سحر دولتشاهی از رامبد جوان می‌گوید


تا حالا شده بازیگری را روی صفحه تلویزیون یا پرده سینما ببینید و به دلتان بنشیند و بعد زمان بگذرد و روزی آن ستاره مشهور همسرتان شود.





صبح بخیر: تا حالا شده بازیگری را روی صفحه تلویزیون یا پرده سینما ببینید و به دلتان بنشیند و بعد زمان بگذرد و روزی آن ستاره مشهور همسرتان شود. بله، به‌نظر باورنكردنی می‌آید اما این داستان زندگی سحر دولتشاهی است؛ همسر رامبد جوان كه وقتی او را در سریال «خانه سبز» می‌بیند از او خوشش می‌آید و بعد از آن همیشه كارهایش را دنبال می‌كند تا اینكه چرخ زمان می‌گردد و همه دنیا دست به دست هم می‌دهند تا این زوج خوشبخت سر راه هم قرار بگیرند و دختر داستان ما با مرد رؤیاهایش ازدواج كند. اگر می‌خواهید بیشتر درباره این ازدواج سینمایی و زندگی مشترك قهرمانان آن بدانید گفت‌وگوی ما را با سحر دولتشاهی از دست ندهید.



داستان ازدواج زیبای ما

درباره آشنایی با همسرتان، رامبد جوان، بگویید. قبل از آشنایی نزدیك درباره او چه نظری داشتید؟

رامبد جزو بازیگرانی بود كه همیشه كارش را دنبال می‌كردم. یادم هست وقتی «خانه سبز» را می‌دیدم خیلی از او خوشم می‌آمد. اینطور نبود كه بگویم می‌دانستم یك روز قرار است با هم آشنا شویم و ازدواج كنیم؛ اما همیشه احساس خاصی داشتم. به‌نظرم آدم مثبت و دوست‌داشتنی‌ای می‌آمد. دوستان مشترك زیادی داشتیم و دورادور همدیگر را می‌شناختیم تا اینكه بالاخره وقتش رسید.

كم‌كم حواسمان بیشتر به هم جلب شد تا بالاخره كار به ازدواج كشید. من همیشه به ازدواج كردن معتقد بودم. انگار ازدواج خودش پیش می‌آید و آنطور نیست كه خیلی برایش برنامه‌ریزی كرد. من می‌دانستم دوست دارم تشکیل خانواده بدهم و خانواده خودم را داشته باشم و همیشه به چشم یك كار خلاقانه به آن نگاه می‌كردم و خوشبختانه پیش آمد. از قبل نسبت به ازدواج پیش‌داوری نداشتم، می‌دانستم و از دیگران هم شنیده بودم كه وقتی پیش می‌آید خودت می‌فهمی كه درست است و واقعا برای من هم همین‌طور بود. برخی ملاك‌های كلی داشتم مثل اینكه خیلی اختلاف  طبقه اجتماعی و اقتصادی و سنی عجیب و غریب وجود نداشته باشد.



بهترین سیاست، صداقت است

این پیوند باعث پیوند كاری شما هم شده است؟

ترجیح می‌دهم كه هر كدام مسیر خودمان را در كار داشته باشیم. اینكه ما زن و شوهر هستیم به این معنی نیست كه همواره باید با هم كار كنیم؛ هرچند به هر حال احتمال همكاری بین ما زیاد پیش خواهد آمد، ولی هر دو خیلی حرفه‌ای به قضیه نگاه می‌كنیم. یعنی درست است ما در خانه‌مان خیلی درباره كار با هم صحبت می‌كنیم ولی سركار واقعا شغلمان است و به آن حرفه‌ای نگاه می‌كنیم.

این حرفه ای یعنی چه؟

سعی می‌كنم زندگی‌ام را مدیریت كنم چون به‌نظرم سیاست لازمه روابط است و بهترین سیاست را هم صداقت می‌دانم. در رابطه زناشویی‌ هم همیشه آنطور كه فكر كردم درست است عمل كردم. خیلی وقت‌ها مشكلاتی  بوده كه سعی كردم به رامبد منتقل نكنم و خودم حل كنم. اما اصولا وقتی با رامبد كار می‌كنم انگار مسئولیت مضاعفی نسبت به كارهای دیگرم دارم چون مرتب باید حواسم باشد كه زن كارگردان نباشم و فكر نكند من به واسطه او آنجا هستم. شاید من در كارهای دیگر خیلی راحت نظر بدهم، مخالفت یا بدقلقی بكنم و... اما سركار رامبد خیلی رعایت می‌كنم چون آدم‌ها از قبل یك گاردی در این مورد دارند.



یك مرد پر از زندگی

بعد از اینكه رامبد به من پیشنهاد ازدواج داد آمد با پدرم صحبت كرد بعد هم خواستگاری انجام شد اما عروسی و مراسم دیگر را به آن شكل مرسوم و مفصل نگرفتیم و جشن ازدواجمان خیلی كوچك، مختصر و مفید بود. ما تصمیم گرفتیم سفر برویم و سفرهای خوبی هم رفتیم. واقعا نمی‌دانم مهم‌ترین ویژگی رامبد كه به او اعتماد كردم چه بود. چیزی كه می‌دانم رامبد به‌شدت بامحبت و پر از زندگی است و این روحیه‌اش من را تحت‌تأثیر قرار داد و هنوز هم مرا تحت‌تأثیر قرار می‌دهد.



همسایه‌های عزیز ما

سعی می‌كنم بتوانم در قلب این بی‌نظمی، نظم خاص خودم را ایجاد كنم. مثلا خیلی دوست دارم ساعت خواب منظم و درستی داشته باشم چون به‌نظرم خواب كافی در زمان خودش و بموقع در سلامت بدن بسیار مؤثر است. گاهی كه خیلی سركار هستم، می‌بینم این بی‌خوابی و بدخوابی چقدر آدم را كسل و خسته می‌كند. خیلی وقت‌ها می‌شود رامبد شب كار است و من روز كار هستم سعی می‌كنم بین آنها نظمی ایجاد كنم و زمانی برای خودمان بگذارم؛ حالا نمی‌دانم چقدر موفق هستم. خانواده‌ام خیلی برایم مهم هستند. خوشبختانه تقریبا با پدر و مادرم همسایه هستیم و سعی می‌كنم فاصله زیادی بین دیدارهایمان نیفتد همین‌طور برای خانواده همسرم وقت می‌گذارم و خیلی هم دوست‌شان دارم ولی تا جایی كه بتوانم و امیدوارم جاهایی هم كه نمی‌توانم همه آنها ما را ببخشند؛ اما به هر حال خانواده‌ها از اولویت‌هایم است.



خلاقیت در زندگی زناشویی‌

دغدغه‌های مهمی در زندگی دارم. همانقدر كه دوست دارم در كارم موفق باشم، دوست دارم درست و خلاقانه زندگی كنم. به‌نظرم هنرمند بودنم نباید تنها در شغلم و محدود به كارم باشد،  باید زندگی هنرمندانه داشته باشم؛ به خصوص اینكه من به دلیل كارم معذوراتی دارم. مثلا كارم از نظر زمانی بی‌نظم است و خیلی چیزها روی روال و مسیر زندگی معمول نیست،   بنابراین من باید تصمیم‌هایی بگیرم كه همه چیز را در زندگی‌مان سالم، تازه و سرحال نگه دارم و اگر بتوانم در این رابطه موفق باشم برایش ارزش قائلم. زندگی شخصی را تازه نگه‌داشتن و خوشبختی را در آن جاری كردن كار آسانی نیست و هوش و خلاقیت می‌خواهد. بعضی وقت‌ها به رامبد می‌گویم خوشحالم آدمی هستم كه شب راحت می‌خوابم. خوشحالم كارهایی را كردم كه به آنها اعتقاد داشتم و مرزهایی كه برای خودم قائل بودم را رد نكردم.



حتما بچه‌دار خواهم شد

من خیلی دوست دارم بچه داشته باشم یعنی شكی در این‌باره ندارم. ولی شاید جسارتم كم شده،  مثلا تهران خیلی من را می‌ترساند، فكر می‌كنم این شهر هر روز ترسناك‌تر می‌شود. با خودم فكر می‌كنم حاضری بچه‌ای را به دنیا بیاوری كه برای رفتن به پارك یا خانه مادربزرگش 3ساعت در راه رفت و برگشت باشد؟ تا 10سال دیگر در این هوا می‌توان نفس كشید؟! از این‌جور چیزها و از پاسخ این پرسش‌ها می‌ترسم. تصمیم بچه‌دار شدن را دارم ولی می‌خواهم سعی كنم شرایط بهتری برای آمدن او ایجاد كنم.



زندگی سالم ما

ورزش عضو همیشگی زندگی‌ام است اما میزان آن بستگی به وقتم دارد؛ حالا از یك پیاده‌روی ساده بگیرید تا  اگر برسم یك ساعتی یوگا كنم یا شنا بروم و... به ورزش خیلی اعتقاد دارم. خیلی وقت‌ها اگر فعالیت بدنی نداشته باشم اصلا مغزم كار نمی‌كند. كلا  از بدنم مراقبت می‌كنم البته نمی‌توانم  صد درصد بگویم همیشه حواسم است اما حداقل وقتی در خانه هستم حواسم به برنامه غذایی‌‌مان هست و سعی می‌كنم غذای‌مان سالم باشد و در برنامه غذایی‌مان حتما انواع سبزی و مواد سالم باشد چون به هر حال سلامت و مراقبت از بدن برای ما با توجه به شغلی كه داریم لازم است یعنی به نوعی بدن ‌ما ابزار كارمان است، بنابراین همیشه باید سالم و سرحال باشیم؛ حتی وقتی سركار نیستیم چون هر لحظه ممكن است كار پیش بیاید. نمی‌توانم خودم را رها كنم زیرا اشتباه محض است.


ویدیو مرتبط :
علت طلاق رامبد جوان از سحر دولتشاهی

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

گپی با سحر دولتشاهی و رامبد جوان



 

 

گپی با سحر دولتشاهی و رامبد   جوان


گپی با سحر دولتشاهی و رامبد جوان؛ زوجی که سحرخیزند و اهل نظم و ترتیب!



اتفاق‌های خوب را بغل کن!


«می‌توانم نگه دارم دستی دیگر را/ چراكه كسی دست مرا گرفته است/ به زندگی پیوندم داده است.»*


قرارمان آخرین روزهای زمستان بود، همان وقت كه بهار بی‌صدا و آرام پایش را در كفش زمستان می‌كند و خیابان‌های شهر پر می‌شود از سبزه و تنگ و ماهی و هیاهویی كودكانه برای نوشدن سالی كه در راه است... قرارمان درست روزهایی بود كه پیوند زندگی مشترك‌شان، بیم‌ها و امیدها و آرزوهای مشترك‌شان 2 ساله می‌شد. رامبد جوان و سحر دولتشاهی در راه بودند و ما منتظر.... قرارمان اولین ساعت‌های صبح گذاشته شده بود. چراكه آنها به گفته خودشان زوجی سحرخیزند اما ساعت قرار می‌گذشت و خبری نبود... تا اینكه هر دو از راه رسیدند.


سحر می‌گفت شب‌بیداری شب قبل كه آنها اصلا به آن عادت ندارند حسابی به هم ریخته‌شان كرده و رامبد جوان با تعبیرهای خاص و شیطنت‌آمیز خودش می‌گفت: «مثل مگس پیف‌پاف خورده شدیم.» گفت‌وگوی ما را با سحر و رامبد جوان كه دوسالی است دست هم را گرفته‌اند و می‌خواهند دستان دیگری را به مهربانی دستشان راه بدهند و برای این دست یا دست‌های كوچك دیگر حسابی هم باز كرده‌اند، می‌خوانید.



واقعا صبح‌های زود از خواب بیدار می‌شوید؟


سحر دولتشاهی: آره... خیلی‌ها صبح زود از خواب بیدار می‌شوند، حتی ما گاهی اوقات به خاطر كارمان صبح خیلی خیلی زود باید بیدار بشویم.

 

منظورت نصف شبه دیگه!


سحر: آره یك همچین چیزهایی (می‌خندد)


رامبد: ببخشید سحر، من یك چیزی بگم وسط حرفت؟


سحر: بگو!


رامبد: ببینید یك چیزی توی زندگی ما وجود دارد، منظورم اینه كه توی زندگی آدم‌هایی مثل ما یك بی‌نظمی بیشتری نسبت به زندگی دیگران وجود دارد. مثلا ما موظفیم یك ماه شب‌ها كار كنیم و مجبوریم صبح‌ها بخوابیم و این نه فقط نظم اون یك ماه را به هم می‌ریزه كه ماه بعد از آن هم همین‌طوره و این خود به خود آسیب‌هایش را می‌زند.

 

منظورتان خستگی‌هایی است كه باقی می‌ماند؟


رامبد: آره... آره! احساس می‌كنی خسته‌ای، كم‌انرژی و دوست داری بیشتر بخوابی، انگار داری دوران نقاهت را می‌گذرانی و ما به طور كلی یك نظم نامنظمی در زندگی‌مان داریم.


سحر: نظم نامنظم!


رامبد: چی؟


سحر: هیچی بامزه گفتی: نظم نامنظم!


رامبد: آره دیگه یك جور نظم غیرمنظم است. برای همین باید یك جور نظم مخصوص خودمان را داشته باشیم كه یكی‌اش همین صبح زود بلندشدن از خواب است.

 

گپی با سحر دولتشاهی و رامبد جوان

 

 

 

یعنی حتی زمانی كه قرار نیست سركاری باشید صبح زود از خواب بیدار می‌شوید؟


رامبد: آره و خیلی وقت‌ها هم می‌گیم كه آدم وقتی صبح زود از خواب بلند می‌شود چقدر راحت‌تره... نه فقط برای كار بلكه برای زندگی شخصی خودمان. یك عالمه كار می‌كنی تازه می‌بینی ساعت 10 صبحه!


سحر: می‌دونی ما داریم سعی می‌كنیم این‌طوری باشیم البته بعضی‌وقت‌ها همان‌طور كه رامبد گفت عملی نمی‌شود. اما مهم سعی ماست. بعد به نظر من خواب شب كامل‌ترین استراحتیه كه ما می‌توانیم داشته باشیم و هیچ چیزی جای آن را نمی‌گیرد.


رامبد: آره واقعا. ما اصولا شب زنده‌دار نیستیم. من كه مدت‌هاست دیگه شب‌ها بیدار نمی‌مانم و واقعا دیشب بعد از مدت‌ها ... بعد خیلی مدت‌ طولانی بیدار ماندیم و ساعت چند بود سحر؟


سحر: 5 صبح بود كه خوابیدیم!


رامبد: این مساله برای من خیلی چیز عجیبی بود چون من واقعا به این شب بیداری‌ها عادت ندارم!

 

ولی در كل با این حرف‌ها هر دوی شما آدم‌هایی هستید كه نظم برایتان خیلی مساله مهمی است.


سحر: آره... ولی هر كدام از ما توی یك بخشی نظم داریم و توی یك بخشی نداریم كه وقتی اینها كنار هم قرار می‌گیرد چیز خوبی از آب درمی‌آید.

 

مثلا؟


سحر: مثلا رامبد خیلی آدم‌ وقت‌شناس‌تری نسبت به من است و من در ارتباط با محیط اطرافم خیلی بهتر می‌توانم نظم برقرار كنم.


رامبد: همین‌طوریه... حالا به جز امروز كه ما به شما دیر رسیدیم به خاطر دیر خوابیدن دیشب. كلا آدم‌های وقت‌شناس و منظمی هستیم... به چه وضعی هم رسیدیم.
سحر: آره اتفاقا خنده‌مان هم گرفته بود.

 

چرا؟


سحر: آخه همیشه به موقع و خیلی سرحال هستیم و امروز كه با هفته‌نامه سلامت مصاحبه داشتیم....


رامبد: آره با قیافه درب و داغون عین مگس پیف‌پاف خورده.


سحر: نشانی از سلامتی نداشتیم.

 

نه اتفاقا به نظر من كه این جوری نبودید.


رامبد:
پیش می‌آید دیگه... اما به هر حال توی زندگی، توی هر كاری كه تو حسابش را بكنی نظم و انضباط و وقت‌شناسی جزو واجب‌ترین‌هاست.

 

واقعا شما قابل تقدیرید؟ (با خنده)


رامبد: البته این حرفی كه من دارم می‌زنم یك موضوعه و اینكه چقدر می‌توانم اجرایش كنم یك موضوع دیگر است ولی به آن ایمان دارم!


ازدواج شما با هم چه تاثیری روی سبك زندگی‌تان گذاشت؟ یعنی می‌خوام بدونم سحر و رامبد جوان قبل از ازدواج هم این باورها را داشتند؟


سحر: من كه نظم ذهنی خیلی بیشتری نسبت به قبل پیدا كردم. حالا نمی‌دانم این نظم ذهنی چقدر از بیرون مشخصه اما خود من از درون خیلی احساسش می‌كنم.


رامبد: اصولا كه ازدواج شرایط به‌خصوصی توی زندگی آدم ایجاد می‌كند اما با سحر این اتفاق بیشتر افتاده.

 

چه اتفاق‌هایی مثلا؟


رامبد: مثلا با سحر توی زندگی من برنامه‌ریزی‌های بلندمدت و كوتاه‌مدتی پیدا شده... نه اینكه قبلا اصلا نبوده... نه اما اگر قبلا از 100، 20 بوده الان شده 80. سحر برای همه چیز برنامه‌ریزی دارد. مثلا اینكه امسال باید این كار را بكنیم كه نتیجه‌اش در سال بعد این می‌شود. برنامه سفرش را كاملا می‌داند، كی بره و چه تاریخی برگردد و كلا برنامه‌ریزی را دوست دارد. زمینه‌چینی می‌كند، مذاكره‌هایش را انجام می‌دهد.


سحر: آخه خود ازدواج یك بخشش اینه كه وقتی دو تا آدم كنار هم قرار گرفتند باید برای زندگی پلان (برنامه) داشته باشند. به‌رغم هر بی‌نظمی باید نقاط مثبت هم را تقویت كنند.


رامبد: مثلا من و سحر واقعا نظم مالی داریم. واقعا ها! به‌رغم همه چیزها...

 

خیلی عالیه چون فكر كنم برقراری این یكی از همه سخت‌تر باشد؟


رامبد: آره... مثلا ما از الان یك حساب بانكی داریم كه حساب بانكی بچه‌های ماست كه هنوز به دنیا نیامده‌اند و ما از الان برایشان پس‌انداز می‌كنیم.

 

چقدر جالب؟ این فكر كی بود؟


سحر:
هردوی ما.


از حساب بچه‌های آینده كه یواشكی برنمی‌دارید؟


سحر: نه... قرض می‌گیریم اما زود برمی‌گردانیم.


رامبد: اتفاقا چند وقت پیش سحر یك قانونی گذاشت كه دیگه اصلا نباید از حسابشان پول برداریم! و آنقدر این موضوع را سفت و سخت اجرا می‌كرد كه من مجبور شوم پای واقعیت‌ها را بیارم وسط!

 

چه واقعیت‌هایی؟


رامبد (با خنده):
كه ای بابا... سحر بچه‌ها هنوز به دنیا نیامدند آخه، رحم كن.


سحر: آره... راست‌ میگه

 

فكر كنم اون نقش تقریبا خشن و باروحیه نظامی سحر توی مسافران؛ واقعا وجود دارد.


رامبد: آره...


سحر: نگو اینها را دیگه.


رامبد: چرا. خیلی خوبه كه تو حتی برای بچه‌هایی كه به دنیا نیامدند برنامه‌ریزی داشته باشی، پس‌انداز كنی. به هرحال یك روزی به دردشان می‌خورد و تو به‌عنوان یك پدر و مادر موظفی این ساپورت (پشتیبانی) را داشته باشی.

 

این احساس مسوولیت تا این حدش قبل از ازدواج خیلی كمتر ممكنه اتفاق بیفته؟


سحر: البته من اعتقاد دارم كه آدم‌ها چه در اثر ازدواج و چه در اثر هر تغییر و اتفاق دیگری یك آگاهی نسبت به خودشان پیدا می‌كنند كه از قبل این آگاهی را نداشتند. بعد روی این آگاهی‌ها می‌شود كار كرد وگرنه آدم‌ها تغییر كلی نمی‌كنند و تغییر ماهیت نمی‌دهند.

 

گفتی آدم‌ها تغییر كلی نمی‌كنند؟


سحر: آره... تغییر كلی نمی‌كنند و فكر كنم این تلاش خیلی بیهوده‌ای است كه بخواهی كسی را تغییر بدهی. اگر الان یك مورد مثبت می‌بینم توی زندگی‌مان نه اینكه قبلا نبوده، بوده الان تقویت شده.


یعنی شما هیچ وقت تلاش نكردید همدیگر را تغییر بدهید؟


سحر: نه... تو اصلا طرف مقابل را به خاطر اونی كه هست انتخاب كردی نه اونی كه نیست. اگر مدام چشمت روی رفتارش باشه و بخواهی تغییرش بدی دلیل این كنار هم بودن و فرمول‌هایش عوض می‌شود. تو باید روی خودت كار كنی، این جوری موفق‌تر هستی تا اینكه بخواهی دیگری را تغییر كلی بدی. اصلا نمی‌شود از آدم‌ها یك آدم دیگر ساخت.

 

آقای جوان نظر شما چیه؟ ساكتید، بازی می‌كنید؟


رامبد: (موبایلش را كنار می‌گذارد) نه... دارم قرار بعدی را كه به خاطر دیررسیدن به شما گند زدیم هماهنگ می‌كنم. اما گوش می‌دادم. داشتید درباره تغییر آدم‌ها می‌گفتید.

 

هیچ‌وقت خواستید سحر را تغییر بدهید؟


رامبد: نه... آخه یك چیز دیگری هم كه هست اینه كه تغییر واقعا هیچ وقت یك طرفه اتفاق نمی‌افتد. تو نمی‌توانی بنشینی سرجات و به طرف مقابل بگی تو بیا اینجا. این نقطه كه من می‌گم... از این مهم‌تر توی زندگی بعضی وقت‌ها تو یك چیز غلطی را احساس می‌كنی اگر كمرنگ بشود بهتر است اما واقعا معلوم نیست اینكه تو میگی درسته یا غلط چون بحث سلیقه‌ای است. اما بعضی چیزها خیلی مشخص و معلومه و تو از رفتار دیگران و برخورد دیگران هم متوجه می‌شوی كه این رفتار غلطه و ناخوشایند مثل...

 

مثلا ولخرجی.


رامبد: آره... مثل ولخرجی.


سحر: یا وقت‌نشناسی.


رامبد:
آره و خیلی چیزهای دیگر كه اگر بگردی پیدا می‌كنی. خلاصه این رفتارها را همه می‌دانند كه آسیب‌زننده هستند و می‌شود آنها را مدیریت كرد تا كمرنگ شوند و بروند سمت رفتاری كه باید و بهتره. اما بعضی چیزها واقعا كسی از بیرون نمی‌تواند راجع به آنها قضاوت كند و خود ما دو تا باید درباره‌اش تصمیم بگیریم و اگر لازم شد هر دو تلاش كنیم برای تغییر.


ازدواج روی سلامت‌تان چقدر تاثیر گذاشت؟ آقای جوان كه نسبت به قبل چند كیلویی فكر كنم اضافه‌وزن پیدا كرده.


رامبد: من چاق شدنم مربوط به سه ماهی بود كه برای پروژه توطئه فامیلی رفتیم شمال و مربوط به سحر نمی‌شود. چون سحر آشپزی‌اش جوری نیست كه آدم را خیلی چاق كند، غذای چرب و چیلی درست نمی‌كند.


شمال چه خبر بود؟


رامبد: توی شمال ما یك آشپزی داشتیم به اسم آقاپژمان كه دست‌پختش درجه یك بود.


سحر: واقعا

 

 

گپی با سحر دولتشاهی و رامبد جوان

 

 

 

درجه یك روغنی؟


رامبد: آره و آنقدر غذاهای خوشمزه مختلف درست می‌كرد. كنارش هم غذاهای شمالی... وای؟!

 

و شما چاق شدید؟


رامبد: آره دیگه. جالب اینه كه من قبل رفتن به شمال چند ماهی بود كه یك برنامه ورزشی را با یك مربی شروع كرده بودم و قرارمان این بود كه من نهایتا هفته‌ای دو وعده پلو بخورم، آن هم كته نه آبكش و من رعایت كردم تا شمال. وقتی رفتیم شمال و سر این پروژه، اعلام كردم من پلو این‌جوری نمی‌خورم، پلوكته می‌خورم، هفته‌ای 2 بار هم بیشتر نمی‌خورم، این را نمی‌خورم، آن را می‌خورم و... آنها هم گفتند باشه اما وقتی میز را چیدند...

 

چی شد؟


رامبد: من دیوونه شدم. نمی‌تونستم جلوی خودم را بگیرم، خدا شاهده؟! غذاها درجه یك!


سحر: هوا هم عالی بود.


رامبد: عالی! جزو معدود پاییزهایی بود كه توی شمال هوا بی‌نظیر بود. بارش‌های متوسط، تو فرصت‌ هوای خوب، مناظر خوب و... را داشتی و بعد این آقاپژمان هم غذا می‌پخت، من 3 ماه فقط خوردم و نتیجه شدم این.


چقدر اضافه وزن پیدا كردید دقیقا؟


رامبد: 6، 7 كیلوگرم چاق شدم.


اصلا خودتان چقدر روی سلامت حساس هستید؟ بهتره بگم چقدر حساس بودید و الان چقدر حساس هستید؟


سحر: من كه از قبل همیشه سعی‌ام این بود كه به استانداردها نزدیك بشم اما بعضی وقت‌ها نمی‌شد. اما خوبی با هم بودن اینه كه الان وقتی توی آن بعضی موقعیت‌ها كه گفتم قرار می‌گیریم همدیگر را هل می‌دهیم. گاهی من برای رامبد وقت می‌گذارم گاهی رامبد برای من.

 

حالا كی نقش پررنگ‌تری دارد؛ سحر یا رامبد؟


سحر: یك وقت‌هایی توی یك جاهایی رامبد، یك جاهایی من. ما مثل همه آدم‌ها تركیبی از صفت‌های مختلفیم كه بعضی‌هاشون خوب هستند و بعضی‌ها بد ولی به هر حال روی هم تاثیر گذاشتیم. مثلا من خیلی سال یوگا كار می‌كردم، رامبد اصلا یوگا کار نكرده بود كه بعد وقتی با یوگا آشنا شد خیلی كیف كرد و حتی از من پیگیرتر شد.


به شما می‌آید اهل ورزش باشید.


سحر:
ورزشكار نیستم اما همه عمرم چون مادرم هم ورزشكار بود، ورزش کردم و خیلی به ورزش اعتقاد دارم. نه فقط برای لاغری و این برنامه‌ها كه پیش از هر چیز برای نشاط و احساس خوبی است كه به تو می‌دهد و تو با هیچ چیز دیگری نمی‌توانی آن را به دست بیاری و اگر جزئی از زندگی‌ات بشه دیگه نمی‌توانی كنارش بگذاری.


رامبد:
من قبلا ورزش رزمی كار می‌كردم اما الان كمتر شده و گاهی فكر می‌كنم انعطاف بدنم داره از دست می‌رود. یك كم تنبل هم شدم، چاق هم كه شدم ورزش برام سخته (می‌خندد).

 

سحر شما گفتید ورزش احساس خوبی به آدم می‌دهد....


سحر: آره. آخه من یك كم مودی هم هستم.

 

یعنی چی؟


سحر:
یعنی استعداد اینكه خوشحال نباشم را دارم و هی باید خودم را به خودم یادآوری كنم اما رامبد از من با روحیه‌تر و مثبت‌تره.

 

خب آدم‌ها با هم فرق می‌كنند.


رامبد: به نوع تربیت و بزرگ‌شدن هم خیلی ربط دارد. اما به نظر من اگر یكی شاد بزرگ نشده باشد می‌تواند تصمیم بگیرد كه زندگی را با شادی ادامه بدهد.

 

واقعا می‌شه یك دفعه با یك تصمیم آدم خوشحالی شد؟

 
سحر: آره به نظر من كه خوشحالی و ناراحتی یك انتخابه و به طرز نگاهت ربط دارد.


رامبد: آره... كاملا انتخابیه.


سحر: به سطح انرژی آدم‌ها هم ربط دارد.

 

سطح انرژی هم انتخابیه؟


رامبد: آره، دقیقا انتخاب ماست.


سحر: بعضی از آدم‌ها كه غمگین هستند تصمیم گرفتند كه غمگین باشند، بدشانس باشند و مدام هم ضربه می‌بینند. اما دیدی بعضی آدم‌ها چه خوشبخت‌اند و حالشان خوبه، این به دنیای اطرافشان بستگی ندارد. به خودشان بستگی داره، انگار دستشان بازه كه همه اتفاق‌های خوب را بغل كنند.

 

دستتان برای بغل كردن اتفاق‌های خوب بازه؟


رامبد: آره


سحر: من گاهی نه.


رامبد: سحر بعضی وقت‌ها دستش توی جیبش است.


سحر: و این‌جور وقت‌ها رامبد خیلی كمك می‌كند.


رامبد: نه. تو هم خیلی انرژی‌های خوب داری.

 

مثلا؟


رامبد: سحر خیلی مهربونه. خیلی خوب بلده اتفاق‌های خوبی كه از چشمت مخفیه را به تو یادآوری كنه. مثلا وقتی من حواسم به آسمان نیست، یك دفعه می‌گه رامبد این تكه آسمان را ببین!


سحر: رامبد هم این‌جوریه.

 

بگذار ازت تعریف بكنه... سوال‌های من تمام شد.


رامبد: واقعا می‌گم؛ سحر خیلی خوش‌ذوقه و خیلی هم با حیوون‌ها مهربونه و خیلی دوستشان داره. چیزی كه قبل از ازدواج اصلا ازش خبر نداشت اما الان آنقدر عاشق حیوون‌ها شده كه از من زده جلو...

 

منبع: salamatiran.com