چهره ها
2 دقیقه پیش | در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (37)در این مطلب ما سعی داریم به طور هفتگی گزیده ای از عکس های چهره های محبوبتان را با شما به اشتراک بگذاریم. |
2 دقیقه پیش | محمدرضا شجریان: هرگز «ربنا» را از مردم دریغ نکردماینجا ایران است، سرزمین مرغ سحر که خوشا... دوباره به گلستان و مکتب عشق خوش آمده است. لذا به میمنت این شعور قابل ستایش، پای صحبتها و گلایههای محمدرضا شجریان مینشینیم. ... |
اصغر قاتل!
برای تمام کسانی که اهل مرور حوادث هستند، یک اسم وجود دارد که در تمام تاریخ حوادث از آن با انزجار نام برده می شود. بین حوادث نویس ها و حوادث خوان ها این خیلی شایع است که هر گاه بخواهند قاتلی را در سنگدلی مثال بزنند، برگردند به سال 1313 و ماجرای اصغر قاتل.
همشهری سرنخ: برای تمام کسانی که اهل مرور حوادث هستند، یک اسم وجود دارد که در تمام تاریخ حوادث از آن با انزجار نام برده می شود. بین حوادث نویس ها و حوادث خوان ها این خیلی شایع است که هر گاه بخواهند قاتلی را در سنگدلی مثال بزنند، برگردند به سال 1313 و ماجرای اصغر قاتل.
در این گزارش سعی می کنیم با مروری بر روزنامه های آن دوران، گزارش های منتشر شده درباره دستگیری و محاکمه اصغرقاتل را مرور کنیم.
در زمان کشف جنایت های اصغرقاتل، به جز روزنامه اطلاعات که در آن زمان منتشر می شد، مطبوعه دیگری به شرح ماوقع ماجرا نپرداخته است. تیترهای درشت و تصویر تمام قدی که از اصغرقاتل در یکی از صفحات روزنامه اطلاعات به چشم می خورد، تنها سند رسانه ای جنایت های علی اصغر، معروف به اصغر قاتل است.
سر بریده یک کودک سرنخ بود
روزنامه اطلاعات در مورد چگونگی دستگیر شدن این جانی، در روزنامه دی ماه خود اینطور نوشت: «ساعت 10 صبح یکی از روزهای دی ماه 1312؛ اداره تامینات اطلاع حاصل می نماید که سر بریده ای در خرابه های شترخوان، مشاهده گردیده است. در ادامه، جسد طفل دیگری هم در همان نزدیکی پیدا می شود که سرش را از قفا بریده بودند. آن طفل ملبس به پیراهنی مندرس بود اما طفل اولی لباسی به تن نداشت. بعد از چند روز هم جسد طفل ثالث به همان ترتیب در چهارطاقی پیدا شد.»
بعد از اینکه خبر به مقامات قانونی رسید، بلافاصله شروع به اقدامات لازمه برای پیدا کردن قاتل نمودند. در همان زمان، جسد دیگری در قنات امین آباد کشف گردید و بعد از آن ماموران تامینات جسدهای دیگری در قنات هایی در دولت آباد پیدا کردند. جسدهایی که به کودکان تعلق داشت و ماموران از همانجا فهمیدند که قاتل فرد زبردستی است که اجساد را در چاه یا قنات می اندازد تا آثار و علائمی برای کشف جرم باقی نگذارد اما ماموران تامینات موضوع را تعقیب می نمایند تا اینکه یک روز مردی را در حوالی قنات امین آباد مشاهده می کنند. آن مرد یک سینی بامیه در دست داشت و در دست داشت و در دست دیگرش یک پیت حلبی بوده. ماموران مشارالیه را تعقیب و در طی سوالاتی که از او می نمایند، قویا او را مظنون دانسته و او را تفتیش می نمایند.
در نتیجه، ماموران از داخل پیت حلبی ای که در دست قاتل بود یک دست لباس مندرس پیدا می کنند که بعد از آن مشخص گردید که آن لباس متعلق به آخرین طفلی است که جسدش پیدا شد. مرد 59 ساله توسط مامورین به اداره تامینات رفته و بعد هم به 8 فقره قتل در تهران و 25 فقره قتل در بغداغد اعتراف کرد.
یک عده بی سر و پا را کشتم
جریان محاکمه علی اصغر در محکمه جنایی (15 خرداد 1313)
محکمه عالی جنایی دو ساعت و نیم فصل قبل از ظهر تشکیل گردید. از صبح، جمع کثیری از زن و مرد در جلوی محکمه عالی جنایی ازدحام نموده و عده دیگری برای حفظ انتظامات، مامور نظم و آرامش محوطه مزبور و حیاط محکمه بوده، عده ای از خانم ها نیز برای تماشا، در محکمه، در جایگاه تماشاچیان حضور داشتند.
علی اصغر را در ساعت دو و نیم قبل از ظهر با مامورین محافظ به وسیله اتومبیل از محبس قصر برای حضور در جلهس محاکمه حاضر نموده و پیت بنزین و سینی بامیه و چاقوی آلت جرم و لباس هایی که در حین توقیف و دستگیری او در خانه اش به دست آمده است روی میز هیات محاکمه به نظر می رسد.
موقعی که علی اصغر را وارد محکمه نمودند، یک نفر صاحب منصب پلیس و دو نفر مامور پلیس به همراه او وارد شده و او در جایگاه متهمین قرار گرفت. دو ساعت و ربع قبل از ظهر، رسمیت جلسه از طرف رئیس محکمه «آقای جوان» اعلام گردید. رئیس محکمه خطاب به علی اصغر:
اسم پدرت چیست؟
- علی میرزا.
منزلتان کجاست، اینجا کجا ساکن هستی؟
- خارجه بودم.
در این اواخر کجا بودی؟
- اینجا، باغ فردوس.
شغلت چیست؟
- حمالی
اگر دفاعی داری انجام بده؟
- اگر اجازه بدهید دو کلمه حرف بزنم این مردم بشنوند و گوش بدهند.
موقع آن برسد اجازه می دهیم، حال به سوالات من جواب بده، تو یک طفل 14 ساله را در بیرون دروازه شهر ملاقات کرده، گول زده و به قتل رسانه ای؟
- بله درست است.
باز هم متهم هستی که پسر دیگری را هم کشته ای، درست است؟
- بله درست است.
در اینجا تو را متهم می کنم که علی عراقی که در محبس با هم بودید را هم کشته ای؟
- بله.
چرا با این صراحت اعلام می کنی که آنها را کشته ای؟
- اینها یک عده بی پدر و مادر و بی سر و پا هستند که وقتی بزرگ بشوند دزدی می کنند. من با اینها دشمن هستم، چون هر کدامشان دشمن مملکت به حساب می آیند.
تو می دانی اگر کسی را بکشی، اعدام می شوی؟
- بکشند! هر چه خدا نوشته همان است. من قصدم این بود که نسل آنها را براندازم. من در خارجه که بودم خیلی از اینها را آنجا دیدم و خیلی را هم آنجا کشتم. در اینجا هم هر کسی را دیدم کشتم. من قصدم این بود که نسل آنها را وراندازم. نسل ولگردها را وراندازم. من در بغداد که بودم از اینها خیلی بودند. اینجا هم که آمدم دیدم که اینجا هم هستندو برای همین آنها را می کشتم. وقتی هم آژان ها مرا دستگیر کردند؛ تمام قتل ها را یکی یکی گفتم تا هر چه می خواهد بشود. اگر هم می خواهند مرا بکشند، بکشند.
در تهران 8 نفر را کشته ای، در خارتجه هم آدم کشته ای؟
- خیلی کشته ام، یادم نیست چند نفر اما خیلی ها را کشته ام. زمانی که انگلیسی ها به بغداد آمدند، عده ای هندی وارد آنجا شدند. من اغلب آنها را کشتم.
هیچ کس را آنجا نداری؟
- چرا، پدر و مادر و برادرم آنجا زندگی می کنند.
تو در یکی از اعترافات گفته ای که از کشتن آنها لذت می بردم و بار دیگر گفته ای که آنها عامل فساد بودند، کدامیک درست است؟
- اینها را می کشتم برای اینکه اخلاقشان بد بود، وگرنه چرا باید می کشتم.
پس چرا لباس هایشان را می فروختی؟
- آنها که خوب بود را می فروختم و آنها که پاره بود را دور می انداختم.
یادت است که هر کدام از آنها را به چه شکل به دام انداختی و کشتی؟
- اولین طفل را قبلا به کرات دیده بودم. او جزو بچه های ولگرد بود که در آنجا گدایی می کرد. آن روز با حیله و فریب او را به بیابان های شترخوان بردم و تا از دروازه شهر بیرون رفتیم با مشت به پهلویش زدم و به زور او را مورد آزار و اذیت قرار داده و بعد او را کشتم. چند روز بعد به طفل دیگری برخورد کردم که او را هم در همان اطراف دیده بودم. چون لباس های او مندرس و پاره بود به او گفتم می آیی با هم برویم و بگردیم تا به تو پول بدهم و برایت لباس بخرم؟ طفل مزبور راضی شد و همراهم آمد اما وسط راه ملتفت شدم که فرار کرده. فردایش او را در همان حوالی دیدم. بالاخره او را به شترخوان کشاندم و کشتم.
یكی از روزنامههای عصر روز 15 خردادماه سال 1313 ماجرای محاكمه اصغر قاتل را انتشار داد كه در گوشههایی از آن آورده بود:
«محكمه عالی جنایی دو ساعت و نیم قبل از ظهر امروز به ریاست آقای جوان مركب از آقایان دكتر قاضی طلیعه- شیروانی- وجدانی با حضور آقای سیاسی مدعیالعموم استیناف و آقای صفینیا معاون پاركه استیناف و آقای شهیدی منشی محكمه و آقای دكتر فلاتی طبیب قانونی عدلیه و آقای دكتر زمانی معاون طبیب قانونی و آقای شریعتزاده و آقای ملكی وكلای مدافع اصغر تشكیل گردید.
از صبح جمعیت كثیری از زن و مرد در جلو محكمه عالی جنایی ازدحام نموده و عده آژان برای حفظ انتظامات مأمور نظم و آرامش محوطه مزبور و حیاط محكمه بود عده ای از خانمها نیز برای تماشا در محكمه در جایگاه تماشاچیان حضور داشتند.
علیاصغر را در ساعت سهونیم قبل از ظهر با مأمورین محافظ به وسیله اتومبیل از محبس قصر برای حضور در جلسه محاكمه حاضر نموده و پیت بنزین و سینی بامیه و چاقو، آلت جرم و لباسهایی كه در حین توقیف و دستگیری علیاصغر كشف شده روی میز در جلوی قاضی قرار داشت.»
در ادامه این گزارش به روند كلی جلسه محاكمه پرداخته شده و در بخشهایی سؤال و جوابهای قاضی و اصغر قاتل آمده است:
رئیس: یك پسربچه به نام رحیمی را باز هم تو به شترخوان برده و با چاقو ... این هم درست است؟
-علیاصغر : بله درست است.
رئیس: باز یك طفل 14ساله در ماه رمضان بیرون دروازه قزوین او را ملاقات كرده و گول زده و به قتل رساندهای، درست است تو او را به قتل رساندهای؟
علیاصغر: بله درست است.
رئیس: باز هم متهم هستی كه آن روز كه مأمورین رفته بودند بیرون دروازه در شترخان كه جنازه آن سه نفر كشف شده بود پسری را بردهای بیرون و كشتهای درست است؟
علیاصغر: بله درست است.
رئیس: باز در اینجا تو را متهم میكنند كه علی عراق را كه در محبس هم همدیگر را دیده و با او سابقه آشنایی داشتهای با هم بیرون رفته او را كشتهای درست است؟
علیاصغر: بله
رئیس: یك پسر 14 ساله را در مسجد شاه كشتهای؟
علیاصغر: بله درست است.
رئیس: احمد را شب به منزل بردی و با سنگ به شكمش كوبیدی و بعد ... بریدی؟
علیاصغر: بله
رئیس: صریحاً اقرار میكنی كه همه اینها را كشتهای؟
علیاصغر: بله همه اینها را من كشتهام.
رئیس: میدانی كه نتیجه این اعمال اعدام است؟
علیاصغر: هر چه خدا نوشته همان است!
بعد از این جلسه محاكمه، اصغر قاتل به خاطر قتل 11 پسربچه و یك همسلولی به اعدام در ملأ عام محكوم شد.
اعدامش کنید
اعدام جلوی در نظمیه 5 تیر 1313
علی اصغر بروجردی روز شنبه 10 اسفند 1412 دستگیر شد. به طوری که اطلاع داده بودیم در محکمه عالی جنایی محکوم به اعدام گردید و از طرف دیوان عالی تمیز هم حکم محکومیت او ابرام شد. وزارت عدلیه دستور اجرای حکم اعدام اصغر را صادر نمودو فردا یک ساعت قبل از طلوع آفتاب در میدان سپه جلوی اداره تشکیلات کل نظمیه مملکتی، به دار مجازات آویخته خواهد شد.
نگاه های نفرت آمیز
اجرای حکم اعدام علی اصغر 6 تیر 1313
امروز صبح علی اصغر بروجردی که طبق مقررات قانونی محکوم به اعدام شده بود، در میدان سپه جلوی اداره تشکیلات کل نظمیه مملکتی، به دار مجازات آویخته شد. جمعیت فوق العاده کثیری که از دیشب به واسطه اطلاعی که از اجرای حکم اعدام درباره اصغر داشتند، دو ساعت قبل از آفتاب تمام محوطه میدان سپه از جلوی عمارت اداره تشکیلات کل نظیمه، تا جلوی عمارت وزارت پست و تلگراف و جلوی عمارت بلدیه تهران را پشت در پشت اشغال کرده بودند؛ یک ساعت قبل از طلوع آفتاب.
در این زمان مدعی العموم به همراه دو پزشک قانونی در عدلیه حضور بهم رساندند.
علی اصغر را شب گذشته از اداره محبس به توقفگاه شهر منتقل نموده بودندو پس از حضور آقایان مذکور بر طبق مقررات قانون و نظامنامه اجراییه اعدام، مراتب به محکوم علیه ابلاغ گردید تا هر وصیت و تقاضایی که دارد انجام شود.
علی اصغر پس از ابلاغ امر، تقاضای دیدار با مادر و خاله خود را نمود. با توجه به اینکه مادر ایشان در بغداد و خاله شان در بروجرد هستند، این تقاضا میسر نیست و هر تقاضای دیگری که دارد بفرمایند. اصغر تقاضای دیگری نداشته و ضمنا اظهار داشت که من چند نفر مجهول الهویه را بیشتر نکشته ام و شما مرا به خاطر این اشخاص ولگرد می کشید؟ من که شخص درست و حسابی را نکشته ام.
مدعی العموم به او گفت همبندی ات را چرا کشتی؟ جواب داد: او هم بی سر و پا و دزد بود که کشتم. اصغر بعد از اینکه به یقین رسید که تا لحظاتی بعد اعدام می شود، اظهار داشت، دو گوسفند نذر می کنم اگر از این وضعیت نجات پیدا کنم، حتما آنها را سر ببرم.
او بعد از اینکه وارد جمعیت شد، دیگر نتوانست ظاهر آرام خود را حفظ کند و لرزه به اندامش افتاد. اصغر نزدیک به چهارپایه شده بود، حکم محکومیت او را بر طبق نظامنامه و تشریفات قانونی قرائت کردند. روی چهارپایه ایستاد و طناب دار به گردن او انداخته و او را به دار کشیدند.
اصغر در بالای دار به مدت چند دقیقه دست و پا زد. بعد از چند ثانیه دست خود را به طناب نزدیک کرده و آن را محکم گرفته و بالاخره جان تسلیم نمود. جمعیت تا ساعت هشت در میدان سپه جمع بوده، در تمام مدت با نگاه های پر از تنفر، اجرای حکم را نگاه می کردند.
اصغرقاتل که بود؟
اصغر قاتل در سال 1272 به دنیا آمد. او در خانواده ای بزرگ شد که سابقه دزدی و قتل و بدنامی داشت. پدربزرگش راهزن بود و در مناطق بروجرد، ملایر و عراق اقدام به چپاول کاروان ها می کرد که گاه منجر به کشته شدن کاروانیان نیز می شد.
پدر علی اصغر هم مثل پدر بزرگ او دزد و قاتلی بزرگ و از راهزنان و جنایتکاران معروف دوران بود. بالاخره هم همین بدنامی وی و تحت تعقیب بودنش باعث شد او به همراه زن و فرزندش به بغداد برود.
علی اصغر با فروش تنقلات به کودکان و نوجوانان با آنان طرح دوستی می ریخت و کم کم با وعده هایی آنها را به خلوتی می کشید و آنها را مورد اذیت و آزار قرار می داد. او اولین بار در سن 14 سالگی به علت اذیت و آزار کودکان در بغداد دستگیر شده و به زندان افتاد اما کم سن و سال بودن او باعث شد تا مسئولین احساس کنند خطری آنها را تهدید نمی کند و با یک تعهد از زندانی شدنش جلوگیری شد.
بعد از اینکه علی اصغر 5 کودک را هم در بغداد آزار و اذیت کرد به 5 سال زندان محکوم شد. به این ترتیب او از سن 27 سالگی برای امان ماندن از دست پلیس و دادگاه، تصمیم گرفت بعد از تجاوز به طعمه های خود، آنان را سر به نیست کند. به اعتراف خودش هنگامی که آخرین کودک را در بغداد می کشت توسط کودک دیگری دیده شد به همین علت به سرعت و برای همیشه از عراق فرار کرد و روانه ایران شد.
ویدیو مرتبط :
هلاکت قاتل حضرت علی اصغر(ع)
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
«اصغر قاتل» چه کسی بود؟ (16+)
پس از کشتن بیش از 30 انسان، وقتی او را برای اعدام میبردند، معترض بود. میگفت: «من فقط چند نفر مجهولالهویه را کشتهام و شما مرا برای خاطر این اشخاص ولگرد میکشید؟ من که شخص حسابی و سیدی را نکشته بودم، چند نفر مجهولالهویه را کشتم!»
خبرگزاری ایسنا: سایت «تاریخ ایرانی» نوشت: بامداد ششم تیرماه ۱۳۱۳، علیاصغر بروجردی، قاتل مشهور زنجیرهای که مطابق قانون محکوم به اعدام شده بود، در میدان سپه تهران در برابر ادارۀ کل نظمیه به دار مجازات آویخته شد.
از پیش اعلام شده بود که قرار است علیاصغر را اعدام کنند و بنابراین از دو ساعت قبل از طلوع آفتاب، جمعیت کثیری تمام محوطه میدان سپه را اشغال کرده بودند؛ زنان و مردانی که از مقابل اداره کل نظمیه، تا جلوی عمارت وزارت پست و تلگراف و از آنسو، از مقابل عمارت بلدیه طهران و دهنۀ خیابان علاءالدوله تا ضلعهای شرقی و غربی میدان سپه و دهنۀ خیابان باب همایون را پشت در پشت اشغال کرده بودند، چنانکه حتی روی سقف اتوبوسهای پارکشده در میدان سپه نیز جمعیتی ایستاده و ناظر اجرای حکم مجازات بودند.
متهم را شب گذشته از زندان به بازداشتگاه شهر آورده بودند و یک ساعت پیش از طلوع آفتاب، با حضور مسئولان مربوطه از جمله میرزا علیخان سیاسی مدعیالعموم، میرزا باقرخان شهیدی مدیر دفتر دیوان عالی جنایی، رئیس پلیس، رئیس ادارۀ زندان، نمایندگان پزشکی قانونی و ... حکم را به او ابلاغ کردند تا اگر وصیت و تقاضایی داشته باشد، انجام شود. او پس از ابلاغ حکم، خواسته بود با مادر و خالهاش ملاقات کند اما چون مادر او در بغداد و خالهاش در بروجرد ساکن بودند و مطابق مقررات نظامنامه، تنها تقاضایی که انجامش مقدور و میسر باشد و باعث تعویق اجرای حکم نشود باید انجام شود و احضار مادر و خاله او مقدور نبود، اصغر قاتل به آخرین خواستهاش نرسید و ساعتی بعد اعدام شد.
اصغر قاتل که بود و از کجا آمد؟
هر دوره تاریخی همچنانکه سیاستمداران، هنرمندان و اهل فرهنگ مخصوص به خود را دارد، افرادی را نیز به عنوان قاتلان زنجیرهای به خود میبیند؛ قاتلانی که قربانیانشان را به یک شکل و با یک انگیزۀ مشخص به قتل میرسانند و نامشان از ذهنها پاک نمیشود. اگر همین دو دهۀ اخیر را بازخوانی کنیم، نام افرادی چون غلامرضا خوشرو مشهور به خفاش شب، سعید حنایی مشهور به قاتل عنکبوتی، محمد بسیجه مشهور به بیجه و ... را به یاد میآوریم. 80 سال که در تاریخمان به عقب بازگردیم، علیاصغر بروجردی مشهور به اصغر قاتل نیز از چنین جایگاهی در میان جنایتکاران دهه دوم قرن حاضر برخوردار است، چنانکه از او به عنوان نخستین قاتل زنجیرهای تاریخ ایران یاد میشود.
علیاصغر فرزند علیمیرزا بروجردی، ۴۱ ساله بود که به دام ماموران پلیس افتاد، در حالی که ۳۳ نفر را از دم تیغ گذرانده بود و معلوم نبود اگر گرفتار نمیشد، عطش سیریناپذیرش به جنایت جان چند انسان دیگر را میگرفت. او که پدر خود را هیچگاه ندیده بود، در سن هفت سالگی به همراه مادر، خواهر و دو برادرش از بروجرد به قصد زیارت به کربلا مشرف شد. یک برادرش در کاظمین قهوهخانه دایر کرد و برادر دیگرش به نام تقی هم در بغداد همین کار را پی گرفت. اصغر اما هنوز به 15 سالگی نرسیده بود که تمایلاتش به بزهکاری، چاقوکشی و لواط آشکار شد. در همین سالها بود که راهی بغداد شد و ضمن اقامت در این شهر، نزد برادرش در قهوهخانه به امرار معاش پرداخت و در عین حال تمام مدت مشغول عیاشی بود.
روزنامه اطلاعات همان روزهایی که اصغر قاتل در انتظار اعدام بود، در شرح این بخش از زندگیاش نوشت: «... در این عمل معروف شده و از اشرار محسوب و غالبا در محبس به سر میبرده است. حتی کار به جایی رسیده بود که تحت نظر پلیس قرار گرفته بود. روزها در قهوهخانه برادرش کاسبی میکرده و روزی 16 قران (به پول هندوستان) اجرت میگرفته و تمام را صرف اطفال میکرده و مدتی هم درب مدارس طبق آجیلفروشی داشته و از این طریق به اطفال مدارس راه پیدا میکرده است تا اینکه به اتهام مربوط شدن با پنج نفر از اطفال متمولین آنجا که با او رفیق شده بودند و آنها را فریب داده و مرتکب عمل قبیحه با آنها شده بود، محکوم به ۹ سال حبس میشود.»
روایت متجاوزی که قاتل شد
چنانکه خودش روایت کرده بود، پس از گذراندن دوران محکومیت در زندان بغداد، به برادرش گفته بود میخواهد ازدواج کند و از او کمک خواسته بود تا دست از اعمال سوء خود بردارد ولی با بیاعتنایی برادرش بار دیگر به اعمال مجرمانه قبلی ادامه داد و این بار بیش از پیش. اما پس از آنکه به علت تجاوز به حسن، شاگرد یک نجاری در بغداد و شکایت او بار دیگر به مدت دو سال زندانی شد، تحت نظر پلیس قرار گرفت، چنانکه مقرر کردند تا یک ساعت از شب گذشته بیشتر نباید از منزل خارج باشد و ماموران پلیس بغداد هر شب درب منزل او کشیک میدادند.
اینچنین بود که تصمیم گرفت قربانیان خود را به قتل برساند. او خود بعدها در مصاحبهای گفته بود: «چون دیدم برای اطفال این همه حبس و تحت نظر و دقت پلیس و عدم آزادی را متحمل میشوم، تصمیم گرفتم که بعدا هر طفلی را که با او مرتکب (...) میشوم به قتل برسانم. در بغداد قریب ۲۴ یا ۲۵ طفل را سر بریدم، غالب جنازهها را دفن و بعضی را هم در شط غرق میکردم و به قدری ماهر بودم که به هیچوجه آثار و علائمی باقی نمیگذاردم.»
او اما در یکی از قتلها دچار دردسر شد و بالاجبار راه ایران را در پیش گرفت. خود اصغر پس از دستگیری در اینباره میگوید: «قتل اخیری که مرتکب شدم در اتاقی بود در منزل حسین ملاک، واقع در محله شهر نوی بغداد که در همان جا ساکن بودم. طفلی را همسایه من آورده معرفی نمود که پس از ارتکاب (...)، او را کشتم. طفل دیگری از قضیه مطلع شد و رفت اطلاع بدهد. جنازه را در همان اتاق گذارده، فرار کردم. از بیراهه قریب یک ماه و نیم پیاده آمدم تا خود را به بروجرد رساندم. به هر نحوی بود اقوام خود را پیدا کرده و در منزل خاله خود ماندم و آنها ورقی هویتی برای من گرفتند.
پس از یکی دو هفته گوشوارههای خاله خود را سرقت کردم و به عراق بازگشتم. چون قالیبافی میدانستم مشغول کار شدم اما یک روز که برای فروش گوشوارهها به بازار رفتم، آژان مرا دستگیر کرد و چند روزی در توقیف ماندم تا اینکه پسرخالهام که آنجا بود رضایت داد مرخص شوم. از آنجا به قم و بعد به طهران آمدم.»
اینچنین بود که قاتل مخوف شبهای بغداد سر از تهران در آورد و قتلهای زنجیرهای خود را در پایتخت ایران پی گرفت.
هشت فقره قتل در کمتر از سه ماه
اصغر به محض ورود به تهران در کاروانسرایی قدیمی ساکن شد و به حمالی، دورهگردی و بامیهفروشی مشغول شد. او در دور جدید قتلهایش، طعمههای خود را از میان نوجوانان شهرستانی انتخاب میکرد. پسرانی که در پی کار راهی پایتخت میشدند اما پس از مدتی به هوای دریافت پول، خرید لباس و یا خوردن وعدهای غذا فریب اصغر قاتل را میخوردند. اینچنین بود که اصغر، در کمتر از سه ماه هشت تن را در تهران به قتل رساند.
نخستین قتل در ساعت 10 صبح روز یکشنبه دهم دیماه ۱۳۱۲ به اداره تأمینات گزارش شد. آنان باخبر شدند که سری بریده در خرابه منطقه شترخان نزدیکی قریه نجفآباد پیدا شده است. گروهی از مأموران فورا راهی محل شدند و سری بریده را در وسط چهار طاقی قسمت شرقی خرابه کشف کردند که با آلت بُرنده قطع و چشمهای آن را بیرون آورده بودند. جستوجو برای یافتن جسد مقتول آغاز شد و ساعتی بعد در دو متری محل مزبور، جسد که به کلی عریان و از رو در پناه دیوار دفن شده بود به دست آمد. ادامه جستجوها برای یافتن لباسهای مقتول و ردی از قاتل، به کشف دو جسد دیگر انجامید که همگی متعلق به کودکانی کمتر از بیست سال بود.
با آغاز اقدامات لازم برای تعیین هویت مقتولین، معلوم میشود مقتول نخست کودکی به نام رحیم 15 ساله، ولگرد معروف و دو نفر دیگر نیز جزو اطفال بیخانمانی بودهاند که هویت آنها هیچگاه معلوم نشد. جز اجساد مزبور، یک تکه استخوان هم در همان حوالی کشف شد که بعدها مشخص شد قاتل مربوطه به وسیلۀ آن، زمین را برای دفن مقتولین کنده بود.
در اوایل اسفندماه مأموران تأمینات حین تحقیقاتشان، سر یک مرد دیگر را نیز در حوالی جلالیه کشف کردند، در حالی که پوست آن از بین رفته بود و به هیچوجه آثار و علائمی در اطرافش به دست نیامد. با این حال مامورین به سادگی از این قضیه نگذشتند و تحقیقات خود را برای به دست آوردن جسد مقتول آغاز کردند. در نتیجه جنازه شخصی مجهولالهویه در قنات امینآباد زیر قلعه دولتآباد کشف شد. مقتول جوانی 30 ساله بود که سر او را از زیر گلو بریده و عریان در چاه قنات انداخته بودند. ماموران اداره تامینات، در اطراف این اجساد هیچ علامتی که نشانی از قاتل داشته باشد نیافتند. با این حال، قاتل چند روز بعد به طور کاملا اتفاقی به دام افتاد.
بازداشت و اعترافات قاتل قسیالقلب
ظهر روز دهم اسفندماه ۱۳۱۲ بود که ماموران در حوالی چاههای قنات امینآباد، به مردی میانسال برخوردند که یک پیت حلبی و یک سینی با مقداری بامیه برای فروش همراهش داشت. استنطاق که شد، ادعا کرد بامیهفروش است و پیت بنزین ابزار کار اوست. ماموران با تفتیش او و پیت حلبی که در دست داشت یک دست لباس، کلاه و کفش به دست آوردند و یک قبضه چاقو که در جیب مرد بود و همینها برای بازداشت او کفایت میکرد. ساعاتی بعد معلوم شد او کسی نیست جز علیاصغر بروجردی قاتل زنجیرهای تهران. ماموران پس از مراجعه به محل زندگی علیاصغر در کاروانسرا دریافتند که او شب پیش از آن پسربچهای را به عنوان برادرش معرفی کرده و شب را همراه او در اتاق خوابیده است. همسایهها لباسهای به دست آمده را نیز شناسایی کردند که متعلق به همان نوجوان بختبرگشته بود.
علیاصغر پس از بازداشت و چند روز بازجویی در ادارۀ تامینات، به تکتک قتلهایش اعتراف کرد و گفت پیش از هشت فقره قتلی که در تهران مرتکب شده، سوابقی هم در تجاوز و قتل در شهر بغداد داشته است. او در توصیف دلایل و چگونگی نخستین قتل در تهران گفته بود: «آن طفل جزو لاتها و ولگردها بود. 13 سال بیشتر نداشت و غالباً او را در مسجد شاه دیده بودم. تقریبا هشت ریال به تدریج از من گرفته بود و وعده میداد تا اینکه یک روزی قبل از ماه رمضان طفل را در مسجد شاه رؤیت نمودم و اظهار کردم تاکنون مقداری وجه دریافت کردی ولی چیزی نفهمیدم، بیا با هم برویم و چهار ریال به تو خواهم داد.
طفل مزبور راضی شده و همراه آمد. تا از دروازه ماشین بیرون رفتیم او را به خرابه شترخان بردم، با مشت به پهلوی او زدم و جبراً عمل خود را انجام دادم. چون خیال کردم که شاید به حال آمده و از دست من شکایت کند، دو مشت دیگر محکم به شکمش زدم، بیهوش افتاد و با چاقو سرش را بریدم. در این موقع که سرش را میبریدم، به هوش آمده، التماس و گریه میکرد. بعد از اینکه فراغت حاصل نمودم جنازه او را در همان محل با پیراهن سفید و شلوار پارهپاره دفن و از طریق دروازه حضرت عبدالعظیم به شهر مراجعت کردم.»
اصغر قاتل که به گفته خبرنگاران در هنگام تشریح قتلهایش کاملا آسودهخاطر بود، در شرح جزئیات دومین قتل در تهران توضیح داد: «چهار روز از این واقعه گذشته، یک طفل سفیدرویی بود که او را هم در مسجد شاه دیدم. به او گفتم میآیی با هم برویم بگردیم؟ هر چه بخواهی به تو میدهم. چون لباسش خیلی پاره بود، گفتم بیا برویم برای تو لباس بخرم. بالاخره حاضر شد که یک تومان بگیرد، ۵ قران به او دادم و خودم جلوتر از درب مسجد خارج شدم و او هم دنبالم آمد. یک دفعه ملتفت شدم که فرار کرده است. فردا صبح او را در بازار دیدم، یقهاش را گرفتم. راضی نشد تا اینکه وعده یک تومان دیگر به او دادم و به هر قسمی بود او را فریب دادم و به خارج شهر رفتیم.
بیرون دروازه اظهار کرد یک تومان را بده. گفتم حاضر است (ولی در باطن گفتم پولی به تو بدهم که کیف کنی - تو را هم به پهلوی آن یکی میخوابانم) به هر طوری بود او را به خرابه شترخان برده، یک دیوار فاصله به محل طفل اولی ۵ ریال به او دادم، پس از انجام کار مطالبه پنج ریال دیگر را کرد، گفتم پریروز دادم. چون مشاجره کرد با لگد به شکمش زدم. به زمین افتاد، روی او نشستم و چهار مشت محکم دیگر به شکمش زدم که از حال رفت، فوراً لباسهایش را درآوردم و به کلی لخت شد، بعد موهای سرش را گرفتم و با دست پیچاندم. تکانی خورد ولی حرف نمیتوانست بزند. سرش را از جلو با چاقو بریدم. خاکهای پای دیوار را با استخوانی کندم و جسدش را دفن کردم. سر را هم در چهار طاقی دیگری دفن کردم. لباسهای او را به طرف شهر آوردم که در عرض راه سی شاهی به شخص رهگذری فروختم.»
او چنان در شرح قتل برخی قربانیانش از رفتارهای غیرانسانی خود یاد میکرد که گویی سر حیوانی را از بدن جدا میکرده است چنانکه دربارۀ آنچه بر سر جسد احمد یکی از قربانیانش آورده بود، میگفت: «... موی سر او را گرفته و تا نزدیک گودالی که در اطاق بود، کشیدم. گوشش را با دندان گاز گرفتم که خون جاری شد و خون را خوردم. گفتم «احمد! امشب تو مهمان رحیم هستی.» یواش یواش ناله میکرد، چاقو را کشیده سر او را از بدن جدا کردم و چشمهایش را با دست باز کردم و گفتم «احمد! مرا میشناسی یا نه؟ چقدر مرا اذیت کردی؟» با چاقو زدم توی چشمش که آب از چشمش جاری شد، بعد دماغش را بریدم و گوشتش آویزان شد. خواستم از گوشتش بخورم...»
اصغر قاتل در طول پنج ماهی که در زندان ماند به همین ترتیب، یک به یک و با جزئیات کامل، شرح قتلهایش را در گفتوگوهای متعدد به خبرنگاران میگفت و در عین حال مدعی بود که «اینها یک عده بیپدر و مادر هستند؛ بیسر و پا و خوشگلند. وقتی که ریش آنها درآمد، دزدی میکنند. من با اینها دشمنی دارم. اینها دشمن مملکت هستند. به این جهت آنها را کشتهام. من در خارجه که بودم از اینها خیلی بودند و خیلی از آنها را کشتم. اینجا هم که آمدم، دیدم در اینجا هم هستند و آنها را میکشتم.»
من فقط افراد ولگرد را کشتم!
اصغر قاتل را کمتر از پنج ماه پس از بازداشت به میدان سپه آورده بودند تا به دار بیاویزند. فریاد میزد: «من چند نفر مجهولالهویه را بیشتر نکشتهام و نباید به این خاطر اعدامم کنید.» آقای سیاسی، مدعیالعموم به او گفته بود حبیب عراقی را چرا کشتی؟ پاسخ شنیده بود: «او هم بی سر و پا و دزد بود که کشتم.» این آخرین جملات علیاصغر قاتل بود که تا واپسین لحظات زندگیاش از قتلهایی که مرتکب شده بود، ابراز پشیمانی نکرد.
تا موقعی که از درب اداره تشکیلات نظمیه بیرون نیامده بود، حالت عادی خود را حفظ کرده و همان تهور و جسارت همیشگی در چهرهاش دیده میشد ولی به محض اینکه از درب نظمیه با گروهی از مامورین محافظ بیرون آمد و کثرت جمعیتی را دید که برای تماشای مرگش به صف شده بودند، لرزه بر اندامش افتاد. عجز و لابه کرد و گفت: «دو گوسفند نذر میکنم اگر از این وضعیت نجات پیدا کنم.» اما دیگر برای توبه و ابراز ندامت، دیر شده بود.
وقتی آمد، جمعیت تماشاچی برای مشاهده او از نزدیک فشار آوردند و به هر نحوی بود خود را تا نزدیکی محوطه جلوی اداره تشکیلات نظمیه رساندند. گویی جماعت چوبه دار را چون حلقه انگشتر در میان گرفته بودند. اصغر به چهار پایه مرگ نزدیک شد. حکم محکومیتش را بر طبق نظامنامه و تشریفات قانونی قرائت کردند و از طرف مدعیالعموم به او تکلیف شد که روی چهارپایه برود. لحظاتی بعد طناب را به گردن او انداختند و به دارش کشیدند. بدین ترتیب نخستین قاتل زنجیرهای تاریخ ایران در سحرگاه ششم تیرماه ۱۳۱۳ به دار مجازات آویخته شد.