ناگفته های یک مامور اطلاعاتی ایران (2)


گفته اند تاریخ را حاکمان و فاتحان روایت می کنند و نه محکومان و مغلوبان. اما این قاعده یک استثنا دارد. نیروهای امنیتی بخشی از هیئت حاکمه اند که به دلیل ماهیت و ملاحظات حوزه فعالیت شان، هیچ گاه روایت شان از رویدادها بازگو نمی شود.

 
 
 
 
مجله صدا - مهدی الیاسی: گفته اند تاریخ را حاکمان و فاتحان روایت می کنند و نه محکومان و مغلوبان. اما این قاعده یک استثنا دارد. نیروهای امنیتی بخشی از هیئت حاکمه اند که به دلیل ماهیت و ملاحظات حوزه فعالیت شان، هیچ گاه روایت شان از رویدادها بازگو نمی شود.

 امنیت و مسائل امنیتی یگانه حوزه ای ست که در آن تنها روایت محکومان و مغلوبان بازگو و شنیده می شود و طبعا مورد پذیرش قرار می گیرد. این گفت و گو تلاشی ست برای آن که تبصره و استثنایی بر تاریخ شفاهی باشد چرا که قصد دارد در حوزه امنیت، نه روایت مغلوبان، بلکه روایت یک نیروی امنیتی درگیر در تحولات سه دهه اخیر را بازگو کند. بی آن که قضاوتی نسبت به این روایت داشته باشد. پرسش ها به گونه ای طرح گردیده که تقریبا شامل همه مسائل و شبهات مطرح در افکار عمومی باشد.

مطالب مرتبط:

ناگفته های یک مامور اطلاعاتی ایران (1)


ناگفته های یک مامور اطلاعاتی ایران (2)

به دلیل برخی ملاحظات، عامدانه وارد چالش  با مصاحبه شوند نشدیم و صرفا شنونده پاسخ او بودیم. طبعا همه ماجراهای طرح شده در این گفت وگو راویان و سویه های دیگری هم دارد که قابل طرح است. تاریخ در هیچ جنبه ای به داوری قطعی و تمام عیار نمی رسد. بهترین حالت برای یک مورخ این است که شاهدان و مجریان زنده، روایت های خاص خودشان را از رویدادها بیان کنند و آن را برای آیندگان به یادگان بگذارند و هم در معرض قضاوت دیگران قرار دهند. گفت و گوی ما با اکبر خوش کوشک از این منظر و جنس است.

(ادامه قسمت اول)...شما چندی پیش نامه ای خطاب به علیرضا نوری زاده نوشتید و در آنجا گفتید که آقای علیرضا نوری زاده با وزارت اطلاعات همکاری می کرده و نقش ایشان هم این بوده که به افرادی از اپوزیسیون خارج از کشور که می خواستند به ایران بازگردند از طرف وزارت اطلاعات کمک می کرد. شما گفتید آقای فریدون فرخزاد هم تصمیم داشته که به ایران برگردد و علیرضا نوری زاده هم در ماجرای بازگشت ایشان نقش داشتند. اما ناگهان فریدون فرخزاد به قتل می رسد. روایت شما از این ماجرا چیست؟

بله، من با علیرضا نوری زاده در لندن ملاقات کردم. نوری زاده برای ما کار می کرد. ایشان با من چندین ملاقات داشت. بارها در انگلستان، نروژ و عربستان با هم دیدار کرده بودیم. ایشان با ما همکاری می کرد. آقای فرخزاد بعد از مدتی فعالیت در خارج از کشور مشکل روحی پیدا می کند. فرخزاد مشاور فرهنگی رضا پهلوی بود. ایشان از مشاورت رضا پهلوی استعفا داد و تصمیم داشت به ایران و نزد مادرش برگردد. مادر هم پیرزنی بود و بسیار هم خانم محترمی بود.

فرخزاد تقاضای برگشت به ایران کرد. ما گفتیم تقاضای برگشت فرخزاد اگر واقعی است بگذاریم از طریق علیرضا نوری زاده انجام بشود. فرخزاد عکس را به ما ارائه داد. برای او پاسپورت و پول در اختیار علیرضا نوری زاده قرار دادیم و به او گفتیم پاسپورت و پول را در اختیار فرخزاد قرار بدهد تا او بتواند به ایران بازگردد. نوری زاده هم پاسپورت و پول را گرفت و برای فریدون فرخزاد بلیط هم تهیه کرد. بلیط را هم از هواپیمایی جمهوری اسلامی گرفت. ما تعمدا می خواستیم او از طریق هواپیمایی جمهوری اسلامی و در میان ایرانی ها به کشور بازگردد.

ناگفته های یک مامور اطلاعاتی ایران (2)

 می توانستیم بگوییم با ایرلان های دیگر بیاید اما می خواستیم با هواپیمایی جمهوری اسلامی بیاید اما ناگهان برای مدت 48 ساعت از نوری زاده خبری نشد. وقتی دیدیم از نوری زاده خبری نیست، مجوبر شدم یک منبعی که او هم، هم طراز نوری زاده بود و الان هم قرار نیست بسوزد را به در منزل نوری زاده بفرستم و گفتم ببین علیرضا کجاست؟ او به آنجا رفت و به ما گفت نوری زاده در خانه است و هرچه در می زنم او در را باز نمی کند.

 تا این که 24 ساعت بعد فهمیدیم که سر فریدون فرخزاد را بریده اند. اسم وزارت اطلاعات آلمان «بی ان دی» است. تحقیقات وزارت اطلاعات آلمان مشخص کرد که کسی که فرخزاد را به قتل رسانده با او دوست بوده و رفت و آمد نزدیک داشته است. یک مسئله ای هم در مورد قاتل مطرح است شاید مناسب نباشد به آن اشاره کنم.

با توجه به مسئله ای که در مورد همجنس گرا بودن فریدون فرخزاد مطرح است. می خواهید بگویید قاتل همان پارتنز فرخزاد بوده؟

بله. اما او برای این کار از سوی افرادی پول گرفت و این کار را انجام داد. او کسی بود که همیشه به خانه فرخزاد می رفت.

مقصود شما چیست؟ یعنی می خواهید بگویید بخشی از اپوزیسیون از بازگشت او ناراحت بودند و این اقدام را انجام دادند؟


بله. این خیلی بدیهی است. یک فردی که شومن شناخته شده و برجسته ای بود و حداقل 20 میلیون نفر او را قبلو دارند از سمت عنوان سیاسی اش استعفا داده بود و تصمیم گرفته بود به ایران برگردد. این برای اپوزیسیون مایه شرمساری و شرشکستگی بود. من یک نکته دیگر را هم لازم است اشاره کنم. ما به فرخزاد گفتیم که اگر می خواهد به ایران برگردد باید به صورت علنی اعلام کند. فرخزاد در آلمان همراه با مهستی در برنامه ای شرکت کرد. در آنجا اعلام کرد می خواهم به ایران برگردم و شعری هم در این خصوص خواند.

حاضران در آنجا او را مسخره کردند و او به منافقین گفت شما حرامزاده هستید. فیلم از آن برنامه هم موجود است. بعد پاسپورتش را از جیبش خارج کرد و گفت من می خواهم با پاسپورت جمهوری اسلامی به ایران برگردم. ما می خواستیم او را به یک مهره سوخته تبدیل کنیم. یعنی اگر می خواهد به ایران بیاید به عنوان یک مهره سوخته به ایران برگردد. او در آنجا برای ما مهم بود در اینجا که برای ما مهم نبود. اینجا که نمی خواستیم به او بگوییم با تلویزیون ما مصاحبه کن. کسی که به اینجا برگردد را که ما به رسمیت قبول نداریم اگرچه خودمان از آنها خواهش می کردیم که برگردند و کمکشان هم می کردیم اما رسما نزد افکار عمومی نمی گفتیم که او را به رسمیت می شناسیم.

کسی که می خواهد به ایران برگردد در خارج کشور باید خودش را بسوزاند. مثل مدحی یا مثل همان کارشناس انرژی اتمی که چند سال پیش به آمریکا رفت و سپس به ایران برگشت. هرکس که می خواهد به ایران برگردد باید همان جا بگوید که می خوام به ایران برگردم. اگر به ایران بیاید و بگوید که خودم به ایران برگشتم می گویند که او را دزدیدند و به ایران آوردند و غیره. آقای نوری زاده می داند چه کسی فرخزاد را به قتل رسانده است. آمدن فرخزاد به ایران باعث سرشکستگی اپوزیسیون می شد.

یعنی شما در این ماجرا از علیرضا نوری زاده دور خوردید و او شما را بازی داد؟

نه، ما دور نخوردیم او دور خورد.

ناگفته های یک مامور اطلاعاتی ایران (2)

به هر حال شما می گویید به نوری زاده اطمینان کردیم و پروژه بازگشت فرخزاد را به او سپردیم.

نه، ما به نوری زاده گفتیم برو فرخزاد را به ایران بیاور. ما که دور نمی خوریم. ما وقتی پول و پاسپورت می دهیم درواقع یک قلابی را به آب انداختیم. یا در این قلاب ماهی می افتد یا نمی افتد. ما دور نخوردیم. درواقع نوری زاده دور خورد. او باید ببیند به چه کسی گفته که دارد این کار را می کند و آن فرد به دیگران گفته و قضیه به این شکل درآمد. به نظرم  خوب است که یک مورد خاص را هم در مورد نوری زاده بگویم. من یکبار نوری زاده را در لندن دیدم. او از من درخواست کرد که بتواند پدر و مادرش را ببیند. من پذیرفتم و به او گفتم تو به عربستان بیا من هم پدر و مادرت را در قالب حج به عربستان می آورم و یک کاری هم با تو دارم.

پدر و مادر نوری زاده فیش حج داشتند. ما به آنها زنگج زدیم و الکی گفتیم که فیش حج شما درآمده است. من هم با کاروانی که پدر و مادر نوری زاده در آن بودند حرکت کردم و از قم به عربستان و مدینه رفتیم. علیرضا نوری زاده هم به عربستان آمد. به او یک اتاق دادیم و پدر و مادرش را ددید. قرار من و علیرضا نوری زاده این بود که برای دیدن هم سمت مباهله برویم که بازاری در مدینه است. او به آنجا آمد و صحبت کردی. گفت دستت درد نکند. من پدر و مادرم را دیدم.  من به او گفتم امیر عبدالله می خواهد برای کنفرانس اسلامی به ایران بیاید.

گفتم از طریق آدم هایی که در عربستان وصل هستی صحت ماجرا را پرس وجو کن. چون نوری زاده منبع رسمی سعودی ها هم هست. گفتم وقتی که خبر گرفتی برای این که با هم دیدار کنیم به هتل هیلتون جده بیا، من از ساعت هشت تا هشت و نیم برای صبحانه در محل خوردن صبحانه هستم. نوری زاده روز سومی که من در هتل هیلتون بودم به آنجا آمد. احوال پرسی کردیم و به او گفتم به اتاق من بیاید. به اتاقم آمد و با هم صحبت کردیم. به من گفت برای خودت عجب اتاق بزرگی گرفتی، شما حزب اللهی ها از این کارها نمی کنید. گفتم بالاخره ناپرهیزی کردم. با او صحبت کردم و او هم خبرهای خوب و باارزشی برای ما در مورد عربستان سعودی آورد.

گفت حتما امیرعبدالله به ایران می آید و فلان جور می شود. خبرش برای ما خیلی داغ بود. در انتها به او گفتم علیرضا تو تا الان خیلی کار کردی و برای همه هم کار کردی. گفت می خواهم به ایران برگردم. گفتم کاری ندارد که برگردی، برگرد. یک نامه بنویس و در آن تقاضای بازگشت به کشور کن. گفت می نویسم. ما عصر همدیگر را دوباره دیدیم. نوری زاده یک نامه بسیار قشنگ نوشت. یک نامه بسیار خوش خط نوشت که لحن آن هم خیلی آخوندی بود. من آن نامه را هنوز دارم.

این نامه را من به ایران آوردم. تا این نامه در مسیر قانونی اش قرار بگیرد، دوم خرداد 76 شد و این پرونده از دست من خارج شد و به جای دیگر رفتم و بعد از مدتی مشکل پیدا کردم و به زندان افتادم. من زندانی که شدم، نوری زاده فهمید دیگر ماجرا را ول نکرد. می خواست گذشته خودش را پاک کند و شروع کرد به حمله کردن به من. اما من نامه او را دارم و می توانم در اختیار شما قرار بدهم.

شما کی بازنشسته شدید؟

من قصد نداشتم بازنشسته بشوم اما آقای احمدی نژاد من را از طریق آقا محسنی اژه ای به زور بازنشسته کرد. ایشان از سال 84 که رئیس جمهور شد فشار آورد که من بازنشسته شوم. آقای احمدی نژاد برای شهرداری تهران به خاطر پرونده سوآپ نفت در اردبیل رد صلاحیت شده بود. آقای ناطق نوری از آقای یونسی خواهش می کند که احمدی نژاد را تایید صلاحیت کند که آقای یونسی ایشان را تایید صلاحیت می کند. قبل از اینکه احمدی نژاد رییس جمهور بشود من با ایشان بر سر پرونده زمین های امید درگیری داشتم. ایشان که رئیس جمهور شد دائم فشار می آورد که من نباشم تا این که به زور در اوایل نیمه دوم سال 86 من را بازنشسته کردند.

شما بعد از ماجرای قتل های زنجیره ای دستگیر شدید. پس بعد از آزادی هم به فعالیت تان در وزارت اطلاعات ادامه دادید؟


بله. بعد از اینکه آزاد شدم به سر کار رفتم. آن موقع مدیر بودم و بعد هم مدیرکل شدم تا این که آقای احمدی نژاد محبت کرد و با دعواهای فراوان بنده را بازنشسته کرد.

ناگفته های یک مامور اطلاعاتی ایران (2)

یک مسئله دیگر هم که درخصوص فعالیت های وزارت اطلاعات مطرح است به حوزه کردستان مربوط می شود. بعد از انقلاب گرو ه های کردی بسیار فعال شدند و همان طور که گروه های کردستان عراق علیه صدام با ایران همکاری می  کردند گروه های کردی ایرانی مثل حزب دموکرات هم با صدام علیه ایران همکاری می کردند و سری هم در اروپا داشتند. آقای قاسملو، رهبر حزب دموکرات کردستان ایران، بعد مدتی که اقدامات مسلحانه انجام داده بودند تصمیم گرفتند برای صلح با جمهوری اسلامی وارد مذاکره شوند که در جلسه مذاکره به قتل رسیدند. ماجرا چه بود؟

اتحادیه میهنی کردستان عراق با ایران برضد صدام همکاری می کرد و همین طور مسعود بارزانی هم با ایران همکاری می کرد. همان طور که شما گفتید احزاب کردی ایرانی هم با صدام همکاری می کردند. آقای قاسملو از طریق اتحادیه میهنی کردستان عراق تقاضا کرده بود که با مقامات مسئول جمهوری اسلامی ملاقات کند. یک بار هم ملاقات کرده بود. بار دوم در وین ملاقات کرد. سردار جعفری (که الان رئیس دفتر آقای لاریجانی در مجلس است) و یک فرد دیگر از طرف ایران رفتند که با قاسملو ملاقات کنند و قاسملو را متقاعد کنند که به ایران بازگردد و از اقدامات مسلحانه در کردستان دست بردارد.

 قاسملو هم پذیرفته بود. قرار بود جلسه ای برگزار شود. نمایندگان ایران رفتند تا با قاسملو ملاقات کنند. در این ملاقات آقای قاسملو و معاونانش بودند. واسط این ملاقات هم در جلسه بود. نمایندگان ایران هم بودند.

ماجرا را در همین جا نگه دارید تا به موضوع دیگری اشاره کنم. آقای اوجلان رهبر «پ ک ک» ترکیه اعلام کرده بود که می خواهیم با دولت ترکیه آشتی و سازش کنیم. سه تا خانم که از اعضای کادر اصلی و مرکزی «پ ک ک» بودند و اسم یکی از آنها هم سکینه جانسیز بود با این روند صلح با دولت ترکیه مخالف بودند. همه این ها در یک روز کشته شدند. چرا؟ چون مخالف جریان آشتی بودند.

در مورد قاسملو هم جریان مخالف آشتی قاسملو با ایران، در جلسه مذاکره ایشان را به قتل رساند. به سوی همه حاضران در جلسه شلیک کردند و همه را کشتند. در درجه اول هم به دنبال این بودند که قاسملو را به قتل برسانند.

یعنی مخالفان سازش قاسملو را کشتند؟

بله، من از شما یک پرسش دارم. ما با کشته شدن قاسملو چه مقدار نفع می بردیم و با زنده بودن او چه مقدار منتفع می شدیم؟ بعد از قتل قاسملو ترور در کردستان زیاد شد. گفتند جمهوری اسلامی قاسملو را کشته و انتقام گیری کردند. ما دنبال این بودیم که جلوی خونریزی و ناامنی در کردستان گرفته بشود. آنها قتل قاسملو را پیراهن عثمان کردند و ناامنی و خونریزی را تشدید کردند.

تحلیل شما چیست؟ چه کسانی قاسملو را کشتند؟


قاسملو را مخالفان سازش کشتند.

یعنی معتقدید بخشی از هم حزبی های قاسملو که مخالف سازش بودند این کار را کردند؟

مخالفان سازش کشتند. هرکسی می تواند در این موقعیت باشد. می تواند کار اسراییلی ها باشد. می تواند کار صدام باشد. می تواند کار سازمان منافقین باش، می تواند کار کشورهای دیگر هم باشد. به هر حال کار کسانی بود که از این سازش زیان می دیدند. بعد کشته شدن قاسملو آقای شرفکندی رهبر گروه شان شد. اینها در یک جا جمع شدند و صحبت کردند و نتیجه گرفتند که دوباره مذاکره با جمهوری اسلامی را ادامه بدهند.

آنها در بحث های درونی شان متوجه شدند که قتل قاسملو کار جمهوری اسلامی نیست بلکه کار مخالفان جمهوری اسلامی است. اینها برای جلسه ای در میکونوس جمع شده بودند که مجددا همه آنها به قتل رسیدند. چه کسی آنها را لو داد؟ پنج نفر آدمی که جزء کادر اصلی بودند و برای تشکیل جلسه همه مسائل امنیتی و حفاظتی را رعایت می کنند، جلسه تشکیل داده بودند. پنج نفر از اعضای کادر مرکزی حزب دموکرات کردستان تشکیل جلسه داده بودند برای اینکه تصمیم بگیرند دوباره با جمهوری اسلامی ملاقات کنند و اینکه در مذاکره با جمهوری اسلامی چه بگویند، دوباره کشته می شوند.

 این کار چه کسانی می تواند باشد؟ آمدند جنجال معکوس را راه انداختند و چیزی هم برای اثبات ادعایشان در این خصوص که ایران در آن ماجرا نقش داشته، ندارند. حتی یک ایرانی هم در آن اطراف دستگیر نشد. هیچ کس را نتوانستند در این رابطه دستگیر کنند. خب پس چطور شد؟ یعنی جمهوری اسلامی این قدر قوی است؟ مخالفان سازش با جمهوری اسلامی ایران این اقدام را مرتکب شدند. ما چقدر بعد از ماجرای قتل قاسملو و شرفکندی شهید دادیم. اصلا با محاسبه هزینه و فایده می ارزید که ما این قدر شهید بدهیم و کردستان ناامن تر بشود؟ ما می خواستیم که در کردستان شهید ندهیم و اوضاع آرام تر شود.

در جلسه مذاکره با قاسملو نماینده ما آقای جعفری، سردار سپاه بود و به گردنش تیر خورد. ما سردار خودمان را هم می زدیم؟ متاسفانه در داخل هم بعضی ها بدشان نمی آید که وانمود کنند وزارت اطلاعات این اقدام را انجام داده تا بگویند بله ما اینیم، ما خیلی قدرتمند هستیم و می توانیم در خارج از کشور کارهای پیچیده و بزرگ انجام دهیم. در حالی که واقعیت قتل قاسملو و شرفکندی همین چیزی است که من گفتم.

ادامه دارد...


ویدیو مرتبط :
چرا سپاه مامور رسیدگی به روستاها و ارتش مامور شهرها در مناطق زلزله زده شد ؟

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

ناگفته های یک مامور اطلاعاتی ایران (1)


گفته اند تاریخ را حاکمان و فاتحان روایت می کنند و نه محکومان و مغلوبان. اما این قاعده یک استثنا دارد. نیروهای امنیتی بخشی از هیئت حاکمه اند که به دلیل ماهیت و ملاحظات حوزه فعالیت شان، هیچ گاه روایت شان از رویدادها بازگو نمی شود.

 
 
 
 
مجله صدا - مهدی الیاسی: گفته اند تاریخ را حاکمان و فاتحان روایت می کنند و نه محکومان و مغلوبان. اما این قاعده یک استثنا دارد. نیروهای امنیتی بخشی از هیئت حاکمه اند که به دلیل ماهیت و ملاحظات حوزه فعالیت شان، هیچ گاه روایت شان از رویدادها بازگو نمی شود.

امنیت و مسائل امنیتی یگانه حوزه ای ست که در آن تنها روایت محکومان و مغلوبان بازگو و شنیده می شود و طبعا مورد پذیرش قرار می گیرد. این گفت و گو تلاشی ست برای آن که تبصره و استثنایی بر تاریخ شفاهی باشد چرا که قصد دارد در حوزه امنیت، نه روایت مغلوبان، بلکه روایت یک نیروی امنیتی درگیر در تحولات سه دهه اخیر را بازگو کند. بی آن که قضاوتی نسبت به این روایت داشته باشد.

ناگفته های یک مامور اطلاعاتی ایران (1)

 پرسش ها به گونه ای طرح گردیده که تقریبا شامل همه مسائل و شبهات مطرح در افکار عمومی باشد. به دلیل برخی ملاحظات، عامدانه وارد چالش  با مصاحبه شوند نشدیم و صرفا شنونده پاسخ او بودیم. طبعا همه ماجراهای طرح شده در این گفت وگو راویان و سویه های دیگری هم دارد که قابل طرح است. تاریخ در هیچ جنبه ای به داوری قطعی و تمام عیار نمی رسد.

بهترین حالت برای یک مورخ این است که شاهدان و مجریان زنده، روایت های خاص خودشان را از رویدادها بیان کنند و آن را برای آیندگان به یادگان بگذارند و هم در معرض قضاوت دیگران قرار دهند. گفت و گوی ما با اکبر خوش کوشک از این منظر و جنس است.

در ابتدا بگویید در جه زمانی و با چه پیش زمینه ای وارد دستگاه اطلاعاتی ایران و در کدام معاونت مشغول فعالیت شدید؟


من قبل از پیروزی انقلاب با حاج داوود کریمی همکاری می کردم. در گروه ایشان فعالیت زیرزمینی می کردیم و به پخش اعلامیه در محله نازی آباد و شهر ری و... اقدام می کردم. بعد از پیروزی انقلاب کمیته ها تشکیل شد و من به کمیته پیوستم. آن موقع در کمیته ها آقای حجاریان بود، برادران سمیع خانی بودند، برادران فتوحی بودند، برادران کریمی بودند. کمیته تشکیل شد تا اینکه 10روز مانده به سال 58 غائله کردستان پیش آمد و امام همه را به سوی کردستان فراخواندند. من هم به کردستان رفتم. حاج داوود کریمی فرمانده کردستان شد.

حاج طاهر مسئول اطلاعات شد و من هم در آنجا معاون اطلاعات بودم. کارهای گشتی و رزمی هم انجام می دادیم. ما بیش از 10 ماه کردستان بودیم. من کار اطلاعاتی را از کردستان و از سال 58 آغاز کردم. بعد از آن و با شروع جنگ در اطلاعات عملیات خرمشهر، مسئول محور عملیات کمیته ها شدم که آنجا با اصابت 5 گلوله مجروح شدم و مدتی بستری بودم. بعد از آن به اطاعات کمیته رفتم. در تاریخ یکم فرودین سال 58 عضو سپاه شدم. دوستان تاکید داشتند که در کمیته جنوب شهر تهران در کمیته 13 باقی بمانم. ما یک محل جداگان گرفتیم و در چهارراه چیت سازی نازی آباد مقری به نام اطلاعات عملیات درست کردیم.

ناگفته های یک مامور اطلاعاتی ایران (1)

 ما 3 ماه قبل از 30 خرداد 60 که منافقین خودشان را آماده می کردند که عملیات مسلحانه را آغاز کنند در لوله های آب تهران در خیابان گلابدره نازی آباد پنهان می شدیم و افرادی از منافقین را که از خانه های تیمی بیرون می آمدند دستگیر و تخلیه اطلاعاتی می کردیم.

8 روز قبل از 30 خرداد متوجه شدیم که آنها قصد دارند برای 30 خرداد اقداماتی را انجام بدهند اما نمی دانستیم که می خواهند چکار بکنند. شب 24 خرداد به یک خانه تیمی حمله کردیم و بیش از 90 تن از اعضای منافقین را در آن خانه دستگیر کردیم. یک خانه 3 طبقه بود که در آن آموزش کار با زنجیر و چاقو و اسلحه می دیدند. ما آنجا آنها را دستگیر کردیم که خیلی هم معروف شد. آقای نیری و آقای مبشری که در دادگاه های انقلاب بودند ماجرا را می دانند. از آنها بازجویی کردیم و آنجا تقریبا فهمیدیم که قرار است در 30 خرداد چه اتفاقی بیفتد. که در 30 خرداد بچه های ما در میدان فردوسی مستقر شدند که شهید مازندرانی هم آن روز چاقو خورد و شهید شد. در روز 30 خرداد 60 و روزهای بعد با منافقین برخورد کردیم و ناکامشان گذاشتیم. سرمنشاء فعالیت اطلاعاتی من به سال 59 و 60 مربوط می شود.

درواقع فعالیت های اطلاعاتی و امنیتی شما به قبل از تاسیس وزارت اطلاعات باز می گردد.


بله، من در سال 61 به سپاه برگشتم و خدمت حاج داوود کریمی بودم و نماینده ویژه ایشان در عملیات های شهری بود. در همان سال 61 در جنگ مجروح شدم و در منزل بستری بود. آقای حسن عابدی جعفری به عیادت حاج داوود آمده بود. به عیادت من هم آمد. آن موقع وزیر بازرگانی شده بود. من آن موقع با ویلچر حرکت می کردم. ایشان بنده را به سمت مدیر کل حراست وزارت بازرگانی منصوب کرد.

وقتی که حالم خوب شد و مصدومیتم رفع شد آقای موسوی، نخست وزیر، بنده را از طریق حاج داوود کریمی خواست و من به دفتر اطلاعاتی، امنیتی، نظامی و انتظامی نخست وزیری رفم. آقای محسن کنگرلو مشاور نخست وزیر و رئیس ما بود. من از سال 62 تا سال 63 آنجا بودم. در سال 63 که وزارت اطلاعات تاسیس شد به وزارت اطلاعات رفتم و تا دهه هفتاد من در قسمت بررسی های خارجی وزارت اطلاعات رفتم و تا دهه هفتاد من در قسمت بررسی های خارجی وزارت اطلاعات بودم. در دهه هفتاد که سعید امامی معاون امنیت وزارت اطلاعات شد، من مشاور ایشان در امور خارجی شدم. خارجی نه به این معنا که در خارج از کشور مستقر باشم. یک بخشی در وزارت اطلاعات بودم به نام امور خارجی.

حوزه کاری این بخش چه بود؟


حوزه کاری اش جمع آوری اطلاعات ضدانقلاب در خارج از کشور بود. درضمن به کسانی که قصد بازگشت به کشور را داشتند کمک می کردیم. به آنها پاسپورت می دادیم. ما راه را برای بازگشت باز گذاشته بودیم. یکی دیگر از کارهای ما این بود که کسانی که در ایران بودند و قصد داشتند از کشور بروند را تشویق می کردیم که از کشور خارج شوند. دلیل آن هم این بود که نگویند کشور ما یک کشور بسته است. درخصوص بازگشت افرادی که در خارج از کشور بودند و می خواستند به ایران برگردند، آقای علیرضا نوری زاده خیلی با ما همکاری می کرد.

ناگفته های یک مامور اطلاعاتی ایران (1)

 هم چنین  افرادی مثل شهرام همایون، ضیا آتابای و غیره. تمام تلویزیون های فارسی زبان خارج از کشور به جز بی بی سی و صدای آمریکا، از همان موقع تحت نظارت جمهوری اسلامی هستند. به جمهوری اسلامی فحش هم می دهند اما کارهای لازم را هم انجام می دهند. یعنی جمهوری اسلامی چنین پتانسیلی دارد که بتواند اینها را جذب کند. در آن سالها و با اقدامات ما خیلی ها که در ابتدای انقلاب فرار کرده بودند به کشور برگشتند.

من در آمریکا و در اروپا با خیلی ها که رفته بودند صحبت کردم. کسانی که ارتشبد بودند، سپهبد بودند، وزیر بودند، معاون وزیر بودند و بالاخره در حکومت گذشته منصب دار بودند. ما با این ها صحبت کریم. خیلی از اینها به ایران برگشتند و زندگیشان را پس گرفتند و دوباره از ایران رفتند. یعنی به ایران می آیند و می روند. رفت و آمد دارند. الان شما لیست پروازهای فرانکفورت به تهران را که نگاه بکنید هفتاد درصد آن افراد مقیم آمریکا هستند و کسانی بودند که قبلا در ایران مشکل داشتند.

آقای فرخ نگهدار چطور؟ با ایشان هم تماسی داشتید؟

فرخ نگهدار ایده برخورد نظامی با جمهوری اسلامی را قبول نداشت. قبول نداشت که باید با جمهوری اسلامی به صورت نظامی برخورد کنند. هرکس که قصد برخورد نظامی با جمهوری اسلامی را نداشته باشد آزاد است. اصلا فرخ نگهدار نباشد، رضا پهلوی باشد. ما با یک واسطه به رضا پهلوی هم وصل شدیم. رضا پهلوی گفت اجازه بدهید به ایران برگردم. این را برای اولین بار می شنوید. رضا پهلوی خیلی برای آمدن به ایران آماده بود. اما اطرافیانش منصرفش کردند. الان هم رضا پهلوی در کنترل جمهوری اسلامی است. ما دیگر در جمهوری اسلامی مخالف مسلح نداریم.

شما می گویید با ایرانی های خارج از کشور ارتباط برقرار می کردید. استراتژی شما در این حوزه چه بود؟

ببینید هر سیستمی که از تلاطم می  افتد و به آرامش می رسد، نیروهای فکری اش شروع به کار می کنند. یک مثال بزنم. ما سعید شاهسوندی را در عملیات مرصاد دستگیر کردیم. سعید شاهسوندی از اعضای درجه یک کادر منافقین بود. وقتی در عملیات مرصاد دستگیر شد مدتی در ایران بود و الان در آلمان مشغول زندگی است. کتاب فروشی هم دارد. پول کتابفروشی اش را هم ما دادیم. این چه معنایی دارد؟ اگر سعید شاهسوندی در ابتدای انقلاب دستگیر می شد، صد بار اعدام می شد. چرا ولش کردیم؟ وقتی دریا آرامش پیدا می کند و کشتی در سکون قرار می گیرد، ناخدا افرادی را در کنار خود دارد که آن افراد فکر می کنند. در سیستم، اتاق فکر شکل می گیرد.

برای جذب افراد خارج کشور و بازگشتشان به ایران به لحاظ اجرایی چگونه عمل می کردید؟


زنگ می زدیم به فلان آقای. می گفتیم سلام علیکم، آقا سرلشگر فلانی؟ حالتون خوبه؟ از وزارت اطلاعات زنگ می زنیم. جناب شما خوب هستید؟ می توانیم با شما صحبت کنیم؟ این قدر با او صحبت می کردیم و می خواستیم سر قرار بیاید. وقتی سر قرار می آمد می گفتیم سلام علیکم.

ما از طرف جمهوری اسلامی و وزارت اطلاعات آمده ایم. می گفتیم کاری دارید؟ مشکلی دارید؟ به کمکی نیاز دارید؟یک اشتباهی در ابتدای انقلاب شد و آن این بود که آمدیم سران ارتش شاه را اعدام کردیم. این ها نباید اعدام می شدند. ارتشبد نصیری می گفت این کشور قانون اساسی و پادشاه داشت و من سرباز آن قانون اساسی و شاه بودم، شما بیایید قانون اساسی تدوین کنید ما سرباز آن قانون اساسی می شویم.

ناگفته های یک مامور اطلاعاتی ایران (1)

 آن موقع ما در شور انقلابی بویدم و آنها را اعدام کردیم که اشتباه بود. فراموش نکنیم که خیلی خلبان های نیروی هوایی که در جنگ شهید شدند در کودتا نوژه دستگیر شده بودند. این ها را دستگیر کردیم و در جنگ از آنها استفاده کردیم و خیلی هم کمک کردند، فقط سپاه که در جنگ نبود. تا موقعی که منافقین دست به اسلحه نبرده بودند کسی با آنها کار نداشت. کسی که اسلحه به دست نگیرد برخورد نظام هم با او فرق دارد. خیلی از افراد اپوزیسیون الان عده ای پیرمرد هستند که در خارج از کشور زندگی می کنند.

من می خواهم بگویم نظام جمهوری اسلامی از همان ابتدا به دنبال جذب مخالفان بوده است. آیت الله خامنه ای هم همیشه می گویند جذب حداکثری. این عقیده در زمان امام هم بود. ما در وزارت اطلاعات به دنبال جذب حداکثری کسانی بودیم که از کشور خارج شده بودند. بعد از انقلاب 6 میلیون نفر از کشور خارج شدند. نظر ما این بود که اینها به کشور رفت و آمد کنند. الان هم به اینها شناسنامه می دهند. خدمت سربازی را به اینها می فروشند و کارت پایان خدمت می دهند. الان خیلی ها به کشور می آیند و می روند. شیوه ما همیشه جذب اینها بود. خیلی از اینها جذب شدند و الان عامل ما هستند. جذب ما شدند و برای ما کار فرهنگی می کنند.

شما صحبت از جذب حداکثری و جذب افراد خارج از کشور می کنید در حالی که در همان ایام افرادی مانند شاپور بختیار و فریدون فرخزاد کشته می شوند. آیا این تناقض نیست؟

پرسش خوبی مطرح کردید. من ابتدا به ماجرای شاپور بختیار می پردازم. این اولین مصاحبه ای است که من در آن به این موضوع می پردازم. من واقعیت ماجرا را برای شما بازگو می کنم. آقای شاپور بختیار بعد از  پیروزی انقلاب در ایران بود. در شورای انقلاب عده ای می خواستند که شاپور بختیار دستگیر نشود و از ایران خارج شود. شاپور خیلی راحت و با یک پاسپورت خارجی از ایران خارج شد و تصور هم می کرد که کسی متوجه نشده که او دارد از کشور خارج می شود.

بختیار در فرانسه مستقر شد. بختیار در زمان چنگ الجزایر برای فرانسوی ها جنگید و در این جنگ به نفع فرانسه حضور پیدا کرد. آقای بختیار همسر فرانسوی داشت. در منطقه ای هم زندگی می کرد که رئیس پلیس آنجا پسر خودش بود. آقای بختیار مواد مخدر مصرف می کرد و مسائل جنسی هم داشت. دوست داشت با دخترها و زنها باشد. خیلی ها بودند که دوست داشتند جذب ما بشوند در رابطه با روابط خصوصی بختیار مطالبی را بیان کنند. آقای بویراحمدی از اقوام بختیار بود. آقای بختیار مسائل اخلاقی با خانواده بویراحمدی پیدا می کند.

آقای بویراحمدی با دو نفر از نزدیکانش به بهانه این که دیدار خانوادگی و احوال پرسی کنند به خانه بختیار می روند. دم منزل آقای بختیار پلیس نشسته بوده و مدارک شناسایی هرکس را که می خواسته با بختیار دیدار کند می گرفتند و همه را می گشتند پس از تایید به داخل خانه بختیار می بردند. آقای بویراحمدی با دو نفر همراهش مدارک شناسایی شان را به پلیس می دهند و به داخل خانه آقای بختیار می روند. آن طور که پلیس فرانسه گزارش داده آقای بختیار را خفه می کنند ودست و گردنش را می پیچانند. مستخدمش را هم می کشند. خیلی راحت از خانه خارج می شوند و دم در خانه از پلیس مدارک شناسایی شان را می گیرند و می روند.

یعنی شما معتقدید قتل شاپور بختیار یک قتل خانوادگی بوده است؟

بله. دعوای خانوادگی بوده. این اصل ماجراست. رو یاین موضوع بررسی شده است. الان عده ای ممکن است بگویند بختیار را وزارت اطلاعات به قتل رساند. برخی هم در داخل به غلط برای این که وزارت اطلاعات را قوی و پرتوان جلوه بدهند به این توهم دامن می زنند. از آنجا که من در کار بررسی خارجی بوده ام این انگ را به بنده هم می زنند.

پس حرف های انیس نقاش که می گوید من این کار (قتل شاپور بختیار) را انجام داده ام، چیست؟

انیس نقاش یک لبنانی بود. رفت که این کار را انجام بدهد. و اصلا هم نتوانست کاری انجام بدهد. منزل بختیار یک منطقه حافظت شده بود و پسر آقای بختیار هم رئیس پلیس همان منطقه بود و هوای پدرش را داشت. 6 ساعت بعد از قتل آقای بختیار، متوجه می شوند که او کشته شده است.

یعنی آقای بویراحمدی برای بختیار و برای پلیس یک فرد موجه بوده و به منزل بختیار رفت و آمد داشته و به او اصلا شک نداشتند. فامیل بختیار بود. پلیس فرانسه هم این مسئله را تایید کرده است که آقای بویراحمدی به همراه دو نفر دیگر قبل از قتل بختیار به داخل منزل او رفته اند.

ادامه دارد...