چهره ها
2 دقیقه پیش | در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (37)در این مطلب ما سعی داریم به طور هفتگی گزیده ای از عکس های چهره های محبوبتان را با شما به اشتراک بگذاریم. |
2 دقیقه پیش | محمدرضا شجریان: هرگز «ربنا» را از مردم دریغ نکردماینجا ایران است، سرزمین مرغ سحر که خوشا... دوباره به گلستان و مکتب عشق خوش آمده است. لذا به میمنت این شعور قابل ستایش، پای صحبتها و گلایههای محمدرضا شجریان مینشینیم. ... |
آقای خنده ایران از خانواده سنتی اش میگوید
اگر روزی روزگاری؛ نویسندهای بخواهد کتابی درباره زندگی علیرضا خمسه منتشر کند، شاید بهترین عنوان برای این کتاب نامنتشره «مردی که نمیتوانست نخندد» باشد، علیرضا خمسه، شمایل «خنده» در سینما و حتی تلویزیون ایران است.
روزنامه جام جم: اگر روزی روزگاری؛ نویسندهای بخواهد کتابی درباره زندگی علیرضا خمسه منتشر کند، شاید بهترین عنوان برای این کتاب نامنتشره «مردی که نمیتوانست نخندد» باشد، علیرضا خمسه، شمایل «خنده» در سینما و حتی تلویزیون ایران است. هنوز روی خندههای خمسه خندهای نیامده است.
با آقای خنده ایران گفتگویی داشتیم که بخشهایی از آن را اینجا میخوانید:
آقای خمسه! ببخشید که اینطور شروع میکنم، اما واقعا برای من سوال است که شما چرا آنقدر میخندید؟ خنده جزو میمیک صورت شماست یا واقعا همیشه خوشحالید؟
خنده برای من مکانیزم دفاعی است؛ یعنی وقتی در جامعهای که پر از اضطراب، کاستیها و دغدغه است و مدام در معرض فشار هستیم؛ من وقتی میخندم تمام این فشارها را از خودم دور میکنم.
در مورد کودکی شما و شرایط خانوادگیتان من چیزی پیدا نکردم، انگار تا به حال در مورد آن کمتر حرف زدهاید، حتما کودکی علیرضا خمسه باید یک کودکی خاص باشد. همینطور است؟
من کودکی جالبی داشتم برای اینکه در یک خانواده مذهبی بزرگ شدم. پدرم معمار بود و مادرم خانهدار. من اولین فرزند پسر خانواده هستم. 4 تا برادر و 4 تا خواهر دارم که در مجموع 9 نفر میشویم. 3 برادر هم قبل از من فوت شده و با این وجود من پسر بزرگم و یک خواهرم یک سال از من بزرگتر است.
بچه تهران هستید؟
بله، من در خیابان پامنار تهران به دنیا آمدم. جزو نسلی هستم که در کودکی و نوجوانی کار کردم و تابستانها که تعطیل بودم هر سال یک شغلی را تجربه کردم. چون پدرم معمار بود در شرکتهای راهسازی کار میکرد و مدام در سفر بود. من از 13 سالگی به همراه دو پسرخالهام به تئاتر و بازیگری روی آوردیم و از 13 سالگی نمایشهایی را درخانهمان راه میانداختیم پرده میزدیم و بلیت میفروختیم.
در دبیرستان هم عضو فعال گروه تئاتر و خبرنگار بودم. در دانشگاه شهید بهشتی که روانشناسی میخواندم نیز عضو گروه تئاتر دانشگاه شدم که سرپرست آن مهدی هاشمی بود و از آنجا دیگر به سمت کارهای حرفهای روی آوردم.
الان هم همان حالت خانوادههای قدیمی و سنتی را دارید؟
بله، ما خانوادهای هستیم که شدیدا به هم وابستهایم و هنوز آن حالت سنتی را حفظ کردهایم. ماهی یک ناهار یا شام دور هم جمع میشویم، یک دوره فامیلی هم داریم و همه جا تبلیغ کردهام که خانوادهها بهتر است همیشه دورهم باشند. علاوه بر این ما یک صندوق خانوادگی هم تشکیل دادیم که وام میدهیم و به بهانه آن هم که شده همدیگر را میبینیم مشکلات هم را متوجه میشویم و حال هم را میپرسیم.
به شما میگویند چارلی چاپلین ایران، فکر میکنید چرا مردم چنین لقبی را به شما دادهاند؟
یکی از کارهایی که مردم میکنند شبیهسازی و معادلسازی است. اینکه کی شبیه کیست. واقعیت این است که هیچ کس در جهان افتخار این را پیدا نکرده چه برسد به ایران و چه برسد به من که خود را همپای چارلی چاپلین بداند. چارلی چاپلین یک نابغه بوده در عصر خود و تکرار نشدنی است.
یادم است که چندسال پیش به شهر سقز رفته بودم، یکی از دوستان سقزی بعدها برایم تعریف کرد که پدرم در بازار سقز شما را دیده بود و برای من تعریف میکرد که چارلی چاپلین آمده ایران! این دوستم به پدرش گفته بود او چارلی چاپلین نیست، علیرضا خمسه است که پدرش گفته اصلا علیرضا خمسه دیگر کیست؟!
من در جشنواره پیونگ یانگ که حدود بیست و چند سال پیش برگزار شد جایزه بهترین بازیگر نقش اول را برای فیلم آپارتمان شماره 13 گرفتم. در آنجا یکی از داوران به من گفت شما خیلی شبیه چارلی چاپلین هستید. گاهی هم من را به وودی آلن شباهت میدادند. من هم از بابت اینکه شبیه چارلی چاپلین باشم و هم از بابت اینکه شبیه وودی آلن باشم خوشحالم اما واقعیت این است که نبوغ آن دو نفر خیلی زیادتر از این است که من بخواهم تصورش را کنم.
به عنوان یک بازیگر که در متن جامعه هستید به نظر شما بدترین خلقیات ایرانی چیست؟
مشکل این است که به راستی نشان نمیدهند که چه میخواهند و چه فکر میکنند و همین مشکلات بعدی را درست میکند و مرتب این دومینو جلوتر میرود با تخریب بیشتر، ما همیشه دچار اشتباه میشویم و شما در خانواده خود حتی با نزدیکانت تکلیفت روشن نیست.
مثلا میگویند این سفر را میآیید؟ میگویند بله، ولی بعد در سفر میبینیم که طرف ناراضی و شاکی است، ولی این نارضایتی را همان اول با صراحت نمیگوید، تعارف میکند یا هرچیز دیگر، راست نمیگویند که چه میخواهند. حتی در انتخاباتها هم میبینیم که همیشه پیشبینیها غلط از آب درمیآید و مردم لحظه آخر نظرشان تغییر میکند یا اینکه رو راست حرف خود را نمیگویند.
معمولا بازیگرها و هنرپیشههای سینما و تلویزیون همیشه با یکسری از درخواستهای عجیب و غریب مردم مواجه هستند، البته غیر از عکس انداختن یا امضا گرفتن. من این سوال را در همه مصاحبههایم از بازیگرها میپرسم، میخواهم چند مورد از این درخواستهای عجیب را بگویید.
مثلا به کرات پیش میآید که در خیابان جلوی مرا میگیرند و میگویند میشود یک «نقی» به سبک بابا پنجلی سریال پایتخت بگویید؟
شما قبول میکنید؟
نه، شرایط؛ شرایط مناسبی نیست. یا همین چند روز پیش در سوپرمارکت یکی به من گفت یک «ناهار نخوردمه» بگو!
بجز تکهکلامها درخواست عجیب دیگری داشتهاند؟
مثلا یک آقایی زنگ زد و گفت ما میخواهیم فلان خواننده جوان را سورپرایز کنیم، اگر میشود شما بیاید تولدش. یکی از کارهای عجیب این بود که مرا به تولد یک خواننده جوان دعوت کردند تا آن خواننده سورپرایز شود! من گفتم اجازه دهید یک نفر دیگر ایشان را سورپرایز کند.
شما ظاهرا کارشناس رسمی وزارت فرهنگ و ارشاد هم هستید، شغل سازمانی شما چیست؟
بنده الان هیچ شغلی ندارم. من اکنون یک بازیگر آزاد هستم و با تلویزیون و تئاتر و سینما به صورت آزاد کار میکنم و به هیچ جا وابسته نیستم.
استعفا کردید یا بازنشسته شدید؟
دوران خدمت من تمام شد.
ممکن است یک روز علیرضا خمسه اینجا نباشد؟
بله، به شدت. برای اینکه هوای تهران آلوده است و بارها تصمیم گرفتهایم از تهران مهاجرت کنیم به کیش یا شمال برویم و هر سری به یک مانع برخورد کردهایم یا با مسالهای مواجه شدهایم. من حتی به مهاجرت به خارج هم فکر میکنم، چون دختر من امسال به دانشگاه میرود و شاید تصمیم بگیریم در جایی درس بخواند که مادرش هم آنجا باشد و من نیز ایامی که سر کار نیستم، آنجا بروم. بحث مهاجرت بحث کهنهای است.
همیشه در همه مکاتب اجتماعی، فلسفی و مذهبی توصیه کردند اگر سرزمینی به تو فشار آورد یا دلایلی برای زیستن نداشتی، سرزمینت را عوض کن و این یکی از دغدغههایی است که چون من دو دختر دارم با آن مواجه هستم که ایران بهتر است یا خیر.
مثلا یکی از مشکلات دختر کوچک من درسا این است که مدام سرفه میکند و دکتر گفته به این هوا آلرژی دارد و شما فکر کن او را به خوزستان ببرم که گرد و غبار وجود دارد، به کیش ببرم که هوا شرجی و گرم است.
یکی از مشکلات ما این است که شاید به این بهانه یکی از ایرانیان مهاجر شویم اما هنوز نمیدانیم و تا الان که مقاومت کردیم و ماندهایم، از این به بعد هم به خدا گفتهایم هرچه خیر و صلاح ماست همان را برای ما پیش بیاور.
با آقای خنده ایران گفتگویی داشتیم که بخشهایی از آن را اینجا میخوانید:
آقای خمسه! ببخشید که اینطور شروع میکنم، اما واقعا برای من سوال است که شما چرا آنقدر میخندید؟ خنده جزو میمیک صورت شماست یا واقعا همیشه خوشحالید؟
خنده برای من مکانیزم دفاعی است؛ یعنی وقتی در جامعهای که پر از اضطراب، کاستیها و دغدغه است و مدام در معرض فشار هستیم؛ من وقتی میخندم تمام این فشارها را از خودم دور میکنم.
در مورد کودکی شما و شرایط خانوادگیتان من چیزی پیدا نکردم، انگار تا به حال در مورد آن کمتر حرف زدهاید، حتما کودکی علیرضا خمسه باید یک کودکی خاص باشد. همینطور است؟
من کودکی جالبی داشتم برای اینکه در یک خانواده مذهبی بزرگ شدم. پدرم معمار بود و مادرم خانهدار. من اولین فرزند پسر خانواده هستم. 4 تا برادر و 4 تا خواهر دارم که در مجموع 9 نفر میشویم. 3 برادر هم قبل از من فوت شده و با این وجود من پسر بزرگم و یک خواهرم یک سال از من بزرگتر است.
بچه تهران هستید؟
بله، من در خیابان پامنار تهران به دنیا آمدم. جزو نسلی هستم که در کودکی و نوجوانی کار کردم و تابستانها که تعطیل بودم هر سال یک شغلی را تجربه کردم. چون پدرم معمار بود در شرکتهای راهسازی کار میکرد و مدام در سفر بود. من از 13 سالگی به همراه دو پسرخالهام به تئاتر و بازیگری روی آوردیم و از 13 سالگی نمایشهایی را درخانهمان راه میانداختیم پرده میزدیم و بلیت میفروختیم.
در دبیرستان هم عضو فعال گروه تئاتر و خبرنگار بودم. در دانشگاه شهید بهشتی که روانشناسی میخواندم نیز عضو گروه تئاتر دانشگاه شدم که سرپرست آن مهدی هاشمی بود و از آنجا دیگر به سمت کارهای حرفهای روی آوردم.
الان هم همان حالت خانوادههای قدیمی و سنتی را دارید؟
بله، ما خانوادهای هستیم که شدیدا به هم وابستهایم و هنوز آن حالت سنتی را حفظ کردهایم. ماهی یک ناهار یا شام دور هم جمع میشویم، یک دوره فامیلی هم داریم و همه جا تبلیغ کردهام که خانوادهها بهتر است همیشه دورهم باشند. علاوه بر این ما یک صندوق خانوادگی هم تشکیل دادیم که وام میدهیم و به بهانه آن هم که شده همدیگر را میبینیم مشکلات هم را متوجه میشویم و حال هم را میپرسیم.
به شما میگویند چارلی چاپلین ایران، فکر میکنید چرا مردم چنین لقبی را به شما دادهاند؟
یکی از کارهایی که مردم میکنند شبیهسازی و معادلسازی است. اینکه کی شبیه کیست. واقعیت این است که هیچ کس در جهان افتخار این را پیدا نکرده چه برسد به ایران و چه برسد به من که خود را همپای چارلی چاپلین بداند. چارلی چاپلین یک نابغه بوده در عصر خود و تکرار نشدنی است.
یادم است که چندسال پیش به شهر سقز رفته بودم، یکی از دوستان سقزی بعدها برایم تعریف کرد که پدرم در بازار سقز شما را دیده بود و برای من تعریف میکرد که چارلی چاپلین آمده ایران! این دوستم به پدرش گفته بود او چارلی چاپلین نیست، علیرضا خمسه است که پدرش گفته اصلا علیرضا خمسه دیگر کیست؟!
من در جشنواره پیونگ یانگ که حدود بیست و چند سال پیش برگزار شد جایزه بهترین بازیگر نقش اول را برای فیلم آپارتمان شماره 13 گرفتم. در آنجا یکی از داوران به من گفت شما خیلی شبیه چارلی چاپلین هستید. گاهی هم من را به وودی آلن شباهت میدادند. من هم از بابت اینکه شبیه چارلی چاپلین باشم و هم از بابت اینکه شبیه وودی آلن باشم خوشحالم اما واقعیت این است که نبوغ آن دو نفر خیلی زیادتر از این است که من بخواهم تصورش را کنم.
به عنوان یک بازیگر که در متن جامعه هستید به نظر شما بدترین خلقیات ایرانی چیست؟
مشکل این است که به راستی نشان نمیدهند که چه میخواهند و چه فکر میکنند و همین مشکلات بعدی را درست میکند و مرتب این دومینو جلوتر میرود با تخریب بیشتر، ما همیشه دچار اشتباه میشویم و شما در خانواده خود حتی با نزدیکانت تکلیفت روشن نیست.
مثلا میگویند این سفر را میآیید؟ میگویند بله، ولی بعد در سفر میبینیم که طرف ناراضی و شاکی است، ولی این نارضایتی را همان اول با صراحت نمیگوید، تعارف میکند یا هرچیز دیگر، راست نمیگویند که چه میخواهند. حتی در انتخاباتها هم میبینیم که همیشه پیشبینیها غلط از آب درمیآید و مردم لحظه آخر نظرشان تغییر میکند یا اینکه رو راست حرف خود را نمیگویند.
معمولا بازیگرها و هنرپیشههای سینما و تلویزیون همیشه با یکسری از درخواستهای عجیب و غریب مردم مواجه هستند، البته غیر از عکس انداختن یا امضا گرفتن. من این سوال را در همه مصاحبههایم از بازیگرها میپرسم، میخواهم چند مورد از این درخواستهای عجیب را بگویید.
مثلا به کرات پیش میآید که در خیابان جلوی مرا میگیرند و میگویند میشود یک «نقی» به سبک بابا پنجلی سریال پایتخت بگویید؟
شما قبول میکنید؟
نه، شرایط؛ شرایط مناسبی نیست. یا همین چند روز پیش در سوپرمارکت یکی به من گفت یک «ناهار نخوردمه» بگو!
بجز تکهکلامها درخواست عجیب دیگری داشتهاند؟
مثلا یک آقایی زنگ زد و گفت ما میخواهیم فلان خواننده جوان را سورپرایز کنیم، اگر میشود شما بیاید تولدش. یکی از کارهای عجیب این بود که مرا به تولد یک خواننده جوان دعوت کردند تا آن خواننده سورپرایز شود! من گفتم اجازه دهید یک نفر دیگر ایشان را سورپرایز کند.
شما ظاهرا کارشناس رسمی وزارت فرهنگ و ارشاد هم هستید، شغل سازمانی شما چیست؟
بنده الان هیچ شغلی ندارم. من اکنون یک بازیگر آزاد هستم و با تلویزیون و تئاتر و سینما به صورت آزاد کار میکنم و به هیچ جا وابسته نیستم.
استعفا کردید یا بازنشسته شدید؟
دوران خدمت من تمام شد.
ممکن است یک روز علیرضا خمسه اینجا نباشد؟
بله، به شدت. برای اینکه هوای تهران آلوده است و بارها تصمیم گرفتهایم از تهران مهاجرت کنیم به کیش یا شمال برویم و هر سری به یک مانع برخورد کردهایم یا با مسالهای مواجه شدهایم. من حتی به مهاجرت به خارج هم فکر میکنم، چون دختر من امسال به دانشگاه میرود و شاید تصمیم بگیریم در جایی درس بخواند که مادرش هم آنجا باشد و من نیز ایامی که سر کار نیستم، آنجا بروم. بحث مهاجرت بحث کهنهای است.
همیشه در همه مکاتب اجتماعی، فلسفی و مذهبی توصیه کردند اگر سرزمینی به تو فشار آورد یا دلایلی برای زیستن نداشتی، سرزمینت را عوض کن و این یکی از دغدغههایی است که چون من دو دختر دارم با آن مواجه هستم که ایران بهتر است یا خیر.
مثلا یکی از مشکلات دختر کوچک من درسا این است که مدام سرفه میکند و دکتر گفته به این هوا آلرژی دارد و شما فکر کن او را به خوزستان ببرم که گرد و غبار وجود دارد، به کیش ببرم که هوا شرجی و گرم است.
یکی از مشکلات ما این است که شاید به این بهانه یکی از ایرانیان مهاجر شویم اما هنوز نمیدانیم و تا الان که مقاومت کردیم و ماندهایم، از این به بعد هم به خدا گفتهایم هرچه خیر و صلاح ماست همان را برای ما پیش بیاور.
ویدیو مرتبط :
خانواده قدیمی، سنتی و سلطه گر
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
آقای خنده ایران چگونه زندگی کرد؟
در برنامهی «هزار برگ، هزار رنگ» آیتمی به نام «برگ سیاه تاریخ» وجود داشت که به زندگی افراد بدنام تاریخ به صورت نمایشی میپرداخت. مرحوم منوچهر نوذری از این برنامه بود که مطرح و راه برای حضورش در تلویزیون هموار شد.
خبرگزاری ایسنا: در برنامهی «هزار برگ، هزار رنگ» آیتمی به نام «برگ سیاه تاریخ» وجود داشت که به زندگی افراد بدنام تاریخ به صورت نمایشی میپرداخت. مرحوم منوچهر نوذری از این برنامه بود که مطرح و راه برای حضورش در تلویزیون هموار شد.
منوچهر نوذری کار خود در تلویزیون را در برنامهای به نام «هزار برگ، هزار رنگ» که کاری از گروه کودک و نوجوان شبکه اول بود آغاز کرد. تهیهکنندهی این برنامه مهناز میرجهانگیری و کارگردان هنری آن حسین فردرو بود.
همزمان با هفتمین سالگرد درگذشت این بازیگر سینما و تئاتر، مجری تلویزیون، دوبلور و گویندهی رادیو، در گفتوگو با حسین فردرو، یکی از تهیهکنندگان باسابقهی تلویزیون، کنکاشی در زندگی هنری این هنرمند جاودان دارد؛ هنرمندی که همواره با عبارت «به نام یگانه عالم» سخن خود را آغاز میکرد و بعدها با نام «آقای خنده ایران» شهرت یافت. برنامههای «صبح جمعه با شما» (در نقش آقای ملون) و «مسابقه هفته» او سالها از پر طرفدارترین کارهای تلویزیون و رادیو به شمار میآمد.
مرحوم نوذری در اواخر عمرش مدتی هم اجرای برنامه «صندلی داغ» را بر عهده گرفت؛ از آخرین کارهای او هم میتوان به برنامهای رادیویی با عنوان «پنجشنبه شنیدنی» اشاره کرد.
و اما حسین فردرو، کارگردان و تهیهکننده تلویزیون میگوید: «منوچهر نوذری در برنامهی «هزار برگ هزار رنگ» راوی بود. از این برنامه بود که مطرح شد و راه برای حضورش در تلویزیون هموار شد. اگرچه نوذری با رادیو همکاری داشت اما در تلویزیون، اولین برنامه خود را پس از انقلاب با «هزار برگ، هزار رنگ» آغاز کرد که موفق هم بود. بعدها پس از این برنامه بود که کار منوچهر نوذری در «مسابقه هفته» آغاز شد و از او برای اجرای این کار دعوت کردند.
«مسابقه هفته» را حسین احمدی تهیهکنندگی میکرد و از آن زمان به بعد بود که هشت سال این مسابقه به طول انجامید. نوذری که به عنوان مجری در این برنامه حضور پیدا کرد، راه را برای خود هموار کرد و پس از این برنامههای دیگری را اجرا کرد.»
«مرحوم منوچهر نوذری علاقه زیادی به تاریخ تلویزیون داشت به گونهای که از دستگاهها و ابزارهایی که در طول تاریخ وجود داشت، آرشیوی را برای خود نگهداری میکرد.
او یک شخصیت کاملا تلویزیونی بود و علیرغم اینکه سابقهاش در رادیو از تلویزیون بیشتر بود، با این حال تلویزیون را خیلی خوب می شناخت و سبکش کاملا با بقیه متفاوت بود.»
حسین فردرو سپس با اشاره به حضور منوچهر نوذری در تلویزیون، از خاطرات او و پسرش یاد میکند و میگوید: زمانی که نوذری بیمار شد با علیرضا جاویدنیا که خود را شاگرد او میداند به بیمارستان برای عیادت او رفتیم. من در آنجا کمتر پسری را دیدهام که این قدر پدرش را دوست داشته باشد و احساساتی باشد.
او دربارهی حس ایرج نوذری نسبت به پدرش میگوید: همیشه تواضعش نسبت به پدرش نمونه بوده است و همیشه با افتخار دست پدرش را بوسه میزد. حتی از صمیم قلب حرفهای او را گوش میداد و دهها بار شاهد این بودهام که ایرج نوذری تحت تاثیر پدرش گریه میکرد.
فردرو با بیان اینکه روش منوچهر نوذری در اجرا، طنز بود، خاطرنشان میکند: ایرج نوذری برخلاف او جدی و مثل بچههای 15 ساله با پدرش برخورد میکرد و شایعاتی که نسبت به رابطه این پدر و پسر گفته بودند که او از پدرش دلخور است به هیچ وجه صحت ندارد و شاهد آن نبودهام.
وی که ارتباط بیشتری با این پدر و پسر داشت، میگوید: روزهای آخر منوچهر نوذری توجه بیشتری به ایرج نوذری داشت. با تمام مشکلات و مریضیهایی که داشت در برخی از برنامه از جمله برنامه «ستارهها» از نزدیک شاهد اجرای ایرج بود.
البته ایرج توانایی هایش در بخش تیپیک و دراماتیک است اما پدرش طنز دوست داشت. ولی به هر حال موفقیت ایرج به عنوان یک چهره تلویزیونی بر روی پدرش تاثیر خوبی داشت.
حسین فردرو در ادامه از خاطرهای که در مسابقه تاریخی «ستارهها» با حضور ایرج نوذری و منوچهر نوذری شکل گرفت، یاد میکند و میگوید: در مسابقه «ستارهها» از منوچهر نوذری درخواست شد که به عنوان مجری و ایرج نوذری هم به عنوان شرکتکننده در این برنامه حضور داشته باشند و آنها نیز حاضر شدند. این مسابقه که در نوروز پخش شد به قدری جذاب و خوب بود که یک جورایی تاریخی محسوب میشود.
منوچهر نوذری فعالیت خود را در عرصهی سینما در سال 1338 با فیلمهایی مانند «امیر ارسلان نامدار» آغاز کرد و در ادامه در فیلمهای «گوهر شب چراغ»، «خیالاتی»، «کوچه اقاقیا» ، «عصای پیر»، «باجناقها»، «چند میگیری گریه کنی» و «تهران ساعت بیست» به ایفای نقش پرداخت.
او از اواسط مهر ماه 84 به دلیل عوارض قلبی، کلیوی و دیابت بین خانه و بیمارستان در رفت و آمد بود. از اویل آذر ماه به دنبال عفونت کلیوی دربخش دیالیز بیمارستان مدرس بستری شد و سپس 16 آذر 84 در سن 69 سالگی درگذشت.
منوچهر نوذری کار خود در تلویزیون را در برنامهای به نام «هزار برگ، هزار رنگ» که کاری از گروه کودک و نوجوان شبکه اول بود آغاز کرد. تهیهکنندهی این برنامه مهناز میرجهانگیری و کارگردان هنری آن حسین فردرو بود.
همزمان با هفتمین سالگرد درگذشت این بازیگر سینما و تئاتر، مجری تلویزیون، دوبلور و گویندهی رادیو، در گفتوگو با حسین فردرو، یکی از تهیهکنندگان باسابقهی تلویزیون، کنکاشی در زندگی هنری این هنرمند جاودان دارد؛ هنرمندی که همواره با عبارت «به نام یگانه عالم» سخن خود را آغاز میکرد و بعدها با نام «آقای خنده ایران» شهرت یافت. برنامههای «صبح جمعه با شما» (در نقش آقای ملون) و «مسابقه هفته» او سالها از پر طرفدارترین کارهای تلویزیون و رادیو به شمار میآمد.
مرحوم نوذری در اواخر عمرش مدتی هم اجرای برنامه «صندلی داغ» را بر عهده گرفت؛ از آخرین کارهای او هم میتوان به برنامهای رادیویی با عنوان «پنجشنبه شنیدنی» اشاره کرد.
و اما حسین فردرو، کارگردان و تهیهکننده تلویزیون میگوید: «منوچهر نوذری در برنامهی «هزار برگ هزار رنگ» راوی بود. از این برنامه بود که مطرح شد و راه برای حضورش در تلویزیون هموار شد. اگرچه نوذری با رادیو همکاری داشت اما در تلویزیون، اولین برنامه خود را پس از انقلاب با «هزار برگ، هزار رنگ» آغاز کرد که موفق هم بود. بعدها پس از این برنامه بود که کار منوچهر نوذری در «مسابقه هفته» آغاز شد و از او برای اجرای این کار دعوت کردند.
«مسابقه هفته» را حسین احمدی تهیهکنندگی میکرد و از آن زمان به بعد بود که هشت سال این مسابقه به طول انجامید. نوذری که به عنوان مجری در این برنامه حضور پیدا کرد، راه را برای خود هموار کرد و پس از این برنامههای دیگری را اجرا کرد.»
«مرحوم منوچهر نوذری علاقه زیادی به تاریخ تلویزیون داشت به گونهای که از دستگاهها و ابزارهایی که در طول تاریخ وجود داشت، آرشیوی را برای خود نگهداری میکرد.
او یک شخصیت کاملا تلویزیونی بود و علیرغم اینکه سابقهاش در رادیو از تلویزیون بیشتر بود، با این حال تلویزیون را خیلی خوب می شناخت و سبکش کاملا با بقیه متفاوت بود.»
حسین فردرو سپس با اشاره به حضور منوچهر نوذری در تلویزیون، از خاطرات او و پسرش یاد میکند و میگوید: زمانی که نوذری بیمار شد با علیرضا جاویدنیا که خود را شاگرد او میداند به بیمارستان برای عیادت او رفتیم. من در آنجا کمتر پسری را دیدهام که این قدر پدرش را دوست داشته باشد و احساساتی باشد.
او دربارهی حس ایرج نوذری نسبت به پدرش میگوید: همیشه تواضعش نسبت به پدرش نمونه بوده است و همیشه با افتخار دست پدرش را بوسه میزد. حتی از صمیم قلب حرفهای او را گوش میداد و دهها بار شاهد این بودهام که ایرج نوذری تحت تاثیر پدرش گریه میکرد.
فردرو با بیان اینکه روش منوچهر نوذری در اجرا، طنز بود، خاطرنشان میکند: ایرج نوذری برخلاف او جدی و مثل بچههای 15 ساله با پدرش برخورد میکرد و شایعاتی که نسبت به رابطه این پدر و پسر گفته بودند که او از پدرش دلخور است به هیچ وجه صحت ندارد و شاهد آن نبودهام.
وی که ارتباط بیشتری با این پدر و پسر داشت، میگوید: روزهای آخر منوچهر نوذری توجه بیشتری به ایرج نوذری داشت. با تمام مشکلات و مریضیهایی که داشت در برخی از برنامه از جمله برنامه «ستارهها» از نزدیک شاهد اجرای ایرج بود.
البته ایرج توانایی هایش در بخش تیپیک و دراماتیک است اما پدرش طنز دوست داشت. ولی به هر حال موفقیت ایرج به عنوان یک چهره تلویزیونی بر روی پدرش تاثیر خوبی داشت.
حسین فردرو در ادامه از خاطرهای که در مسابقه تاریخی «ستارهها» با حضور ایرج نوذری و منوچهر نوذری شکل گرفت، یاد میکند و میگوید: در مسابقه «ستارهها» از منوچهر نوذری درخواست شد که به عنوان مجری و ایرج نوذری هم به عنوان شرکتکننده در این برنامه حضور داشته باشند و آنها نیز حاضر شدند. این مسابقه که در نوروز پخش شد به قدری جذاب و خوب بود که یک جورایی تاریخی محسوب میشود.
منوچهر نوذری فعالیت خود را در عرصهی سینما در سال 1338 با فیلمهایی مانند «امیر ارسلان نامدار» آغاز کرد و در ادامه در فیلمهای «گوهر شب چراغ»، «خیالاتی»، «کوچه اقاقیا» ، «عصای پیر»، «باجناقها»، «چند میگیری گریه کنی» و «تهران ساعت بیست» به ایفای نقش پرداخت.
او از اواسط مهر ماه 84 به دلیل عوارض قلبی، کلیوی و دیابت بین خانه و بیمارستان در رفت و آمد بود. از اویل آذر ماه به دنبال عفونت کلیوی دربخش دیالیز بیمارستان مدرس بستری شد و سپس 16 آذر 84 در سن 69 سالگی درگذشت.