کودکان


2 دقیقه پیش

با بطری نوشابه برای پسر کوچولو هواپیما بسازید

به جای خریدن اسباب بازی های گران قیمت ، می توانید با استفاده از ابزاری که در خانه در اختیار دارید اسباب بازی هایی با کمک فرزندان خود بسازید که هم در هزینه ها صرفه جویی می ...
2 دقیقه پیش

از رایحه درمانی نوزادان بیشتر بدانید

آیا شما می خواهید برای مراقبت از نوزاد خود، یک رویکرد جامع تری را انتخاب کنید؟ آیا شما به عنوان یک پدر و مادر به دنبال درمان های طبیعی برای بچه های کوچک خود هستید؟ آیا می ...

چرا والدین گاهی کنترل خود را از دست می دهند؟



تربیت کودک, کودک لجباز, رفتار با کودک لجباز

 

 گاهی اوقات تنها راه ساکت کردن بچه و اینکه به حرفتان گوش کند، داد زدن است. اما بهتر است ولوم صدای خود را پایین بیاورید و روش های بهتر و کارآمدتر را امتحان کنید.

این بچه های دوست داشتنی که گاهی واقعا روی اعصاب هستند، وقت هایی چیزهایی می خواهند که به هیچ وجه درست و مناسب نیستند؛ مثلا در روز برفی دوست دارند دمپایی بپوشند یا نیمه شب فیلم تماشا کنند. این درخواست ها برای والدین بسیار ناراحت کننده هستند زیرا کودک درک نمی کند و به هیچ صراطی هم مستقیم نیست. نتیجه هم این است که پدر و مادر برای متوجه کردن کودک دست آخر به داد زدن روی می آورند.

بسیاری از کودکان ناخواسته روی مسایلی دست می گذارند که تنها چاره آن داد زدن است. این مساله به هیچ وجه خوب نیست. در حقیقت، نتیجه جیغ و داد کردن چیزی جز سردرد و اعصاب خوردی نیست. والدین پس از آن نیز احساس گناه می کنند و آرزو می کنند ایکاش می توانستد طور دیگری این شرایط را مدیریت کنند.

این مساله برای کودکان نیز خوب نیست. اگر همیشه با داد و هوار کردن می خواهید بچه را سر جایش بنشانید، باید بدانید اعتماد به نفس و احساس امنیت را در وجود کودک خود از بین می برید. اما اگر فقط در شرایط خاصی دست به دامن فریاد می شوید، فرزند دچار آسیب روحی نمی شود اما برای تربیت کودک هم روش خوبی نیست.

داد زدن ترسناک است و حس «جنگ در مقابل جنگ» را در کودک تقویت می کند. هنگامی که سر کودک داد می زنید در واقع درک اطلاعات توسط کودک را مختل می کنید. اما وقتی به آرامی اشتباهش را به او گوشزد می کنید او با آسودگی خیال می تواند درک کند که منظور و هدف شما چیست. با داد زدن فقط به کودک می آموزیم هر وقت ناراحت یا عصبانی بود داد بزند. دکتر هات یکی از کارشناسان تربیت کودک می گوید: «اگر کودک را کتک بزنید، او کتک می زند. اگر داد بزنید، داد می زند. اگر آرام باشید، آنها نیز یا می گیرند خونسردی خود را حفظ کنند.»

اگر به هر دلیلی سر کودک فریاد کشیده اید بسیار مهم است که از او عذرخواهی کنید و بگویید باید به روش دیگری این شرایط را کنترل می کردید. دکتر هات اعتقاد دارد: «خیلی از والدین متوجه نمی شوند که هرکسی می تواند اشتباه کند، به همین دلیل اشتباه خود را قبول نمی کنند. بدتر اینکه برای این کار هرگز عذرخواهی نیز نمی کنند.» این باعث می شود تا بیشتر حواستان به رفتارها و واکنش هایتان باشد و شاید کمک کند تا روشی غیر از داد زدن را برای تربیت کودک خود انتخاب کنید.

  تربیت کودک, کودک لجباز, رفتار با کودک لجباز

 

  دوئل کردن
هنگام صبحانه، دخترتان از شما بستنی تقاضا می کند و به هیچ وجه هم تحمل شنیدن نه را ندارد. او با خود فکر می کند، اگر گریه کنم و جیغ بزنم شاید مامان آن را به من بدهد. او شروع می کند به جیغ زدن های اعصاب خرد کن و شما کنترلتان را از دست می دهید و سر او داد می زنید.

چرا والدین کنترل خود را از دست می دهند؟
هنگامی که کودک اعتماد به نفس والدین را از بین می برند (به حرف والدین گوش نمی کنند یا کارهایی می کنند که می دانند نباید انجام دهند)، این مساله برای پدر و مادر قابل تحمل نیست و در این موقعیت احساس درماندگی می کنند.  وقتی سر کودک داد می زنید دلیل آن بستنی یا هر چیز دیگر نیست، مساله بازگرداندن آن اعتماد و به دست گرفتن دوباره کنترل اوضاع است. دوئلی که بین والدین و کودک برقرار می شود در واقع نشان دهنده این است که به هم نشان دهند کدام یک قوی تر هستند. ما به این طریق می خواهیم به کودک یادآوری کنیم که ما مسوول و رئیس هستیم و حرف، حرفِ ما است.


بدون داد زدن هم می توان کودک را تربیت کرد
برای برنده شدن در دوئل، هوشمندانه ترین روش بیرون آمدن از حالت جنگ و دعوا است. به جای اینکه شما در یک طرف میدان مبارزه و کودک در طرف دیگر بایستید و با هم بجنگید، بهتر است با یکدیگر همفکری کنید و برای حل مساله پیش آمده چاره بیاندیشید.


ابتدا موقعیت درست را برای او توضیح بدهید (ما برای صبحانه بستنی نمی خوریم). سپس چند پیشنهاد دیگر به او بدهید (آیا دوست داری شیر یا کورن فلکس بخوری؟). به این ترتیب کودک متوجه می شود او نیز تا اندازه ای روی شرایط کنترل و حق انتخاب دارد. اگر این روش هم کارساز نبود، باید سعی کنید این تنش را با کمی خنده، شوخ طبعی و به دست آوردن دل کودک از میان ببرید. به طور مثال، خیلی بی مقدمه با هم برقصید یا بازی های موردعلاقه او را انجام دهید تا ذهنش از چیزی که خواسته منحرف شود.

منبع:bartarinha.ir


ویدیو مرتبط :
گاهی کنترل... :)

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

چگونه کنترل احساساتتان را به دست گیرید



 

ورزش شدید باعث کاهش حافظه می شود

 

مراحل

1. احساساتتان را بشناسید. میلیون ها راه برای احساس کردن وجود دارد اما دانشمندان احساسات انسانها را به چند احساس اصلی تقسیم بندی کرده اند: لذت، پذیرش، ترس، تعجب، ناراحتی، تنفر، عصبانیت و پیشبینی. انجمن تشخیص و آمار روانشناسی امریکا مهمترین احساساتی که بیشترین مشکل را برای ما ایجاد می کنند را این احساسات برشمرده اند: عصبانیت، ترس، اضطراب و افسردگی.

 

2. بدانید که احساسات مرموزانه و از غیب ظاهر نمی شوند. بسیاری اوقات ما در سطح ناخودآگاهمان تحت مرحمت احساساتمان هستیم. با شناخت احساساتمان در سطح خودآگاه بهتر می توانیم آنها را کنترل کنیم. بدترین کاری که می توانید بکنید این است که احساساتتان را نادیده بگیرید یا سرکوب کنید چون حتماً می دانید که اگر اینکار را بکنید این احساسات بدتر شده و بعدها فوران می کنند. در طول روز از خودتان بپرسید، "الان چه احساسی دارم؟" اگر می توانید دفترچه ای برای یادداشت احساساتتان داشته باشید. وقتی احساس افسردگی می کنید، مکث کنید و موقعیتی که این احساس را در شما ایجاد کرده بررسی کنید. به احساستان از 1 تا 100 نمره بدهید طوریکه عدد 1 کمترین شدت و عدد 100 بالاترین شدت را نشان دهد.

 

3. ببینید در آن زمان چه فکری از سرتان می گذشته است. مکث کنید و ببینید به چه چیز فکر می کردید و تا زمانیکه نفهمیدید چه فکری آن احساس را در شما ایجاد کرده دست برندارید. مثلاً ممکن است رئیستان بدون اینکه حتی متوجه باشد موقع ناهار به شما نگاه نکرده باشد و این فکر در ذهن شما ایجاد می شود که، "او آماده است که من را اخراج کند!"

 

4. حادثه ای که آن فکری که احساس مورد نظر را ایجاد کرده تایید می کند را روی کاغذ بیاورید. بعنوان مثال، ممکن است حرفی از دهانتان خارج شده باشد که او را عصبانی کرده باشد و جمع و جور کردن آن دیگر ممکن نباشد.

 

5. حادثه ای که مخالف آن فکر است را نیز بنویسید. اگر فکر کنید می فهمید که ازآنجاکه هیچ کس نمی تواند به خوبی با این رئیس راه بیاید، به همین خاطر نمی تواند کسی را اخراج کند چون تعداد کارمندان همین حالا هم کم هستند.

 

6. از خودتان بپرسید، "راه دیگری که منطقی تر و متعادل تر از این رویکرد باشد برای دیدن این موقعیت وجود دارد؟" با در نظر گرفتن این دلیل جدید می توانید نتیجه بگیرید که با وجود عصبانیت رئیس، کارتان کاملاً در امنیت است. البته ممکن است هنوز کار یا رئیستان را دوست نداشته باشید و بخواهید که دنبال کار دیگری بگردید. اما حداقل می توانید برای پیدا کردن یک کار بهتر به خوبی وقت بگذارید و نیازی نیست نگران بیکاری باشید.

 

7. انتخاب های مختلف را در نظر بگیرید. وقتی احساسی را شناسایی کردید، به حداقل دو راه برای واکنش دادن به آن فکر کنید. وقتی تصور کنید که فقط یک راه برای واکنش دادن وجود دارد، احساساتتان کنترل شما را به دست می گیرند. همیشه انتخاب های مختلفی پیش رویتان است. بعنوان مثال، اگر کسی اذیتتان می کند و شما عصبانی می شوید، واکنش فوری شما می تواند این باشد که شما هم او را اذیت کنید اما صرفنظر از اینکه آن احساس چه باشد، همیشه حداقل دو جایگزین دیگر هم دارید:

* هیچ عکس العملی نشان ندهید. اما اگر اینکار را می کنید باید شناسایی احساستان را ادامه دهید. فقط به این خاطر که به یک احساس واکنش نمی دهید به این معنا نیست که آن احساس وجود ندارد. اگر انتخاب می کنید که هیچ عکس العملی نشان ندهید، باید حتماً به خاطر یک دلیل باشد (همانطور که در مورد بعد توضیح داده خواهد شد) نه به خاطر اینکه ترس از روبه رو شدن.

 

* عکس کاری که معمولاً انجام می دهید را انجام دهید.

 

8. انتخاب کنید. حالا که انتخاب های مختلفی پیش رویتان است، وارد عمل شوید:

* اصول - می خواهید چه کسی باشید؟ اصول اخلاقی شما چیست؟ می خواهید نتیجه این موقعیت چه باشد؟ و آخر اینکه کدام تصمیم بیشتر باعث افتخارتان خواهد بود؟ اینجاست که راهنمایی های مذهبی برای خیلی افراد وارد کار می شوند.

* منطق - چه راهکاری نتیجه دلخواهتان را می دهد؟ بعنوان مثال، اگر با یک دعوای خیابانی مواجه شده اید و می خواهید که راهکار صلحطلبانه را پیش بگیرید، می توانید از آن گذر کنید اما این احمال وجود دارد که اگر رویتان را برگردانید طرف مقابل عصبانی تر شود. شاید بهتر باشد که عذرخواهی کنید و اجازه بدهید تا زمانیکه آرامتر شود حرفهایش را بزند.

 

9. نگرشتان را تغییر دهید. مراحل بالا نشان می دهد که چطور اجازه ندهید احساساتتان رفتار شما را کنترل کند اما نشان نمی دهد که چطور خودِ آن احساسات را تغییر دهید. اگر می خواهید احساساتتان را کنترل کنید باید نگرشتان به دنیا را عوض کنید. اگر یاد بگیرید که چطور خوشبین باشید، خواهید دید که احساسات منفی کمتر به سراغتان می آیند. حتی می توانید مستقیماً خیلی از اعتقادات اصلی خودتان که افکار ناراحت کننده و منفی برایتان ایجاد می کنند را از بین ببرید. می توانید با بحث های درونی از شر این ایده های ازاردهنده خلاص شوید. در زیر به چند نمونه از این افکار و اعتقادات ناراحت کننده اشاره می کنیم:

* برای اینکه فردی باارزش باشم باید در همه جنبه ها فردی کامل باشم. هیچ کس نمی تواند در همه چیز کامل باشد. اما اگر باور داشته باشید که اگر کامل نباشید فردی شکست خورده هستید فقط تا آخر عمر خودتان را بدبخت می کنید.

* باید همه کسانیکه برایم مهم هستند دوستم داشته باشند و قبولم کنند. گاهی اوقات نمی توانید از دشمن سازی برای خودتان جلوگیری کنید. خیلی ها هستند که با همه بدرفتار هستند. اما نمی توانید برای راضی نگه داشتن آنها زندگی را به خودتان زهر کنید.

* وقتی مردم غیرمنصفانه رفتار می کنند به خاطر بدجنسیشان است. اکثر کسانی که با شما غیرمنصفانه رفتار می کنند دوستان و خانواده ای دارند که عاشقشان هستند. همه انسانها ترکیبی از خوبی و بدی هستند.

* خیلی احساس بدی است وقتی ناامیدم، با من بد رفتار می کنند یا نادیده ام می گیرند. برخی افراد این حس را دارند که به خاطر اینکه نمی توانند کوچکترین ناامیدی را تحمل کنند، همیشه شغلشان را از دست می دهند یا روابطشان به خطر می افتد.

* بدبختی از نیروهای خارجی ناشی می شود که کاری برای تغییر آن از دستم برنمی آید. خیلی از زندانیان وضعیتشان را گردن قضا و قدر می اندازند و می گویند که نقشی در آن نداشته اند.

* اگر چیزی خطرناک یا ترسناک است باید نگران آن باشم. خیلی ها باور دارند که نگران بودن به دور شدن مشکلات کمک می کند.

* خودداری از مواجهه با سختی ها و مسئولیت ها ساده تر از روبه رو شدن با آنهاست. حتی تجربیات دردناک هم اگر با آنها روبه رو شوید می تواند پایه ای برای یادگیری و رشد شما در آینده باشد.

* به خاطر اینکه اتفاقات گذشته زندگی من را کنترل کرده، حال و آینده ام هم باید همینطور باشد. اگر این واقعاً صحت داشت به این معنا بود که ما زندانیان گذشته مان هستیم و تغییر غیرممکن است. اما انسانها همیشه در حال تغییرند و بعضی وقت ها این تغییرات چشمگیر است.

* وقتی کارها آنطور که می خواهم پیش نمی رود خیلی بد است. آیا می توانستید روند زندگیتان را پیشبینی کنید؟ مطمئناً نه. به همین خاطر نمی توانید پیشبینی کنید که کارها آنطور که شما می خواهید پیش خواهند رفت یا نه.

* فقط با لذت بردن و خوش گذراندن و تفکر هرچه پیش آید خوش آید می توانم فرد خوشبختی باشم. اگر این درست بود تقریباً همه آدم های پولدار بازنشسته هیچ کاری نمی کردند. اما درعوض می بینید که همه آنها از چالش های جدید بعنوان راهی برای رشد بیشتر استفاده می کنند.

 

نکات

یادبگیرید که از انحرافات شناختی که باعث می شود همه چیز بدتر از آن چیزی که هست به نظر برسد دوری کنید. اکثر ما این را شنیده ایم که می گویند نیمه پر لیوان را ببینید. اما وقتی قدرت درکتان منحرف می شود، فقط نیمه خالی لیوان را می بینید. در زیر به چند نمونه اشاره می کنیم:

*تفکر هیچ چیز یا همه چیز. همه چیز یا خوب است یا بد و هیچ چیز بین این دو وجود ندارد. اگر شما کامل نیستید پس کاملاً شکست خورده هستید.

* تعمیم افراطی. یک اتفاق بد موجب یک سلسله اتفاقات بد می شود.

* فیلتر ذهنی. یک چیز منفی همه چیز را منفی می کند. خیلی وقت ها وقتی افسرده اید نیمه خالی لیوان را می بینید.

* مردود کردن جنبه مثبت. اگر کسی نظر مثبتی نسبت به شما ابراز می کند به حساب نمی آید. اما اگر کسی چیز بدی درموردتان بگوید "همیشه می دانستید".

*نتیجه گیری سریع. بااینکه هیچ واقعیت قطعی وجود ندارد که نتیجه گیری شما را تایید کند، یک تفسیر و نتیجه گیری منفی می کنید.

* خواندن ذهن. فکر می کنید که کسی به شما بی احترامی می کند و برای مطمئن شدن از آن تلاشی نمی کنید. فقط تصور می کنید که اینطور است.

* اشتباه طالع بینی. فکر می کنید که همه چیز بد پیش خواهد رفت و خودتان را قانع می کنید که این حقیقت دارد.

* بزرگسازی و کوچکسازی. تصور کنید که با یک دوربین به خودتان یا کسی دیگر نگاه می کنید. ممکن است تصور کنید که اشتباهی که انجام داده اید یا موفقیت کسی دیگر مهمتر از آن چیزی است که هست. حالا تصور کنید که دوربین را برمی گردانید و از آن سر دوربین به همان چیزها نگاه می کنید. کاری که انجام داده اید ممکن است کم اهمیت تر از آنچه که بوده جلوه کند و اشتباه کسی دیگر کم اهمیت تر از آنچه که هست به نظر برسد.

* استدلال احساسی. تصور می کنید که احساسات منفی شما منعکس کننده واقعیت امر است: "من اینطور حس می کنم پس باید واقعیت داشته باشد."

* بایدها. تلاش می کنید که به خودتان برای کاری انگیزه بدهید. باید اینکار را بکنی. حتماً اینکار را بکن و امثال آن. اینکار باعث نمی شود که علاقه ای برای انجام آن پیدا کنید فقط باعث می شود احساس گناه کنید. وقتی این بایدها را برای بقیه به کار ببرید احساس عصبانیت، دلسردی و خشم خواهید کرد.

* برچسب زدن. این یک نوع حاد از تعمیم افراطی است. وقتی که اشتباهی مرتکب می شوید به خودتان برچسب می زنید، مثل، "من یک بازنده هسنم". وقتی رفتار اشتباه فردی دیگر شما را ناراحت می کند باز یک برچسب منفی به او می چسبانید.

* به خود گرفتن. تصور می کنید که شما علت اتفاقات بد هستید درحالیکه هیچ تقصیری متوجه شما نبوده است.