چهره ها
2 دقیقه پیش | در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (37)در این مطلب ما سعی داریم به طور هفتگی گزیده ای از عکس های چهره های محبوبتان را با شما به اشتراک بگذاریم. |
2 دقیقه پیش | محمدرضا شجریان: هرگز «ربنا» را از مردم دریغ نکردماینجا ایران است، سرزمین مرغ سحر که خوشا... دوباره به گلستان و مکتب عشق خوش آمده است. لذا به میمنت این شعور قابل ستایش، پای صحبتها و گلایههای محمدرضا شجریان مینشینیم. ... |
فریده گلبو؛ راوی عاشقانههای اساطیری
نام خانم گلبو برای خیلی از ما خاطرهانگیز است. کتابهای مختلفی که او درحوزههای متفاوت به نگارش در آورده، آنقدر متنوع است که مجبور هستیم برای فهرست کردنشان یک لیست بلندبالا تهیه کنیم.
فریده گلبو
متولد 1319 تهران
مدرس، روزنامهنگار و نویسنده
رمانها: جاده کور/ حکایت روزگار/ دو غریب/ بعد از عشق/جادو/ کنت سلما/ میراث تاجماه/ توران و تندیستن/ آوای مقدس و دختر خیاط/ چهار شب سرنوشتساز (در همان نگارش)
بازگردان آثارکلاسیک: لیلی و مجنون/ خسرو و شیرین/ هفت پیکر/ ویس و رابین
آثار ایرانشناسی: نگاهی به ماسوله / نگاهی به ابیانه
کتاب درسی: رسانههای گروهی
قرار ما بافریده گلبو صبح یکی از اولین روزهای اردیبهشتماه اتفاق افتاد. در عمارت زیبایی که شاید قبل از گفتوگو انتظارش را داشتیم. نام خانم گلبو برای خیلی از ما خاطرهانگیز است. کتابهای مختلفی که او درحوزههای متفاوت به نگارش در آورده، آنقدر متنوع است که مجبور شدیم برای فهرست کردنشان یک لیست بلندبالا تهیه کنیم. صحبتهای فریده گلبو را میخوانید اما چیزی که برای ما از همه جالبتر بود، توجه مادر مهربان خانواده «کردلونی» به حفظ فرهنگ و اصیل ایرانی است. چیزی که خیلی خوب در خانهاش، لابهلای صحبتهایش و در کتابهایش به خوبی به چشم میآید.
همسرم پرویز کردوانی استاد جغرافیا، از چهرههای ماندگار جغرافیای ایران است. به همین خاطر شاید خیلیها فکر کنند که دو کتابم به نامهای «نگاهی به ماسوله» و «نگاهی به ابیانه» و آثار باستانشناسی با توجه به همین موضوع نوشته شده باشد در صورتی که اصلا اینطور نیست و این کتابها را براساس علاقه شخصی خودم نوشتم. من و همسرم همیشه در کار، هم از مستقل بودیم. وی تا حالا کتابهای کلاسیکم را خوانده و با توجه به رشتهاش به آنها علاقهمند است. 2 فرزند هم دارم که هر دو ازدواج کردهاند. پسرم همراه ما زندگی میکند و دخترم در پاریس، پزشک است.
من همیشه وقتی شروع به نوشتن میکنم که سوژه به سراغم بیاید، اگر بخواهم دقیقتر بگویم، سوژه مرا در چنگ میگیرد. اصلا با نوشتن بر مبنای تخیل صرف مخالفم به خاطر همین برای نوشتن از واقعیتهای بیرون الهام میگیرم. از همان اول هم دغدغه ذهنیام نوشتن رمان بوده، چیزی که تا حالا هم ادامه داشته و برایم واقعا لذت بخش است.
همیشه با قهرمانهای داستانم زندگی کردم. در کل هر نویسنده در هر سطحی همینطور است یعنی از زندگی روزمره شخصی خارج شده و با شخصیتهای داستانش عجین میشود، چون اگر اینطور نباشد در واقع هیچ داستانی شکل نمیگیرد. شما باید با قهرمان داستانتان زندگی کنید تا بتوانید داستانی بنویسید که برای همه باورپذیر باشد.
کار اصلی من تدریس بود. 30 سال تمام معلم بودم و از بابت آن شاد و شاکر هستم به همین خاطر بود که وظیفه خودم دانستهام که بعضی از منظومههای کلاسیک ایران را در قالب رمان منثور در آوردم تا بتوانم به سهم خود جوانان مملکت را با فرهنگ غنی گذشتهشان آشنا سازم. ما نمیتوانیم از یک جوان بخواهیم که به خلأ چنگ بزند. باید وقتی به او پیشنهاد میکنید که به فرهنگ خودش علاقهمند شود، چیزی وجود داشته باشد که بتواند به آن مراجعه کند. من این کار را به خاطر علاقه قلبی خودم انجام دادم و احساس خیلی خوبی نسبت به آن دارم.
خوشبختانه طرح بازگرداندن آثار کلاسیک به نثر امروزی مورد استقبال ویژهای قرار گرفت. کتاب لیلی و مجنون به چاپ هفدهم رسیده و یا کارگردان بزرگی مثل عباس کیارستمی بر مبنای کتاب خسرو و شیرین من فیلم «شیرین» را ساخته است. هفت پیکر که مورد تمجید نظامیشناس بزرگ «مایکل بری» قرار گرفت، به طوری که در نامهای که برایم فرستاد، مرا مورد تشویق قرار داد. آثار من درزمینه ادبیات کلاسیک مثل یک ایستگاه زمانی است و من وظیفه خود میدانم تا جایی که میتوانم تفهیم و ماندگاری را بیشتر از همیشه حفظ کنم.
متولد 1319 تهران
مدرس، روزنامهنگار و نویسنده
رمانها: جاده کور/ حکایت روزگار/ دو غریب/ بعد از عشق/جادو/ کنت سلما/ میراث تاجماه/ توران و تندیستن/ آوای مقدس و دختر خیاط/ چهار شب سرنوشتساز (در همان نگارش)
بازگردان آثارکلاسیک: لیلی و مجنون/ خسرو و شیرین/ هفت پیکر/ ویس و رابین
آثار ایرانشناسی: نگاهی به ماسوله / نگاهی به ابیانه
کتاب درسی: رسانههای گروهی
قرار ما بافریده گلبو صبح یکی از اولین روزهای اردیبهشتماه اتفاق افتاد. در عمارت زیبایی که شاید قبل از گفتوگو انتظارش را داشتیم. نام خانم گلبو برای خیلی از ما خاطرهانگیز است. کتابهای مختلفی که او درحوزههای متفاوت به نگارش در آورده، آنقدر متنوع است که مجبور شدیم برای فهرست کردنشان یک لیست بلندبالا تهیه کنیم. صحبتهای فریده گلبو را میخوانید اما چیزی که برای ما از همه جالبتر بود، توجه مادر مهربان خانواده «کردلونی» به حفظ فرهنگ و اصیل ایرانی است. چیزی که خیلی خوب در خانهاش، لابهلای صحبتهایش و در کتابهایش به خوبی به چشم میآید.
زندگی من
همسرم پرویز کردوانی استاد جغرافیا، از چهرههای ماندگار جغرافیای ایران است. به همین خاطر شاید خیلیها فکر کنند که دو کتابم به نامهای «نگاهی به ماسوله» و «نگاهی به ابیانه» و آثار باستانشناسی با توجه به همین موضوع نوشته شده باشد در صورتی که اصلا اینطور نیست و این کتابها را براساس علاقه شخصی خودم نوشتم. من و همسرم همیشه در کار، هم از مستقل بودیم. وی تا حالا کتابهای کلاسیکم را خوانده و با توجه به رشتهاش به آنها علاقهمند است. 2 فرزند هم دارم که هر دو ازدواج کردهاند. پسرم همراه ما زندگی میکند و دخترم در پاریس، پزشک است.
سوژه من را در چنگ میگیرد
من همیشه وقتی شروع به نوشتن میکنم که سوژه به سراغم بیاید، اگر بخواهم دقیقتر بگویم، سوژه مرا در چنگ میگیرد. اصلا با نوشتن بر مبنای تخیل صرف مخالفم به خاطر همین برای نوشتن از واقعیتهای بیرون الهام میگیرم. از همان اول هم دغدغه ذهنیام نوشتن رمان بوده، چیزی که تا حالا هم ادامه داشته و برایم واقعا لذت بخش است.
کاراکترهایی که بخشی از من شدند
همیشه با قهرمانهای داستانم زندگی کردم. در کل هر نویسنده در هر سطحی همینطور است یعنی از زندگی روزمره شخصی خارج شده و با شخصیتهای داستانش عجین میشود، چون اگر اینطور نباشد در واقع هیچ داستانی شکل نمیگیرد. شما باید با قهرمان داستانتان زندگی کنید تا بتوانید داستانی بنویسید که برای همه باورپذیر باشد.
کاری که میکردم
کار اصلی من تدریس بود. 30 سال تمام معلم بودم و از بابت آن شاد و شاکر هستم به همین خاطر بود که وظیفه خودم دانستهام که بعضی از منظومههای کلاسیک ایران را در قالب رمان منثور در آوردم تا بتوانم به سهم خود جوانان مملکت را با فرهنگ غنی گذشتهشان آشنا سازم. ما نمیتوانیم از یک جوان بخواهیم که به خلأ چنگ بزند. باید وقتی به او پیشنهاد میکنید که به فرهنگ خودش علاقهمند شود، چیزی وجود داشته باشد که بتواند به آن مراجعه کند. من این کار را به خاطر علاقه قلبی خودم انجام دادم و احساس خیلی خوبی نسبت به آن دارم.
لیلی و مجنون، در چاپ هفدهم
خوشبختانه طرح بازگرداندن آثار کلاسیک به نثر امروزی مورد استقبال ویژهای قرار گرفت. کتاب لیلی و مجنون به چاپ هفدهم رسیده و یا کارگردان بزرگی مثل عباس کیارستمی بر مبنای کتاب خسرو و شیرین من فیلم «شیرین» را ساخته است. هفت پیکر که مورد تمجید نظامیشناس بزرگ «مایکل بری» قرار گرفت، به طوری که در نامهای که برایم فرستاد، مرا مورد تشویق قرار داد. آثار من درزمینه ادبیات کلاسیک مثل یک ایستگاه زمانی است و من وظیفه خود میدانم تا جایی که میتوانم تفهیم و ماندگاری را بیشتر از همیشه حفظ کنم.
5 کتاب به پیشنهاد فریده گلبو:
- صد سال تنهایی:گابریل گارسیا مارکز
- جنایات و مکافات: داستایوفسکی
- جنگ آخرزمان: ماریوبارگاسیوسا
- بوف کور:صادق هدایت
- بلوز:جیمز جویس
ویدیو مرتبط :
شخصیت های اساطیری در زندگی امروزی
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
علی لهراسبی، راوی عاشقانه ها
عاشقانه خواندن کار هر کسی نیست این را از تجربه محبوب شدن انگشتشمار خوانندگان پاپ بهخوبی میتوان فهمید. علی لهراسبی با داشتن چندین و چند کار عاشقانه و موفق در کارنامه هنریاش یک دهه است ثابت کرده همیشه با عشق از عشق خوانده و محبوب شده است.
مجله زندگی ایده آل: عاشقانه خواندن کار هر کسی نیست این را از تجربه محبوب شدن انگشتشمار خوانندگان پاپ بهخوبی میتوان فهمید. علی لهراسبی با داشتن چندین و چند کار عاشقانه و موفق در کارنامه هنریاش یک دهه است ثابت کرده همیشه با عشق از عشق خوانده و محبوب شده است، اما این بار خودش میگوید که عشق و احساس چه جایگاهی در زندگی و کارهایش دارد.
دغدغه فقط آلبوم جدید
علی جان چه خبر؟
خبر كه سلامتی، به غیر زندگی روزمره و كار و تلاش درباره موزیك باید بگویم كه شدیدا پیگیر آلبوم جدیدم هستم. باتوجه به اینكه بدقولی كردم و باز فاصلهای طولانی بین انتشار آلبومم افتاد اما بخش اعظم كارهای آلبوم تازهام انجام شده و مراحل پایانی خودش را طی میكند. یكسری تكآهنگ هم كه در طول این مدت منتشر كردم و باتوجه به این دغدغهها مقداری از تیتراژ خواندن و كارهای اینگونه فاصله گرفتم تا تمركز بیشتری روی كارم بگذارم.
اسم آلبوم تازه را انتخاب كردی؟ اسم آلبومهایت را بر چه اساسی انتخاب میكنی؟
الان خیلی مرسوم است كه اسم آلبوم را اسم یكی از قطعههای آلبوم بگذارند كه البته بعضا اعتقاد دارند باید اسم بهترین قطعه روی آلبوم قرار بگیرد ولی برای من معمولا اینطور نیست. بهغیر از «تصمیم» بقیه آلبومها اسم خاص خودش را داشت.
آهنگسازی چقدر در شنیده شدن كار تاثیر دارد؟ یعنی اصلا میشود یك آهنگ بد را با صدا و اجرای خوب شنیدنی كرد؟
یك آهنگ بد را هیچوقت نمیتوان نجات داد، حتی اگر آن را خیلی خوب اجرا كنی. چون آهنگ بد، بد است شاید تو فقط بتوانی آن را خوب بخوانی، چون اكثرا وقتی بعد از شنیدن یك كار بخواهیم آن را تجزیه- تحلیل كنیم یك كاری را خوب مینامیم كه همه اجزای آن خوب كنار هم چیده شده باشد. یك موقع هست كه یك خواننده معمولی یك كار خوب را اجرا میكند و خیلی هم شنیده میشود، علتش این نیست كه خواننده كار را منفجر كرده یا اتفاق خارقالعادهای دربارهاش افتاده بلكه بهنظرم در این مواقع همه عوامل كارشان را درست انجام دادهاند پس این تعادل باعث میشود كه شنونده را هم راضی كند مثل خیلی كارهایی كه شاید حتی ندانیم كه چرا خیلی شنیدنی میشود.
شدیدا احساساتیام
درست مثل فاصلهها، دلنوازان یا خیلی از كارهایی كه شنیدیم و بیش از حد دوست داشتنی شدند، داستان این كارها از كجا شروع میشوند و به این محبوبیت میرسند؟
من حتما باید فیلمنامه را بخوانم و با كارگردان و تهیهكننده خصوصا نویسنده كار صحبت كنم و بعد از گرفتن نقطهنظرات آنها یك زاویه عاشقانه را از داستان پیدا كنم تا با استفاده از آن نبض احساسات شنونده را به دست بگیرم. مثلا یادم است در كار سریال «فاصلهها» جریان نوشتن ترانه ما خیلی طول كشید، فاصلهها قصهای بود كه سه عشق در آن وجود داشت، یك عشق غلط، یك عشق پدر به پسر و یك عشق قدیمی. اولش شاید همه به این اتفاق نظر رسیده بودند كه محوریت شعر همان عشق غلط باشد كه پایانی نداشت یا عشق قدیمی كه پدر به نامزد سابق خودش داشت اما برخلاف اینها ما جریان عشق پدر به پسر را در تیتراژ «فاصله» روایت كردیم. ولی ترانه آن را طوری نوشتیم كه هركسی بتواند با آن همذاتپنداری كند، یعنی هركسی با برداشت خودش میتوانست جای شخصیتها را تغییر بدهد.
پس این سوز صدا و شدت احساست از جایی انرژی و نشات میگیرد؟
وقتی یك خواننده یك كار حرفهای میخواند باید احساساتش دست خودش باشد یعنی مواقعی كه لازم است، بتواند با احساس بازی كند و به آن فرم بدهد و وقتی این كار را بتوانی انجام دهی تو استودیو موقع خواندن كار میتوانی گریه هم بكنی. من این كاراكتر را دارم. مثل این میماند كه شما شاید موقع گوش دادن به یك موزیك عاشقانه هیچ معشوقی نداشته باشید اما با شنیدن آن گریه میكنید. البته با تاكید به این نكته كه من اعتقاد دارم كاری كه خیلی محبوب و شنیدنی میشود یك اتفاقی در یكی از عوامل كار بوده یا به اصطلاح یكی حالش بد بوده كه كار دلنشین از آب درآمده و آن حتما نباید خواننده كار شود شاید تنظیمكننده، ترانهسرا، آهنگساز ...
آدم احساساتیای هستی؟
متاسفانه بله، خیلی زیاد.
یعنی هیچوقت نتوانستی منطقی تصمیم بگیری؟
شعار «منطقی بودن» خیلی شعار قشنگیه ولی من شدیدا تحتتاثیر احساساتم هستم. خب این خیلی جاها بد است. درواقع اصلا خوب نیست و منطقی بودن و همیشه با عقل تصمیم گرفتن خیلی سخت است یا شاید نمیشود.
کار سیاه ندارم
تو خواننده عاشقانه خوان هستی اما همیشه از فاصله و جدایی خواندهای؟ چرا آن عشق در بودن ستایش نمیشود و نبودش را میخوانی؟
همیشه اینطور نیست، من در كارهایم، كار سیاه ندارم، كار عاشقانه دارم، شاید چون من تعداد كارهای عاشقانه و تلخم در مدت طولانی كه كار میخوانم بیشتر بوده، مردم نمیخواهند باور كنند كه من كار مثبت هم خواندم یا میتوانم بخوانم. من در آلبوم تصمیم حتی قبل از آن موزیكهای ریتمیك زیاد داشتم مثل قلبم، از خاطرم نمیری، بیتو و...
دوست داشتن برتر از عشق است
وقتی كسی كه حس كارهایش به دل مردم مینشیند حتما عشق را تجربه كرده كه آنقدر خوب از آن میگوید؟ درست است؟
آره، عشق را تجربه كردم حالا با جزئیاتش كاری ندارم اما من یك نتیجهگیری نهایی از عشق دارم؛ اینكه اصلا عشق به یك انسان وجود خارجی ندارد بلكه دوستداشتن است كه خیلی برتر و بالاتر از عشق است، به نظرم عشق فقط برای خالق است برای كسی كه بالاتر از فیزیك و آفرینش ماست.
یعنی تو دوست داشتن را به عشق ترجیح میدهی؟
همه آدمها در هر موقعیتی در زندگیشان یك گمشدهای دارند برای همین احساس میكنی كه باید اسیر چیزی شوی، اما نمیدانی آن چیست و وقتی آن عشق را پیدا میكنند و به هم میرسند باز احساس میكنند آن گمشده را پیدا نكردهاند. به دلیل همین است كه مرز عشق و نفرت خیلی نزدیكه یا اینكه یك آدم پتانسیل این را دارد كه چندبار عاشق شود درحالی كه این عشق نیست فقط تعبیر غلطی است كه استفاده میشود. عشق مفهومی فراتر از ماست، ما آدمها و احساساتمان در مقابل آن خیلی محدودیم. به عقیده من عشق یعنی نرسیدن و رسیدن یعنی دوستداشتن.
اگر بخواهی از چندتا خواننده چندتا كار پیشنهاد بدی آن آهنگها چی هستند؟
از محسن یگانه كار «بخند» از گروه هفت «واست میمیرم».
از مرتضی پاشایی «یك هست».
از خودم هم پیشنهاد میدهم كه مظلومترین كار كه اسمش «نجاتم بده» كه به نظرم جزو سه تا كار خوب من است.
از احسان خواجهامیری «نابرده رنج».
اولین بار که ساعت 25 را دیدم شوکه شدم
ساعت «25» را میبینی؟ نظرت چیست؟
ساعت «25» از جمله برنامههایی است كه جایش سالها در تلویزیون ما خالی بوده. اولینبار كه دیدم خیلی شوكه شدم و البته خوشحال كه برنامهای با محوریت موسیقی ساخته و پخش میشود. به نظرم این برنامه حداقل كاری است كه میشد در تلویزیون برای موزیك ما کرد و خیلی خوشحالم كه همین حداقل هم دارد انجام میشود.
آلبوم تازه چه خبرهایی برایمان دارد؟
در آلبوم جدید فضا كاملا متفاوت با كارهای قبل و ریتمیك است و هنرمندان خوبی ازجمله محسن یگانه، مرتضی پاشایی و... نقش دارند. اگر بدقولی نشود از آنجایی كه عاشق فصل پاییزم آلبوم پاییز به بازار عرضه میشود.
مثال از این نوع اتفاق در آهنگهای خودت داشتی؟
آره، آره، من همیشه برام سؤال بود كه چرا تیتراژ دریاییها گرفت و جواب این سؤال خودم را چند سال بعد از اجرا و شنیده شدن كار كه با مرحوم مسعود رسام دوست شدم گرفتم. داستان این بود كه من تازه كار موسیقی را شروع كرده بودم و كلا یك یا دو آهنگ ساخته شده، داشتم و خیلی اتفاقی مسعود رسام در ماشین دكتر چراغعلی (آهنگساز كار دریاییها) صدای من را شنیده بود. از ایشان خواسته بود كه من را معرفی كند، بعد كه برای اولینبار به دفترش رفتم، گفت كه برای تست كار را بخوان اگر مورد قبول بود باید قرارداد 5ساله با ما ببندید تا كارها را انجام بدهیم اما من با اعتمادبهنفس كاملا گفتم كه من قرارداد نمیبندم و اگر تیتراژ را بخوانم دستمزد هم میگیرم. همانجا مسعود رسام گفت كه چندسال است كه میخوانی، گفتم تازه، ولی بهزودی خواننده میشوم. گفت كه پس خیلی از خودت مطمئنی. من هم گفتم آره و با گفتن اینكه برو به تو خبر میدهم از آنجا خارج شدم و فكر كردم همه چی كنسل شد، اما 8-7 روز بعد با من برای تیتراژ تماس گرفتند و رفتم و كار ضبط شد. درست 3-2 سال بعد كه كار پخش شده بود و من هم تاحدودی شناخته شده بودم یكبار كه در منزل مسعود رسام بودم داستان نوشتن ترانه آن را كه برایم گفت. این داستان را مثال آوردم چون مطمئنا انرژی این كار و شنیده شدن آن از قصه مسعود رسام آمده است حتی با اینكه شعر كلام خیلی معمولی داشت اما بار انرژی با خود داشت كه این اتفاق برای كار افتاد. درست مثل یك انرژی كه توی یك عكس است.
خاطرهای از ضبط موزیك و ویدئوی ای ایران
شب ضبط این كار وقتی داشتم به لوكیشن میرفتم ساعت 2 نصف شب و كلی هم برف باریده بود، نزدیك رسیدنم یك پسر جوانی را دیدم كه گوشه خیابان گیتار به دست زیر برف ایستاده، كنار زدم كه سوارش كنم برای همین دستم را دراز كردم در را برایش باز كنم و گیتارش را از او بگیرم كه بنشیند تو كه یك مرتبه دیدم در روی دستم بسته شد و دستم لای در گیر كرد. چون او مرا نمیشناخت و میخواست عقب بنشیند برای همین در را روی دست من بست. آن شب در هر سكانسی كه از ما میگرفتند بعد از هر كات از درد دست به خودم میپیچیدم خواستم ثواب كنم كباب شدم (خنده).
جمله آخر، حرف آخر هرچی كه دوست داری آرزو میكنی؟
یك دیوارم اما پر از پنجره
یك خورشیدم اما زمستونیام
به آزادی از نوع من دل نبند
خودم تو هوای تو زندونیم
ممنون از همتون
راستی تك آهنگ تازه را هم كه تا چند روز دیگه منتشر میشود را هم از دست ندهید و میتوانم بگویم این كار همه احساس من است.