کودکان


2 دقیقه پیش

با بطری نوشابه برای پسر کوچولو هواپیما بسازید

به جای خریدن اسباب بازی های گران قیمت ، می توانید با استفاده از ابزاری که در خانه در اختیار دارید اسباب بازی هایی با کمک فرزندان خود بسازید که هم در هزینه ها صرفه جویی می ...
2 دقیقه پیش

از رایحه درمانی نوزادان بیشتر بدانید

آیا شما می خواهید برای مراقبت از نوزاد خود، یک رویکرد جامع تری را انتخاب کنید؟ آیا شما به عنوان یک پدر و مادر به دنبال درمان های طبیعی برای بچه های کوچک خود هستید؟ آیا می ...

قصه ی شیر و آدمیزاد



قصه ی شیر وآدمیزاد,قصه کودکانه,قصه

 یکی بود یکی نبود ، غیر از خدا هیچکس نبود.
یک روز شیر در میدان جنگل نشسته بود و بازی کردن بچه هایش را تماشا می کرد که ناگهان جمعی از میمونها و شغالها در حال فرار به آنجا رسیدند. شیر پرسید: « چه خبر است؟» گفتند: « هیچی، یک آدمیزاد به طرف جنگل می آمد و ما ترسیدیم.»


شیر با خود فکر کرد که لابد آدمیزاد یک حیوان خیلی بزرگ است و می دانست که خودش زورش به هر کسی می رسد. برای دلداری دادن به حیوانات جواب داد:


« آدمیزاد که ترس ندارد.»


گفتند: « بله، درست است، ترس ندارد، یعنی ترس چیز بدی است، ولی آخر شما تا حالا با آدم جماعت طرف نشده اید، آدمیزاد خیلی وحشتناک است و زورش از همه بیشتر است.»


شیر قهقه خندید و گفت: « خیالتان راحت باشد، آدم که هیچی، اگر غول هم باشد تا من اینجا هستم از هیچ چیز ترس نداشته باشید.»


اما شیر هرگز از جنگل بیرون نیامده بود و هرگز در عمر خود آدم ندیده بود. فکر کرد اگر از میمون ها و شغال ها ببرسد آدم چییست به او می خندند و آبرویش می رود. حرفی نزد و با خود گفت فردا می روم آنقدر می گردم تا این آدمیزاد را پیدا کنم و لاشه اش را بیاورم اینجا بیندازم تا ترس حیوانات از میان برود. شیر فردا صبح تنهایی راه صحرا را پیش گرفت و آمد و آمد تا از دور یک فیل را دید. با خود گفت اینکه می گویند آدمیزاد وحشتناک است باید یک چنین چیزی باشد. حتماً این هیکل بزرگ آدمیزاد است.

پیش رفت و به فیل گفت: « ببینم، آدم تویی؟ »


فیل گفت: « نه بابا، من فیلم، من خودم از دست آدمیزاد به تنگ آمده ام. آدمیزاد می آید ما فیلها را می گیرد روی پشت ما تخت می بندد و بر آن سوار می شود و با چکش توی سرما می زند. بعد هم زنجیر به پای ما می بندد و یا دندان ما را می شکند و هزار جور بلا بر سرما می آورد. من کجا آدم کجا.»


شیر گفت: « بسیار خوب، خودم می دانستم ولی می خواستم ببینم یک وقت خیال به سرت نزند که اسم آدم روی خودت بگذاری.»


فیل گفت: « اختیار دارید جناب شیر، ما غلط می کنیم که اسم آدم روی خودمان بگذاریم.»


شیر گفت: « خیلی خوب، پر حرفی نکن برو پی کارت.» و همچنان رفت تا رسید به یک شتر قوی هیکل و گفت ممکن است آدم این باشد. او را صدا زد و گفت: « صبر کن ببینم، تو آدمی؟»
شتر گفت: خدا نصیحت نکند که من مثل آدم باشم. من شترم، خار می خورم و بار می برم و خودم اسیر و ذلیل دست آدمها هستم. اینها می آیند صد من بار روی دوشم می گذارند و تشنه و گرسنه توی بیابانهای بی آب و علف می گردانند بعد هم دست و پای ما را می بندند که فرار نکنیم. آدمیزاد شیر ما را می خورد، پشم ما را می چیند و با آن عبا و قبا درست از جان ما هم بر نمی دارد، حتی گوشت ما را هم می خورد.»


شیر گفت: « بسیار خوب، من خودم می دانستم . می خواستم ببینم یک وقت هوس نکنی اسم آدم روی خودت بگذاری و میمونها و شغالها را بترسانی.»


شتر گفت: « ما غلط می کنیم. من آزارم به هیچ کس نمی رسد و اگر یک میمون یا شغال هم افسارم را بکشد همراهش می روم. من حیوان زحمت کشی هستم و ...»


شیر گفت: « خیلی خوب، پر حرفی نکن برو پی کارت.» و همچنان رفت تا رسید به یک گاو. با خود گفت این حیوان با این شاخهایش حتماً آدمیزاد است. پیش رفت و از او پرسید: « تو از خانواده آدمیزادی؟»  

قصه ی شیر وآدمیزاد,قصه کودکانه,قصه

 گاو گفت: « نخیر قربان، آدم که شاخ ندارد. من گاوم که از دست آدمیزاد دارم بیچاره می شوم و نمی دانم شکایت به کجا برم. آدمیزاد ماها را می گیرد، شبها در طویله می بندد و روزها به کشتزار می برد و ما مجبوریم زمین شخم کنیم و گندم خرد کنیم و چرخ دکان عصاری را بچرخانیم آن وقت شیر هم بدهیم و آخرش هم ما را می کشند و گوشت ما را می خورند.»


شیر گفت: « بله، خودم، می دانستم. گفتم یک وقت هوس نکنی اسم آدم روی خودت بگذاری و حیوانات کوچکتر را بترسانی، این میمونها و شغالها سواد ندارند و از آدم می ترسند.»


گاو گفت: « نه خیر قربان، موضوع این است که من با این شاخ...»
شیر گفت: « خیلی خوب، پر حرفی نکن برو پی کارت.»


شیر با خود گفت: « پس معلوم شد آدمیزاد شاخ ندارد و تا اینجا یک چیزی بر معلوماتمان افزوده شد.» و همچنان رفت تا رسید به یک خر که داشت چهار نعل توی بیابان می دوید و فریاد می کشید. شیر با خود گفت این حیوان با این صدای نکره اش و با این دویدن و شادی کردنش حتماً همان چیزی است که من دنبالش می گردم. خر را صدا زد و گفت:« آهای، ببینم، تویی که می گویند آدم شده ای؟»


خر گفت: « نه والله، من آدم بشو نیستم. من خودم بیچاره شده آدمیزاد هستم. و هم اینک از دست آدمها فرار کرده ام. آنها خیلی وحشتنا کند و همینکه دستشان به یک حیوان بند شد دیگر او را آسوده نمی گذارند. آنها ما را می گیرند بار بر پشت ما می گذارند. آنها ما را می گیرند دراز گوش و مسخره هم می کنند و می گویند تا خر هست پیاده نباید رفت. آدمها آنقدر بی رحم و مردم آزارند که حتی شاعر خودشان هم گفته:


گاوان و خران باردار
به ز آدمیان مردم آزار


شیر گفت: « بسیار خوب، خودم می دانستم که تو درازگوشی اما من دارم می روم ببینم آدمها حرف حسابی شان چیست؟»


خر گفت: « ولی قربان، باید مواظب خودتان...»


شیر گفت: « خیلی خوب، پر حرفی نکن برو پی کارت. من می دانم که چکار باید بکنم.»
اما شیر فکر می کرد خیلی عجیب است این آدمیزاد که همه از او حساب می برند، یعنی دیگر حیوانی بزرگتر از فیل و شتر و گاو و خر هم هست؟ قدری پیش رفت و رسید به یک اسب که به درختی بسته شده بود و داشت از تو بره جو می خورد. شیر پیش رفت و گفت:« تو کی هستی؟ من دنبال آدم می گردم.»


اسب گفت: « هیس، آهسته تر حرف بزن که آدم می شنود. آدم خیلی خطرناک است، فقط شاید تو بتوانی انتقام ما را از آدمها بگیری. آدمها ما را می گیرند افسار و دهنه می زنند و ما را به جنگ می برند، به شکار می برند، سوارمان می شوند و به دوندگی وا می دارند و پدرمان را در می آورند. ببین چه جوری مرا به این درخت بسته اند.»


شیر گفت: « تقصیر خودت است، دندان داری افسارت را پاره کن و برو، صحرا به این بزرگی، جنگل به آن بزرگی.»


اسب گفت: « بله، صحیح است، چه عرض کنم، در صحرا و جنگل هم شیر و گرگ و پلنگ حرف زدی، حیف که کار مهمتری دارم وگرنه می دانستم با تو چه کنم، ولی امروز می خواهم انتقام همه حیوانات را از آدمیزاد بگیرم.»


شیر قدری دیگر راه رفت و رسید به یک مزرعه و دید مردی دارد چوبهای درخت را بهم می بندد و یک پسر بچه هم به او کمک می کند و شاخه ها را دسته بندی می کند.


شیر با خود گفت: ظاهراً این بی بته ها هم آدمیزاد نیستند ولی حالا پرسیدنش ضرری ندارد. پرسش کلید دانش است. پیش رفت و از مرد کارگر پرسید: « آدمیزاد تویی؟»


مرد کارگر ترسید و گفت: « بله خودمم جناب آقای شیر، من همیشه احوال سلامتی شما را از همه می پرسم.»


شیر گفت: « خیلی خوب، ولی من آمده ام ببینم تویی که حیوانات را اذیت می کنی و همه از تو می ترسند؟»


مرد گفت: « اختیار دارید جناب آقای شیر، من واذیت؟ کسی همچو حرفی به شما زده ؟ اگر کسی از ما بترسد خودش ترسو است وگرنه من خودم چاکر همه حیوانات هم هستم. من برای آنها خدمت می کنم، اصلا کار ما خدمتگزاری است منتها مردم بی انصافند و قدر آدم را نمی دانند. شما چرا باید حرف مردم را باور کنید، از شما خیلی بعید است، شما سرور همه هستید و باید خیلی هوشیار باشید.»


شیر گفت: « من دیدم فیل و گاو و خر و شتر و اسب همه از دست تو شکایت دارند، میمونها و شغالها از تو می ترسند و همه می گویند آدمیزاد ما را بیچاره کرده.» مرد گفت: « به جان عزیز خودتان باور کنید که خلاف به عرض شما رسانده اند. همان فیل با اینکه حیوان تنه گنده بی خاصیتی است باید شرمنده محبت من باشد. ما این حیوان وحشی بیابانی را به شهر می آوریم و با مردم آشنا می کنیم، به او علف می دهیم، او را در باغ وحش پذیرایی می کنیم. همان شتر را مانگاهداری می کنیم، خوراک می دهیم، برایش خانه درست می کنیم. چه فایده دارد که پشمش بلند شود، ما با پشم شتر برای برهنگان لباس تهیه می کنیم. اسب را ما زین ولگام زرین و سیمین برایش می سازیم و مثل عروس زینت می کنیم. بعد هم ما زورکی از کسی کار نمی کشیم. گاو و خر را می بریم توی بیابان ول می کنیم ولی خودشان راست می آیند می روند توی طویله. آخر اگر کسی راضی نباشد خودش چرا بر می گردد؟ شما حرف آنها را در تنهایی شنیده اید و می گویند کسی که تنها پیش قاضی برود خوشحال می شود. آنها که حالا اینجا نیستند ولی اگر می خواهید یک اسب اینجا هست بیاورم آزادش کنم اگر حاضر شد به جنگل برود هر چه شما بگویید درست است. ملاحظه بفرمایید ما هیچ وقت روی شیر و پلنگ بار نمی گذاریم. چونکه خودشان راضی نیستند. ما زوری نداریم که به کسی بگوییم، اصلا شما می توانید باور کنید که من با این تن ضعیف بتوانم فیل را اذیت کنم؟ من که به یک مشت او هم بند نیستم.» 

قصه ی شیر وآدمیزاد,قصه کودکانه,قصه

شیر گفت: « بله، مثل اینکه حرفهای خوبی بلدی بزنی.»
مرد گفت: « حرف خوب که دلیل نیست ولی ما کارهایمان خوب است. باور کنید هر کاری که از دستمان برآید برای مردم می کنیم. حتی درست همین امروز به فکر افتاده بودم که بیایم خدمت شما و پیشنهاد کنم که برای شما یک خانه بسازم، آخر شما سرور حیوانات هستید و خیلی حق به گردن ما دارید.»


شیر پرسید: « خانه چطور چیزیست؟»
مرد گفت: « اگر اجازه می دهید همین الان درست می کنم تا ملاحظه بفرمایید که ما مردم چقدر مردم خوش قلبی هستیم. شما چند دقیقه زیر سایه درخت استراحت بفرمایید.» مرد شاگردش را صدا زد و گفت: پسر آن تخته ها و آن چکش و میخ را بیاور.


پسرک اسباب نجاری را حاضر کرد و مرد فوری یک قفس بزرگ سرهم کرد و به شیر گفت: « بفرمایید. این یک خانه است. فایده اش این است که اگر بخواهید هیچ کس مزاحم شما نشود می روید توی آن و درش را می بندید و راحت می خوابید. یا بچه هایتان را در آن نگهداری می کنید و وقتی در این خانه هستید باران روی سرتان نمی ریزد و آفتاب روی سرتان نمی تابد و اگر یک سنگ از کوه بیفتد روی شما نمی غلطد و اگر باد بیاید و یک درخت بشکند روی سقف خانه ها زندگی می کنیم و برای شما که سالار و سرور حیوانات هستید داشتن خانه خیلی واجب است. البته همه جور خانه می شود ساخت، کوچک و بزرگ. حالا بفرمایید توی خانه ببینم درست اندازه شما هست؟»


شیر هر چه فکر کرد دید آدمیزاد به نظرش چیز وحشتناکی نیست و خیلی هم مهربان است. این بود که بی ترس و واهمه رفت توی قفس و مرد نجار فوری در قفس را بست و گفت « تشریف داشته باشید تا هنر آدمیزا را به شما نشان بدهم.» مرد آهسته به شاگردش دستور داد« پشت دیوار قدری آتش روشن کن و آفتابه را بیاور.» بعد خودش آمد پای قفس و باشیر صحبت کرد و گفت: « بله. اینکه می گویند آدمیزاد فلان است و بهمان است مال این است که هیکل آدمیزاد خیلی نازک نارنجی است اما مغز آدمیزاد بهتر از همه حیوانات کار می کند. شما آدمیزاد را خیلی دست کم گرفته اید که از توی جنگل راه می افتید می آیید پوست از کله اش بکند، آدمیزاد صد جور چیزها اختراع کرده که برای خودش فایده دارد و برای بدخواهش ضرر دارد. البته ما چنگ و دندان شما خیلی خطرناکتر است و اگر همه حیوانات از ما می ترسند برای همین چیزهاست. حالا من با یک آفتابه کوچک بی قابلیت چنان بلایی بر سرت بیاورم که تا عمر داری فراموش نکنی و دیگر درصدد انتقام جویی برنیایی.» بعد صدایش را بلند کرد و گفت:


پسر، آفتابه را ببار.»
مرد آفتابه آب جوش را گرفت و بالای سر قفس شروع کرد به ریختن آب جوش روی سر و تن شیر.
شیر فریاد می کرد و برای نجات خود تلاش می کرد ولی هر چه زور می زد صندوق محکم بود. عاقبت بعد از اینکه همه جای بدن شیر از آب جوش سوخت و پوستش تاول زد و کار به جان رسید گفت:« بله، من می توانم تو را در این قفس نگاه دارم، می توانم تو را نفله کنم، می توانم پوست از تنت بکنم اما نمی کنم تا به جنگل خبر ببری و حیوانات نخواسته باشند با آدمها زور آزمایی کنند. خودم هم برایت در قفس را باز می کنم، اما اگر قصد بدجنسی داشته باشی صدجور دیگر هم اسباب دارم که از آفتابه بدتر است و آن وقت دیگر خونت به گردن خودت است.
مرد در قفس را باز کرد و شیر از ترسش پا به فرار گذاشت و دیگر پشت سرش را هم نگاه نکرد. رفت توی جنگل و از سوزش تن و بدنش ناله می کرد. دوسه تا شیر که در جنگل بودند او را دیدند و پرسیدند: « چه شده، چرا اینطور شدی؟»


شیر قصه را تعریف کرد و گفت: « اینها همه از دست آدمیزاد به سرم آمد.» شیرها گفتند: « تو بیخود با آدمیزاد حرف زدی و از او فریب خوردی. بایستی از او انتقام بگیریم. آدمیزاد تو را تنها گیر آورده، با دشمن نباید تنها روبرو شد، اگر با هم بودیم اینطور نمی شد.


گفت: « پس برویم.»
سه شیر تازه نفس جلو و شیر سوخته از دنبال دوان دوان آمدند تا به مزرعه رسیدند. مرد نجار خودش به خانه رفته بود و شاگردش مشغول جمع کردن ابزار کار بود که شیرها سر رسیدند. پسرک موضوع را فهمید و دید وضع خطرناک است. فوری از یک درخت بالا رفت و روی شاخه درخت نشست.


شیرها وقتی پای درخت رسیدند گفتند حالا چکنیم. شیر سوخته گفت: « من که از آدم می ترسم. من پای درخت می ایستم شماها پا بر دوش من بگذارید، روی هم سوار شوید و او را بکشید پایین تا با هم به حسابش برسیم.»


گفتند: « یاالله». شیر سوخته پای درخت ایستاد و شیرهای دیگر روی سرهم سوار شدند و درخت کوتاه بود. شاگرد نجار دید نزدیک است که شیرها به او برسند و هیچ راه فراری ندارد. ناگهان فکری به خاطرش رسید و به یاد حرف استادش افتاد و فریاد کرد: « پسر، آفتابه را بیار.»
شیرها دنبال او دویدند و گفتند: « چرا در رفتی؟ نزدیک بود بگیریمش.»


شیر گفت: چیزی که من می دانم شما نمی دانید. من تمام اسرار آدمیزاد را می دانم و همینکه گفت « آفتابه را بیار» دیگر کار تمام است. این بدبختی هم که بر سر من آمد مال این بود که ما نمی توانیم آفتابه بسازیم. آدمها داناتر از ما هستند و کسی که داناتر است به هر حال زورش بیشتر است.
 
منبع:koodakaneh.com


ویدیو مرتبط :
آی قصه، قصه، قصه نون و پنیر و پسته یه قصه ی ...

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

واردات‌های باورنکردنی به کشور/از شیر مرغ گرفته تا جان آدمیزاد



اخبار,اخبار جدید,اخبار جالب

 

واردات‌های باورنکردنی به کشور

از شیر مرغ گرفته تا جان آدمیزاد؛ هر چه قابل تصور باشد وارد می‌شود. حکایت این واردات افسارگسیخته نه ضرب‌المثل است نه اغراق. نگاهی به اقلام وارداتی سال‌های اخیر در کشور این حقیقت را ثابت می‌کند که به راستی وارداتی باورناپذیر از کشورهای آشنا و ناآشنا به ایران اتفاق افتاده است.

 از شیر مرغ گرفته تا جان آدمیزاد؛ هر چه قابل تصور باشد وارد می‌شود.

حکایت این واردات افسارگسیخته نه ضرب‌المثل است نه اغراق. نگاهی به اقلام وارداتی سال‌های اخیر در کشور این حقیقت را ثابت می‌کند که به راستی وارداتی باورناپذیر از کشورهای آشنا و ناآشنا به ایران اتفاق افتاده است.

 

به گزارش فرارو، در سال حمایت از تولید ملی، همه جا صحبت از کالاهایی است که بی‌رویه وارد ایران می‌شوند. حسن این کالاها این است که هم بر پیکره تولید ملی ضربه می‌زنند و هم آن‌قدر بی‌کیفیت و حتی خطرناکند که برای مردم زیان‌های مالی و جانی فراوانی در پی دارند.

در این بین نگاهی به فهرست اقلام وارداتی خالی از لطف نیست. برای مثال در آستانه برداشت توت‌فرنگی، واردات این محصول اوج گرفته و بازار مملو از توت‌فرنگی‌هایی شده است که حقیقتاً فرنگی هستند.

 

چندی پیش هم چند هزار تن عسل بی‌کیفیت از چین وارد شد و باعث شد تا عسل مرغوب کندوداران ایرانی روی دستشان بماند. درکنار تخم‌مرغ‌های بی‌مزه که از هند وارد می‌شود، پیاز‌های پاکستانی اشک پیازکاران جنوب کرمان را درآورده است.

هم‌اکنون نیز گوجه‌کاران در کابوس دلال‌بازی واردات گوجه‌فرنگی به سر می‌برند.

خبرهایی هم رسیده است مبنی بر اینکه ورادات چای از کنیا چند برابر شده؛ حال آن‌که ایران خود می‌تواند به یکی از صادرکنندگان بزرگ چای در دنیا تبدیل شود.

 

از دیگر مسائل عجیب این است که با اینکه ایران چهارمین کشور تولیدکننده گردو در جهان به حساب می‌رود، در ماه‌های اخیر ورود گردوی چینی به بازار تولید این محصول را خدشه‌دار کرده است. سیر و بادام هم جزء کالاهایی هستند که از چین وارد می‌شوند.

در بازار میوه و سیفی‌جات در کنار وارد کردن خربزه از امارات، سیب را هم از شیلی می‌آورند و هلو را از ترکیه. مردم پرتقال‌های مصری می‌خرند. سال گذشته نیز انگور از آفریقای جنوبی آورده شد، گلابی از آندورا و زیمبابوه و موز هم موزامبیک، سریلانکا و اندونزی. زغال اخته هم برای امارات بود و آذربایجان.

 

بخشی از مرکبات از یونان می‌آید و لیموخشک‌های سومالی و مصر هم هر از گاه عرصه را بر کشاورزان رودانی و مینابی تنگ می‌کنند. ذرت هم از برزیل سرریز می‌شود.

یونان همچنین ژله، مارمالاد و مربا هم به ایران صادر می‌کند. از طرف دیگر بالاترین ارزش کالاهای وارد شده از یونان مربوط به زیتون است. امارات متحده عربی، سوئیس و برزیل هم سه صادرکننده بزرگ شکر به ایران هستند.

در حالی که واردات شیرخشک همچنان ادامه دارد، گفته می‌شود پنبه نیز قربانی بعدی واردات خواهد بود.

 

پس از چند سال واردات برنج هندی هم دوباره از سر گرفته شده است. به طور کلی سالانه یک میلیون و ۵۱۳ هزار تن برنج وارد کشور می‌شود.

 

واردات گوشت بوفالو از هند هم تأیید شده و انواع دیگر گوشت از کشورهایی چون قرقیزستان، مغولستان، بلاروس و برزیل به ایران می‌آید. مرغ هم از برزیل و آمریکای لاتین وارد می‌شد که تلاش شد جلوی آن گرفته شود. 110 میلیون قطعه ماهی زینتی نیز از کشورهای جنوب شرقی آسیا به ایران آورده شده است.

 

کروکدیل‌هایی هم برای پرورش وارد شده‌اند و عجیب اینکه واردات یک محموله گوشت خوک توسط گمرک به ثبت رسیده که حدس زده می‌شود برای ترانزیت یا صادرات مجدد بوده است.

داروهای بیوتکنولوژی که تولید آن در داخل هم وجود دارد از آرژانتین وارد می‌شوند؛ اما بسیاری از داروهایی که در کشور تولید نمی‌شوند، واردات هم ندارند.

 

در حال حاضر نیز صنایع دستی طرقبه نیز در انحصار بازارهای چینی درآمده و در کنار واردات انواع سیگار از سوئیس، ساعت مچی نیز از این کشور می‌آید. باقی ساعت مچی‌ها هم برای کشور چین و امارات هستند. سفال‌های چینی در شهر لالجین هم مشکلاتی برای شاغلان این حرفه ایجاد کرده است.

 

جدا از بازار پوشاک که در تار و پود محصولات چینی بافته شده است، نیم میلیارد دلار سود واردات پارچه چادر مشکی بوده که به جیب واردکنندگان سرازیر شده است.

چینی‌ها علاوه بر اینکه قرآن به ایران می‌فرستند، سنگ قبر هم برای ایرانیان صادر می‌کنند. سنگ قبرهایی که رویشان آیه قرآن به درستی حک شده است.

اوج شاهکارهای وارداتی در سال‌های اخیر موضوع واردات دسته بیل از اندونزی بود که سر و صدای زیادی هم به همراه داشت.

 

سمعک‌های تقلبی، تیغه برف پاک‌کن، بطری، شبرنگ، دکمه، شلنگ پلاستیکی، میخ، شال و دستمال گردن، چنگک کشاورزی، بند شلوار، تیغ سلمانی، دستکش جراحی و حبوبات از جمله دیگر واردات هستند.

 

موناکو، مالاوی آندورا، سیشل، رینیون، آمریکن ساموآ، ترینیداوتوباگو، کالودینا جدید، سوازیلند، تونگا، جزیره من، پورتوریکو، سرزمین انگلیسی اقیانوس هند و جیبوتی نیز جزء کشورهایی بوده‌اند که محصولات خود را به ایران صادر کرده‌اند. امارات متحده عربی، چین، کره،‌ آلمان، ترکیه، سوئیس، فرانسه، ایتالیا، ژاپن و هند 10 کشور عمده صادرکننده کالا به ایران هستند.

متأسفانه برخی از اتباع بیگانه که نقض عضو داشته و یا وضعیت ظاهری مفلوک دارند گزینش شده و پس از دوره‌های آموزشی برای تکدی‌گری به خیابان‌های تهران فرستاده می‌شوند که نشان می‌دهد واردات جان آدمیزاد هم چندان بی‌مصداق نیست.

 

از طرف دیگر علی‌رغم تمام تلاش‌ها واردات الیاف‌های آزبستی سرطان‌زا و ثبت و سفارش آن‌ها همچنان ادامه دارد که در کنار بسیاری از محصولات وارداتی خطرناک، سلامتی مردم را تهدید می‌کنند.

 

در برابر اعتراض‌های فراوانی که درباره واردات بی‌رویه می‌شود، گاه دولت نیز واکنش‌هایی نشان می‌دهد. برای مثال وزیر صنعت، معدن و تجارت با بیان اینکه درخواست مجوز واردات 24 میلیارد دلار کالا برای صیانت از تولید ملی بوده است، حواشی پیرامون این مجوز را ساخته و پرداخته رسانه‌ها دانست.

 

رئیس سابق هیات امنای صندوق ذخیره ارزی در این زمینه به فرارو گفته است: «علت این واردات بی رویه این است که ما پول نفت را در اختیار داریم و با کوچک ترین مشکلی که برای ما به وجود می آید بلافاصله به سراغ خزانه ارزی می‌رویم و اقدام به واردات می کنیم. در حالی که ممکن است با ده درصد این هزینه‌ها بتوانیم مشکل تولید داخلی را حل نماییم و کافی است که ما فقط به تولید اهمیت بدهیم که ظاهراً کسی به این موضوع فکر نمی‌کند.»

دکتر حسین راغفر، استاد دانشگاه و کارشناس مسائل اقتصادی نیز در گفتگو با فرارو واردات گسترده را تکمیل پروژه دولت برای نابود کردن تولید داخلی دانسته و برنده این سیاست‌ها را افرادی خوانده که فرزندانشان سوار پورشه 750 میلیون تومانی می‌شوند./فرارو