ناصر هاشمی: همه منتظر بودند به «آذر» سیلی بزنم!


هنگام پخش سریال شنیدم که خانم امیر سلیمانی از طرف راننده کامیونی تهدید شده بود. البته گویا آقای خواجویی می دانسته و به خانم امیرسلیمانی گفته بوده که هنگام پخش پدرسالار مواظب خودش باشد!

تماشا: هر اندازه که برادرش مهدی هاشمی در سینما و تلویزیون پر کار و معروف است به همان اندازه ناصر هاشمی گوشه گیر و شاید برای خیلی از بچه ها و جوان های نسل جدید ناشناخته باشد؛ بازیگری که همراه برادرش از تئاتر شروع کرد و با بازی در سریال «پدر سالار» و کارگردانی و بازی در سریال «سمندون» به اوج شهرت رسید.



او اما بعد از رسیدن به شهرت و محبوبیت، یک مرتبه حضورش را کمرنگ کرد و شاید بشود مهم ترین کار او در 15 سال اخیر را سریال «روزگار قریب» به کارگردانی کیانوش عیاری دانست. سریالی که هاشمی در آن نقش جوانی های دکتر قریب را بازی می کرد. حقیقت این است که اول تمایلی به مصاحبه نداشت چون می گفت کاری انجام نداده است که بخواهد برایش صحبت کند ولی وقتی فهمید بهانه ما برای مصاحبه پخش مجدد سریال «پدر سالار» از شبکه آی فیلم است نظرش عوض شد. اتفاقا حرف های جالبی زد و خاطراتی خواندنی تعریف کرد که شنیدنش خالی از لطف نیست. او در این گفت و گو دلایل کم کاری اش در دو دهه اخیر را توضیح می دهد.

*از اینجا شروع کنیم که اصلا چه شد شما «ناصر» پسر کوچک اسدالله خان در سریال پدرسالار شدید؟

حدود 20 سال پیش یعنی قبل از سال 70 از طریق دوستانم، کامبیز پرتوی و مسعود کرامتی با وحید نیکخواه آزاد و فرشته طائرپور آشنا شدم. چند سالی به دفترشان در پیچ شمیران رفت و آمد داشتم و کارهایی در زمینه فیلمنامه، بازی و کارگردانی انجام دادم. نگارش مجموعه «مسافرخانه» به کارگردانی مسعود کرامتی و بازی مرحوم آقالو، بازی در فیلم «سکوت» به کارگردانی مرحوم علی سجادی حسینی، نگارش فیلمنامه «مرغابی وحشی» به کارگردانی مسعود کرامتی، «سمندون» که طرح آن براساس صحبت های جمعی شکل گرفت و فیلم کوتاه 35mm «دست ها» که من نویسنده و کارگردانش بودم، همه از همکاری من با این گروه بود.

به نظرم بعد از سمندون بود که قرار شد من به پیشنهاد آقای نیکخواه فیلمی ویدیویی از پشت صحنه فیلم نان و شعر پوراحمد تهیه کنم. بیش از 35 ساعت تصویر ویدیویی ضبط و تحویل شد که نمی دانم به کجا رسید.

به هر حال زمانی که در اصفهان بودم مسعود میمی زنگ زد که اکبر خواجویی می خواهد سریالی به نام «پدرسالار» بسازد. پرسید کجا هستی؟ چه می کنی؟ گفتم مشغول کارم. گفت ول کن بیا گفتم تعهد دارم. همین و تمام شد. بعضی ها باهوشند و لحظه را درک می کنند بعضی ها هم نه. من ازجمله دومی ها هستم!

زمان گذشت. کار تمام شد و ما آمدیم تهران. دوباره میمی زنگ زد که شنیدم کارت تمام شده؟ کجایی؟ چه می کنی؟ پرسیدم چه شد هنوز شروع نکردید؟ گفت نه. با یکی از همکاران قرارداد هم بسته بودند اما به چه دلیل نمی دانم به هم خورد و مانده بودند بدون ناصر! رفتم با آقای خواجویی صحبتی کردم و چند قسمت از متن ها را گرفتم و خواندم. از «پدرسالار» بیشتر از فیلمی که همان زمان پیشنهاد شده بود خوشم آمد البته بیشتر از متن ها شخص خواجویی و جمع بازیگران را دوست داشتم. خلاصه قرارداد بسته شد.

*خیلی ها الان و مجددا این سریال را می بینند کمتر از گذشته دلشان به حال «اسدلله خان» می سوزد و بیشتر حق را به ناصر و آذر می دهند. فکر می کنید چرا آن زمان در بین مردم ناصر تا حدودی و آذر کاملا شخصیت های بدی بودند؟

هنگام بازی در پدرسالار من خیال می کردم بینندگان حق را به آذر می دهند چون از طرفی هم حرف هایش منطقی و قابل فهم بود و هم جامعه ما جامعه ای بود جوان! مادران ما از اینکه در خانواده گسترده سنتی همراه خانواده شوهر بودند و تحت نظر، رنج های زیادی کشیده بودند. درواقع مستقل بودن و شخصیت داشتن نه تنها تو را مجبور می کند که سر پای خودت بایستی بلکه دوستی و همدلی افراد خانواده را نیز بیشتر می کند اما درست برعکس تصور من، «پدرسالار» نتیجه عکس دارد!

 تا جایی که همان موقع یعنی هنگام پخش سریال شنیدم که خانم امیر سلیمانی از طرف راننده کامیونی تهدید شده بود. البته گویا آقای خواجویی می دانسته و به خانم امیرسلیمانی گفته بوده که هنگام پخش پدرسالار مواظب خودش باشد!



بله، خیلی ها در کوچه و خیابان نصیحتم می کردند که چرا خانواده را به هم ریخته ام! چرا من با یک کشیده آذر را سر جایش نمی نشانم (جالب است بدانید که بیشتر خانم ها موافق کتک زدن بودند!) مرد مسنی که قصه را بیش از حد باور کرده بود نصیحت می کرد که برگردیم به خانه پدر و اذیتش نکنیم. بالاخره مجبور شدم توضیح دهم که این فیلم است، ساختیم و تمام شد اما او باورش نشد و گفت: در هر صورت برگردین بهتره!

تصور می کنم بخش قابل توجهی از بینندگان، آن گرما و دنیای پر از آرامش و محبتی را می خواستند که در گذشته بوده یا خیال می کردند که بوده، در حالی که به نظرم واقعیت موجود، عکس این را می گفت. پدری که اصرار دارد همه زیر یک سقف باشند و بیکار و بی شخصیت و وابسته به او حتما در پی سودی است یا مشکل روانی دارد.

البته همان موقع مطالب چند روانشناس را در مطبوعات خواندم که تحلیل بسیار خوب و واقع گرایانه ای از شخصیت اسدالله داشتند. نیاز روحی بینندگان و جذابیت آقای کشاورز، خانم نادره و همکاران ارزشمند هم در این برداشت آن سال های بینندگان تاثیر زیادی داشت. به هر حال خوشحالم که تماشاگر امروزه نگاه متعادل تری دارد.

*به نظر خودتان شخصیتی مثل ناصر با آن ویژگی ها در آن زمان چقدر ما به ازای بیرونی داشت و الان چقدر ما به ازای بیرونی دارد؟

جامعه ما هر روز در حال تغییر است. تغییر و حرکتی شتابان و گاه ترسناک. نسلی که به شدت در پی علم و دانش است و به همان شدت طالب موقعیت و نفوذ و سهم، حق هم دارد. اگر فرض کنیم که زمانی، نه حتما سال پخش اول سریال بلکه بسیار قبل تر از آن جوانانی مثل ناصر وجود داشتند که در موقعیتی بین پدر از یکسو و همسر از سویی دیگر گیر کنند، امروز و در زمان حال تصور نمی کنم حتی به اندازه انگشتان دست هم بتوان چنین اشخاصی را یافت.

*فکر می کنید در حال حاضر چقدر بازخوردهای مردم و حس باورپذیری و همذات پنداری مخاطبان با بازیگران، نسبت به آن دوران تفاوت دارد؟

با اینکه نسبت به آن سال  ها، جمعیت، شهرها، خودروها، دود و هوای آلوده، فشارها و عصبانیت ها و مشکلات بیشتر شده و حوصله ها کمتر باز هم جادوی تصویر توانسته جای خود را در دل و زندگی آدم ها باز کند. ممکن است نگاه و نظر نسلی به یک کار هنری تغییر کند اما اگر اصالتی در کار باشد همیشه بیننده را از زاویه ای دیگر متوجه خود می کند. من بعد از سال ها وقتی تصویر آقای کشاورز، زنده یاد خانم نادره، همکاران دیگر، آن خانه، آن بازارچه و آن ارتباطات را می بینم به نظرم واقعی، زنده و ایرانی اند. انتخاب بازیگران توط آقای خواجویی بسیار ماهرانه و خوب بود. کارگردان و تهیه کننده ای آرام، مطمئن و سالم. ای کاش می شد خواجویی در شرایطی مثل آن سال ها سریالی بسازد و قصه جذابی بگوید و مردم را بار دیگر پای تلویزیون جمع کند.

*خاطره جذابی از آن سریال در ذهن تان وجود دارد که بخواهید بعد از حدود 16 سال از زمان ساخت، آن را تعریف کنید؟

می توانم بگویم «پدرسالار» کلا برایم خاطره است و البته برای بیننده خاطره ای دیگر از جهاتی دیگر. سریال «پدرسالار» به یک نوع خاطره ایرانی جمعی برای فارسی زبانان تبدیل شده. برای من خانه بزرگی که با پدر و مادر و خواهران و برادران و همسران شان و البته همکاران پشت دوربین سال ها در آن زندگی کردیم. سال هایی که در هشت ماه خلاصه شد. دو ماه پاییز و زمستان و بهار. روزها و شب ها صحبت و خنده و درددل و بحث همراه با صبحانه و ناهار و شام و ای. هزاران چای! وقتی به پدرسالار فکر می کنم یادم نمی آید که کسی می خواسته از آن یکی بهتر بازی کند یا دیگری را رقیب خود می دانسته. داشتیم زندگی می کردیم تا اینکه یک روز گفتند تمام شد و ما رفتیم خانه با حفره ای در ذهن و خلایی در دل.

یک روز قرار بود که آقای کشاورز مرا که به سمت آذر می رفتم تا خانه را ترک کنم بگیرد و روی تخت بیندازد. او به آرامی این کار را انجام می داد نگران بود که مبادا صدمه ببینم. چندبار اصرار کردم که با شدت این کار را انجام دهد اما دلش نیامد و آن طور که باید پرتم نکرد و من مجبور شدم کمی بازی کنم. یادش بخیر!



*بعد از سریال پدرسالار به یکباره سراغ کارگردانی رفتید و مجموعه «سمندون» را برای تلویزیون ساختید و خودتان هم در آن بازی کردید. چرا این قدر سریع از بازیگری به کارگردانی رسیدید؟

شما می دانید که هر آدمی بنا به ظرفیت و منش و تجربه و هوش و ذکاوتش به راهی قدم می گذارد. بسیاری از چیزهای خواسته و ناخواسته ممکن است مسیرش را عوض کند. سرش به سنگ بخورد و متوقف شود یا همان سنگ تجربه ای باشد و تذکری برای قوی تر شدن. هیچ کس مثل آن دیگری نیست و اگر شباهت هایی هم باشد شرایط شان یکی نیست. نوشتن و کارگردانی کردن همیشه ذهنم را به خودش مشغول می کرده مخصوصا وقتی که پیشنهادها راضی ام نمی کرد. مشکل بیشتر از خودم بود و هست. در بسیاری از کارها خودم را بد و ناشی می دیدم. هنوز هم تحمل دیدن بازی های خودم را ندارم مگر به اجبار و به سختی تا ایراداتم را برطرف کنم. من همیشه مایل بودم وقت بگذارم و با تمرین های سخت نقشم را کامل تر و خودم بهتر بازی کنم اما در بیشتر کارها زمانی برای تمرین و رسیدن به شخصیتی کامل تر نبوده و نیست. گاهی مجبور می شوید وارد کاری شوید که زمانی از فیلمبرداری آن گذشته و شما فورا باید جلوی دوربین قرار بگیرید و این جمله آشنا و عذاب آور را بشنوید که: «خودت باش» او – کارگردان – نمی داند که با این کار بازیگر را نابود می کند. خب شما باشید چه می کنید؟ من حتی اگر به سراغ کارگردانی نمی رفتم در زمینه دیگری در همین محدوده کارهایی انجام می دادم.

*سخت گیری های شما نتیجه اش سریال ماندگار «روزگار قریب» بود. می خواهم کمی از دلایل قبول کردن آن کار بگویید شاید مخاطب ما علت هایی که ممکن است یک بازیگر را کم کار یا پر کار کند را بشناسد.

فکر می کنم آدم سختگیری باشم. کدام سختگیری؟ مگر من در چه جایگاه مهمی هستم! سختگیری اگر بیش از حد معقول باشد بازیگران بزرگ جهان را نیز نابود می کند چه برسد به من آن هم در جامعه ما! در مورد بازی در روزگار قریب و کار با کیانوش عیاری داستان متفاوت است. چند هفته قبل از شروع سریال، برادرم مهدی گفته بود که قرار است با تو تماس بگیرند. بالاخره زنگ زدند و قراری گذاشتیم. بعد از دوست گریمورم آقای صالحیان شنیدم که پیشنهاد او بوده که فاصله زیاد سنی بین مهدی و شهاب کسرایی با من پر شود. رفتم سر صحنه سکانسی که در پارک پردیسان فیلمبرداری می کردند آقای عیاری را دیدم، یک جمله گفت: «می خوایم فیلمی بسازیم» همین! من هم می دانستم که قرار است همه چیز جلوی دوربین اتفاق بیفتد. او می داند که چه می خواهد و خواسته اش را خوب اجرا می کند. من همیشه سناریوهای پیشنهادی را می خوانم اما عیاری جزو استثناهاست. به چنین کارگرداین باید با اطمینان خاطر تکیه کنید. کم کاری و پرکاری یک بازیگر بیشتر مربوط به خود اوست. یکی حرفه ای است، یکی نیست. من هرچه سعی می کنم در انتخاب نقش ها حرفه ای عمل کنم نمی توانم و خوشحال نمی شوم کسی به من لقب گزیده کار یا سخت گیر بدهد چون خطرناک است و آدم را منزوی و بیکار می کند.

*تا به حال شده که برادرتان شما را به فعالیت بیشتر در عرصه بازیگری یا کارگردانی ترغیب کند؟

بله، گاهی صحبت هایی می کنیم. بخشی از مشکلات، عمومی و قابل درک است و بخشی دیگر مربوط به خودم می شود. گاهی منتظر جواب کاری از جایی هستی. گاهی مشغول بازی، کاری را دوست دارم و کاری را دوست ندارم بازی کنم یا نمی توانم.

*به نظر خودتان مسیر بازیگرشدن در دهه 60 و 70 چقدر با دهه 80 متفاوت است و کار بازیگران جوان امروزی با بازیگران جوان دیروز برای برقراری ارتباط با مخاطبان سخت شده یا آسان تر؟

در طی سال های گذشته در چند آموزشگاه، کلاس بازیگری داشتم که طولانی ترین آن در کانون سینماگران جوان بود. در طی چند سال هنر جویان بسیاری را دیدم، با آنها کار و صحبت کردم و بارها گفتم که شما، نسبت به زمان، دوره سخت تری دارید. در دوره ما آرامش بود. رقیب کم بود و شرایط بهتر. شانس کمتری دارید و باید تلاش بیشتری بکنید. بازیگران از دنیای بازیگری می آمدند و معیار همه چیز پول نبود. من در هر ترم با چند هنرجوی بسیار با استعداد رو به رو می شدم. هنرجویان آماده به کاری که نمی دانم کجا رفتند و کجا می روند. جوانانی که منتظرند کارگردانی به سراغ شان بیاید و دنبال خوشگلی نباشد. هرچند زیبایی هم جزو کار ماست اما بازیگر خوب برای بیننده جذاب می شود. این چیزی است که هم در زندگی و هم در بازیگری تصویر وجود دارد.

*آیا ناصر هاشمی در آغاز دهه 90 بازهم می خواهد به کم کاری عجیب خود ادامه دهد یا می شود انتظار حضور بیشتر او جلوی دوربین یا روی صحنه تئاتر را داشت؟

تصور نمی کنم کسی بخواهد عمدا کم کار باشد مگر اینکه دچار مشکلی باشد! من به کارم ادامه خواهم داد و با استقامت و تلاش سعی می کنم به خواسته هایم برسم و جلو یا کنار یا پشت دوربین باشم. مطمئن باشید که دوره جدیدی را در زندگی ام شروع خواهم کرد.


ویدیو مرتبط :
باران عشق - ناصر چشم آذر

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

من سیلی خوردم و منتظر سیلی‌هایی كه ‌خواهم زد‌ باشند!



  سعید سهیلی,کارگردان گشت ارشاد,مصاحبه کارگردان گشت ارشاد

 

کارگردان «گشت ارشاد‌» می‌گوید قطعاً فیلمی تندتر و جسورانه خواهد ساخت

من سیلی خوردم و منتظر سیلی‌هایی كه ‌خواهم زد‌ باشند!

سینمای ما- سعید سهیلی کارگردان فیلم گشت ارشاد گفت وگویی با محمد بیات در اعتماد کرده ودر آن حرفهای تندی زده است . به گزارش وبلاگ به رنگ ارغوان مهمترین بخشهای این مصاحبه به شرح زیر است :

 

/می گفتند چرا یک سوپراستار بسیجی شده /

هر فیلمی كه ساختم پیش بینی می كردم كه یا اكران نشود یا ممیزی شود یا محدودیت ها و مخالفت هایی درباره اكران فیلم هایم اتفاق بیفتد. پیش بینی هایم همیشه در این موارد درست بوده و حتی در مورد اولین فیلمم «مردی شبیه باران» در خیلی از شهرستان ها به شكل معدود تجمعاتی علیه فیلم مقابل سالن های سینما شكل گرفت. در آن زمان برای اولین بار بود كه یك سوپراستار(ابوالفضل پورعرب) لباس بسیجی می پوشید و نقش یك بسیجی را ایفا می كرد و فیلم نیز صحنه ها و مواردی داشت كه در آن مقطع حساسیت برانگیز بود.

از جمله رقص و آوازی كه اسرا در اردوگاه داشتند مورد اعتراض قرار گرفت یا یكی از اسرای ایرانی كه در فیلم خیانت می كرد یكی دیگر از مواردی بود كه برخی آزاده ها عقیده داشتند هیچ اسیر ایرانی ای در دوران اسارت خیانت نكرده است ولی به نظر من همان طور كه عده زیادی مقاومت كردند عده معدودی هم بودند كه بریدند و نتوانستند شرایط سخت را تحمل كنند. اما برخی عقیده داشتند همه چیز گل و بلبل است. همه مقاوم، استوار و آرمانگرا بودند و هیچ كس هم كوچك ترین تزلزلی در اراده اش نداشته اما در فیلم چنین نبود، در آن زمان هم عده یی موسوم به انصار حزب الله بیانیه دادند كه ما جلوی اكران فیلم را خواهیم گرفت. به طور مشخص یادم می آید جلوی سینما آفریقای مشهد تجمع كردند و اجازه نمی دادند مردم وارد سینما شوند. آن زمان مصاحبه یی كردم كه بعد از 17، 18 سال آن مطالب دوباره تكرار شد، همان زمان در مصاحبه یی گفتم اگر شما انصارحزب الله هستید من خود حزب الله ام.

 

/تقلبی ها یا متقلب ها/

در مورد «گشت ارشاد» بیش از یك سال صدور پروانه ساختش به درازا كشید. آنها اصرار داشتند اسم فیلم تغییر كند، آنها می خواستند عنوان فیلم هر اسمی باشد جز «گشت ارشاد» مثلامی گفتند اسم فیلم می تواند «تقلبی ها» یا «متقلب ها» باشد كه اسم های بی ربطی بودند. اما من می گفتم این فیلم مثل فرزند من است و می خواهم اسم فرزندم را خودم انتخاب كنم.

 

/قاسطین و مارقین و ناكثین/

اكران «گشت ارشاد» باعث جمع اضداد شد، به قول شریعتی قاسطین و مارقین و ناكثین. در مخالفت با «گشت ارشاد» طیف های مختلف دست به دست هم دادند كه برای من دور از انتظار بود.وقتی سازمان فرهنگی و هنری شهرداری و مجموعه شهرداری دائما در حال گرفتن عكس یادگاری با هنرمندان هستند و افتخار آنها تعامل با هنرمندان است و می خواهند با اهالی سینما همكاری داشته باشند، وقتی آنها در كنار عده یی به نام انصار حزب الله قرار می گیرند و حوزه هنری وارد این اتفاقات می شود، از آن سو می بینیم بخشی از اهالی سینما خود را پشت این قضیه پنهان می كنند، وقتی اینها دست به دست هم می دهند، چنین وضعیتی دور از انتظارم بود.

 

/در زمان جشنواره درمشهد برایم بزرگداشت گرفتند ولی اجازه اکران دراین شهر راندادند/

برای من عجیب است، در جشنواره فیلم فجر «گشت ارشاد» در مشهد نمایش داده شد و دومین فیلم منتخب از سوی مردم در مشهد شد و نمایش ویژه هم برای فیلم برگزار شد كه همه مسوولان شهر مشهد فیلم را دیدند و بزرگداشتی برای من تدارك دیدند، اما زمان اكران فیلم شهری كه با اكران فیلم مخالف بود و حتی اجازه یك سانس اكران نداد مشهد بود. در شهرستان های دیگر نیز همین اتفاق افتاد كه مسوولان استان ها فیلم را دیدند از جمله فرماندارها، فرماندهان نیروی انتظامی و فرماندهان سپاه فیلم را دیدند و هیچ گونه مخالفتی با فیلم نداشتند. همه مخالفت ها از زمان اكران آغاز شد و آنقدر هم گسترده نبود و حكایت آن كسی است كه سنگی را در چاه می اندازد و هزار نفر نمی توانند آن سنگ را از چاه بیرون آورند، حالاوضعیت فیلم «گشت ارشاد» هم چنین شده است.

 

/به قول فردوسی پور این حركت «خودجوش» نبوده است /

150 نفر جلوی ساختمان وزارت ارشاد تجمع كردند كه این 150 نفر هم نطفه اولیه اتفاقات نبودند چرا كه 10 نفر هم از این تعداد فیلم را ندیده بودند، پس مشخص می شود كه نطفه اولیه یكی، دو نفری بودند كه یا با من، یا با فیلم یا با ارشاد، یا با وزیر یا با معاونت سینمایی یا با سینما مشكل داشتند. آنها بودند كه 150 نفر را تحریك كردند، به قول فردوسی پور این حركت «خودجوش» نبوده است و معلوم است كه یكی دو نفر این عده را هماهنگ كرده اند، چون این عده با بلندگو، پلاكارد و سخنران مشخص در برابر وزارت ارشاد حاضر شده اند و در مورد فیلم به هیاهو پرداخته اند.

 

/سینما خیلی از رسانه های دیگر عقب تر است /

سینما خیلی از رسانه های دیگر عقب تر است و مطبوعات خیلی راحت تر می توانند موضوعات را بیان و تحلیل كنند. اما در سینما محدودیت ها بیشتر است. بسیاری از اتفاقاتی كه در صفحه حوادث روزنامه ها منتشر می شوند، در سینما اجازه و امكان پرداختن ندارند. جسارت اهالی سینما هم كم شده یا جلوی جسارت آنها گرفته شده، به همین دلیل وقتی یك فیلم یا دو فیلم كمی انتقادی به موضوعی می پردازند، خیلی سریع به چشم می آید.

 

/من موسس حوزه هنری استان خراسان بوده ام/

من موسس حوزه هنری استان خراسان بوده ام و هشت سال رییس حوزه هنری خراسان بودم و حالاحوزه هنری پاداش بدی به من داد، كسانی كه دستور توقیف «گشت ارشاد» را داده اند یك ساعت سر فیلمبرداری هیچ فیلمی نبوده اند كه بدانند یك فیلم با چه سختی و مشقتی ساخته می شود. پیام این اتفاق این است كه مردم شما حق انتخاب ندارید، ما می گوییم چه فیلمی را ببینید، چه فیلمی را نبینید. آنها فیلم ام را آتش زدند و خاكسترش را به جا گذاشتند ولی مطمئن باشید دودش به چشمان شما هم خواهد رفت و خوشحال نباشید. «گشت ارشاد» در تاریخ خواهد ماند: زمانی كه نام، مقام و پست ها نخواهند بود و این پست ها وجود نخواهند داشت.

 

/جوانان درفیس بوک به کارگردان گشت ارشاد چه می گویند ؟/

خیلی از جوانان به خصوص در فیس بوك به من می گویند، اتفاقات پیرامون «گشت ارشاد» به دلیل همزمانی اش با اكران «قلاده های طلا» است. آنها می گویند همه مسوولان فرهنگی، هنری و سیاسی كشور دوست داشتند «قلاده های طلا» پرفروش ترین فیلم سال باشد.

 

/پس از سه چهار روز همه پوسترها و بنرها پاره شد/

هم وزارت ارشاد پوسترها را تایید كرد و هم شهرداری تعدادی از جایگاه بیلبوردهایش را به رایگان در اختیار ما قرار داده بود، اما بعدا نظرشان عوض شد. من هم فكر می كردم حساسیت برانگیز باشد اما همان طور كه گفتم در وزارت ارشاد و سازمان فرهنگی- هنری شهرداری تایید شد. ما برای پوسترها و بنرها 90 میلیون تومان هزینه كردیم اما متاسفانه پس از سه چهار روز همه پوسترها و بنرها پاره شد.

 

/قطعا فیلمی تندترو جسورانه خواهم ساخت/

قطعا فیلمی تندتر، صریح و دردمندتر و جسورانه خواهم ساخت و این برخوردها باعث نخواهد شد محافظه كار شوم. تصمیم گرفتم فیلمی بسازم كه چند برابر «گشت ارشاد» بحث برانگیز باشد. چون این انگیزه در من ایجاد شد كه اگر می خواهی فیلمی بسازی كه مورد استقبال مردم باشد، فیلمی باشد كه درد مردم را بیان كند و بازگویی درد مردم عواقبی دارد.

 

/زیر آتش خمپاره های خمسه خمسه بزرگ شدم/

من كسی هستم كه زیر آتش خمپاره های خمسه خمسه بزرگ شدم، یعنی بچه تركش، گلوله و خاك و خاكریز هستم. این برخوردها باعث نمی شود كه من عقب نشینی كنم، كله شق تر از این حرف ها هستم و مبارزه می كنم.

 

/منتظر سیلی های من باشید/

سینمای مورد علاقه من سینمای اجتماعی است، اما در این سینما قطعا مسائل سیاسی خودش را نشان می دهد و سینمای من سینمای عاصی و وحشی و پرخونی است، قهرمانان من اگر سیلی بخورند نمی روند كلانتری شكایت كنند، بلكه قهرمان های سینمای من اگر یك سیلی بخورند، دو سیلی می زنند و خودم هم این طوری هستم و در ماجرای اكران «گشت ارشاد» من هم سیلی خوردم و منتظر سیلی هایی كه من خواهم زد، باشند./سینمای ما