت شود اما تا جایی كه فیلمنامه و نقش گنجایش داشته باشد.

و در این میان خودتان به چه نقش‌هایی علاقه‌مند هستید؟
هر چه متفاوت‌تر بهتر،‌همان‌طور كه اشاره كردم آنهایی كه متفاوت نباشد سعی می‌كنم متفاوتش كنم مثلاً تله فیلمی بود كه با ایده‌هایی كه مطرح كردم به یك سریال چهار قسمتی تغییر كرد.

نام كار به خاطر مونا بود و پیشنهاد دادم كه به زبان آذری حرف بزنم البته لهجه آذری، بسیار سخت است و وقت زیادی هم می‌گیرد. ما هم معمولاً وقتی دعوت به كار می‌شویم هفته بعد كلید می‌زنیم و به همین دلیل فرصت زیادی نیست چون این ماجرا واقعی بود و می‌دانستم مادر این خانواده آذری زبان بوده، گفتم با این كارم، اثر را بیشتر به واقعیت نزدیك كنم.

خیلی جالب است كه آذری صحبت كردن من بازخورد خوبی داشت. این‌ها نكاتی است كه اگر فیلمساز با بازیگر همكاری كند ممكن است اتفاق متفاوت و تأثیرگذاری بیفتد. در واقع اعتماد كارگردان به بازیگر بسیار مهم است و از طرفی بازیگر هم بتواند خلاقیتش را به كار بگیرد. من تلاشم را كردم تا این تفاوت را نشان بدهم.

به نكته درستی اشاره كردید. این‌كه وقتی دعوت به كار می‌شوید هفته بعد كلید می‌زنید و خیلی زود شروع می‌كنید. اخیراً سینما و تلویزیون ما از این شتابزدگی ضربه خورده‌اند و با شتاب كارهای ضعیفی ساخته شده‌است. نظر شما چیست؟
متأسفانه همه این نكات به مسائل اقتصادی برمی گردد. گروه سعی می‌كند در زمان كمتری كار را تولید كند تا كمتر متضرر شود.

 

این اتفاق می‌افتد، می‌گویند فرصت نداریم نمی‌توانیم سه هفته پیش تولید بگذاریم، یك هفته پیش تولید می‌گذاریم و در یك زمان كم فیلمبرداری و تصویربرداری انجام می‌شود. نهایتاً می‌بینیم كار در یك ماه جمع شده است البته این دلیل نمی‌شود كسی كه برای یك تله فیلم سه ماه وقت می‌گذارد حتماً كار خوبی می‌سازد.

همه ما در فیلمنامه حساسیت بیشتری داریم و یكی از معضلات این است كه فیلمنامه كامل نیست و نیاز به اصلاح دارد و می‌گویند وقت نداریم در طول كار بازنویسی كنیم.

این مسائل به كار لطمه می‌زند به همین دلیل بسیاری از كارهایمان كیفیت كامل ندارد حتی در كارهای خیلی خوب من به عنوان یك دست‌اندركار متوجه می‌شوم هنوز نقایصی وجود دارد.

شما خودتان هم مادر هستید. در ایفای كاراكتر یك مادر وجه مادرانه به كمكتان می‌آید؟
حتماً بی‌تأثیر نیست. همیشه چند درصد از خودمان را در كار می‌گذاریم. نمی‌توانیم نگذاریم.من فاطمه گودرزی هستم و برای ایفای نقش شیوه خودم را دارم همان‌طور كه یك بازیگر گونه دیگری بازی می‌كند، حتماً درصدی از فاطمه گودرزی در همه نقش‌هایی كه تا به حال بازی كردم وجود دارد.

از شما نقش‌هایی را با لهجه‌های متفاوت از جمله لری، شمالی و... به یاد داریم. این دانش لهجه شما از كجاست.
به صرف عشق و علاقه‌ای كه به گویش‌های محلی دارم این تلاش را می‌كنم و از دانش آدم‌های همان سرزمین استفاده و تلاش را هم چاشنی ماجرا می‌كنم. وقتی حضورم در نقشی قطعی می‌شود در این باره زیاد سؤال و تحقیق می‌كنم.

 

اخبار ,اخبار فرهنگی , فاطمه گودرزی

 
این كار یك ریسك است چون شما به عنوان بازیگر باید هم مراقب حس نقش باشید و هم ادای درست لهجه؟
بله بسیار سخت است. بازیگر در درجه اول باید باور داشته باشد كه از عهده كاری برمی آید. زمانی كه احساس كنم نمی‌توانم، آن كار را انجام نمی‌دهم البته درصدی از ماجرا هم ریسك است و من هم آدم ریسك پذیری هستم.در مورد چنین چیزی خطرناك است و حتماً به موضوع فكر می‌كنم و آنقدر عاشق كارم هستم كه تلاش می‌كنم متفاوت باشد.

تمیز دادن یك نقشم با یك نقش دیگر و این‌كه بخواهم شخصیت متفاوتی را خلق كنم باعث می‌شود،‌زیاد فكر كنم. در این میان لهجه اولین موردی است كه به نظرم می‌رسد البته اگر قصه و كاراكتر شرایط این كار را داشته باشد اما اگر نداشت فكر دیگری می‌كنم.

راستی خانم گودرزی تصویرتان از خودتان شكسته‌تر است، چرا؟
معمولاً تصویر بازیگران از خودشان درشت‌تر و بزرگ‌تر به نظر می‌آید این خاصیت لنز و دوربین است. بخشی به نورپردازی برمی‌گردد. گاهی نور به گونه‌ای است كه صورت بازیگر شكسته‌تر نشان داده می‌شود. در برخی كارها گریم تأثیرگذار است و در برخی موارد هم شخصیت بزرگتر از من به عنوان بازیگر است و حتی روی صدا هم اثر می‌گذارد. همه این‌ها باعث می‌شود كه مخاطب فكر كند من چقدر تغییر كردم.

و این را در خانه‌ای روی تپه دیدیم؟
شما می‌دانید كه زنان محلی بخصوص در شمال كشورمان بسیار زحمت كشند معمولاً بسیار شكسته‌تر از زنان شهری هستند در نتیجه مصائب زندگی روی صورتشان اثر می‌گذارد و این زن هم مستثنی نیست. این شخصیت هم یك زن محلی است، شوهرش را هم كه از دست داده و بار زندگی را به دوش می‌كشد و نقش مرد خانواده را هم بازی می‌كند.

مسئولیت بچه هایش را هم دارد. این همه فشار زندگی روی دوش ماهرخ است و این‌ها باعث می‌شود این شخصیت شكسته باشد. ناگفته نماند ما در 4 ماه سرد شمال بازی كردیم و سرما باعث می‌شد لباس‌های بیشتری بپوشیم و این هم ماهرخ را درشت‌تر و مسن‌تر نشان می‌داد.

یكی از طراحی‌هایی كه برای این شخصیت داشتید خمیدگی‌اش است تا به نوعی نشان دهید بار زندگی را به دوش می‌كشد؟
بله درست است. انسان زحمتكشی هم هست.

جالب است ماهرخ اركان زندگی‌اش را به دست گرفته و مدیر خوبی برای زندگی است. این اقتدار و مدیریت را خودتان به كاراكتر اضافه كردید؟
شاید وقتی فیلمساز من را برای یك نقش انتخاب می‌كند ویژگی‌هایی را در نظر گرفته.شاید كاری از من دیده و حس كرده من می‌توانم مدیر خوبی هم باشم.

باید بگویم ماهرخ گذشته از اقتدار یك مادر كاملاً مهربان است و شاید كارگردان در من این‌ها را دیده است. البته به نظرم كاراكترهایی كه این‌گونه اقتدار دارند جذاب‌تر هستند تا صرفاً فقط یك مادر مهربان. یك چیزهایی نقش را زیباتر می‌كنند مثلاً مادرهای ما وقتی پدر نیست نقش پدر را هم بازی می‌كنند و مدیریت می‌كنند. می‌گویند زن بلاست و ای كاش هیچ خانه‌ای بی‌بلا نباشد اگر مادر در خانه نباشد انگار خانه سرد است ولی وقتی هست حواسش به همه چیز زندگی هست.

شما تجربه كار كودك و نوجوان دارید. وقتی چنین كارهایی پیشنهاد می‌شود چقدر بار آموزشی شما را راغب می‌كند تا كاراكتر را بپذیرید؟
كار با نوجوانان و كودكان بسیار مفرح است. آن‌ها پاكی طینتی دارند كه سر صحنه به بزرگترها منتقل می‌كنند و این لذت بخش است چون دائم در حال یادگیری هستند و شما را به تكاپو می‌اندازند كه یاد بگیرید و یاد بدهید.

 

درعین حال سخت هم است چون در پشت صحنه تمام حركات شما را در نظر می‌گیرند و شما هم باید مراقب باشید زیرا شما الگوی آن نوجوان هستید. ولی صرفاً نقشی برای این‌كه درسی را به نوجوان بدهم انتخاب نمی‌كنم. وقتی فیلمنامه می‌خوانم دقت می‌كنم چه زیبایی‌ای دارد و در نهایت چه می‌خواهد بگوید و حالا در كنارش می‌بینم نقشی كه به من پیشنهاد شده چه ویژگی‌هایی دارد و آیا جای كار دارد؟ اگر احساس كنم با آن نقش می‌توانم حرفی در بازیگری بزنم آن وقت بازی می‌كنم.

البته درجات بعدی هم دارد مثلاً كارگردان، بازیگران مقابل، گروه فنی و... در واقع سینما یعنی كار گروهی.

و چرا در این سالها از سینما دور شدید؟
در سینما طی سال‌های اخیر نه تنها من كه بسیاری از بازیگران همسال من دور شدند. فیلم‌هایی ساخته نشد كه ما حضور داشته باشیم مثلاً دوره‌ای مثلث عشقی ساخته می‌شد كه ما نمی‌گنجیدیم یا طنز ساخته شد. من طنز دوست دارم و كار كردم اما موقعیت‌های طنز را می‌پسندم. طنز فانتزی خیلی باید حساب شده باشد تا به قول معروف خوب از آب دربیاید. به همین دلیل سعی كردم محتاطانه انتخاب كنم. ترجیح دادم اگر اثر خوبی در تلویزیون پیشنهاد شود، بپذیرم تا این‌كه یك كار معمولی سینمایی را بازی كنم.

از ابتدای گفت‌و‌گو چند بار اشاره كردید با نقش‌هایتان فرق دارید. می‌شود كمی بیشتر فاطمه گودرزی را برای ما معرفی كنید؟
من در عین حال كه آدم صبوری هستم ولی بسیار عجول هم هستم و دوست دارم زود به نتیجه برسم. بسیار فعال هستم. مردم به من می‌گویند از نقش‌های شما آرامش می‌گیریم اما خودم انسان خیلی آرامی نیستم، نه این‌كه نباشم اما خیلی هم آرام نیستم. اصلاً نمی‌توانم بیكار باشم. رفت و آمدهای خانوادگی چندانی ندارم چون فرصت زیادی ندارم.

حتماً درصدی از شخصیت من در نقش هایم است اما آن آدم كاملی كه در كارها می‌بینید نیستم.

هیچ‌وقت نخواستید یك نقش بسیار متفاوت را تجربه كنید.
نقش بسیار متفاوت باید پیشنهاد شود یا اگر هم شده در همین حدودی است كه از من دیده‌اید.

راستی چرا مخاطب با شما ارتباط خوبی برقرار می‌كند؟
همیشه سعی كردم درشت گویی نكنم. در كارم غلو نباشد. شاید به این دلیل است كه من را از جنس خودشان می‌دانند و باعث خوشحالی و دلگرمی من می‌شود.

اخبار فرهنگی - روزنامه ایران